×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

گفت‌و‌گو با سوسن تبيانيان، زنی که به زودى به زندان برمی گردد
1393/09/21

برگرفته از: //iranwire.com/features/6890/

سه شنبه 09 دسامبر 2014 ماهرخ غلامحسین پور

گفت‌و‌گو با سوسن تبيانيان، زنی که به زودى به زندان برمی گردد

صدای سوسن تبيانيان، صدای زنی نیست که چند روز دیگر قرار است ساك كوچكش را بردارد و به زندان سمنان برود. آرام و صبور به تک تک کنجکاوی‌هایم جواب می‌دهد. مي گويد قبل از گفت و گو، وقتي داشته روکش متکای پسرش سامی را که از اشک خیس شده، عوض میكرده، پسرک سیزده ساله گفته «مادر! هر شب از فکر اینکه از فردا باز هم نمی‌بینمت، قبل از خواب گریه می‌کنم». او چندین بار تجربه بازداشت و بازجویی و زندان را از سر گذرانده، سال ۱۳۸۹ یکسال ازمحکومیتش را در زندان اوین سپری کرده و حالا با حکم شعبه اول دادگاه انقلاب سمنان به ریاستقاضی امیری به اتهام تبلیغ علیه نظام به نفع گروه های معاند ومخالف نظام به یک سال حبس تعزیری و ضبط کلیه اسناد ومدارک مرتبط با دیانت بهایی محکوم شده و چند روز دیگر بایدخودش را به اجرای احکام زندان سمنان معرفی کند.

- اولین تجربه بازداشت شما چه سالی بود؟

دوران آقای خاتمی بود؛ سال ۱۳۸۴. آن روز‌ها جامعه بهایی تصمیم گرفت نامه‌ای در مورد فشارهای ناعادلانه ای که جامعه بهایی به شدت با آن درگیر بود بنویسد.

- خطاب به چه کسی؟

به مدیران اداره‌های دولتی. من هم یکی از کسانی بودم که این نامه را به هفت یا هشت نفر از مدیران اداره‌های مختلف سمنان مثل مدیر دادگستری، مدیر کل بیمه یا هر سیستم اداری دیگری رساندم. پیش از تحویل دادن نامه، شرح مختصری هم در مورد ستم‌هایی که در طی این سال‌ها به جامعه بهایی وارد می‌شد می‌دادم. در واقع، نوعی تظلم نامه بود. اما دو روز از این ماجرا نگذشته بود که این روند را متوقف کردند و یک ماه بعد از آن احضاریه‌ای دریافت کردم.

- نخستین تجربهٔ احضار شما بود؟

بله. ولی بگذار اعتراف کنم در دوران آقای خاتمی دستگاه قضایی کمی قانون مدار‌تر با جامعه بهایی برخورد می‌کرد. برای 9 نفر از اعضای جامعه بهایی سمنان این احضاریه‌ها ارسال شد و ما در دادگاه شرکت کردیم، یک شب زندان بودیم و روز دوم با قید وثیقه‌ای بسیار سبک آزاد شدیم. شش نفرمان سه ماه تعلیقی و سه تن از خادمان جامعه بهایی هم سه ماه حبس تعزیری گرفتند. این حکم تعلیقی من چهار سال معلق ماند.

- سال ٩٣ هم به علت همین پرونده باز به زندان افتادید؟ یعنی چهار سال بعد؟

نه، ماجرا چیز دیگری بود. آن سال وقتی دخترم فقط یک سال و نیم داشت و به شدت به من وابسته بود، از سوی اداره اطلاعات سمنان بازداشت شدم. این بار به خاطر مصاحبه با «مسیح علی نژاد» و رادیو زمانه و اطلاع دهی در مورد وضعیت بغرنج بهاییان سمنان.
چند روز در بازداشت و بازجویی به سر بردم و به قید وثیقه آزادم کردند اما چند ماه بعد در دادگاه به یک سال حبس محکوم شدم.

- اتهام رسمی‌شما چه بود؟

به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «تشکیل گروهک غیرقانونی بهایی». من معلم درس اخلاق بچه‌ها بودم و به بچه‌ها درس اخلاق و ادب می‌دادم. فقط به بهانه آموزش و تعلیم کودکان، به عنوان تشکیل گروهک غیرقانونی به من یک سال حکم دادند و شش ماه حبس هم به جرم تبلیغ علیه نظام گرفتم.

- اما چرا شما را از سمنان به اوین منتقل کردند؟

نهم تیر ۱۳۸۹ خودم را برای گذراندن دوران حبس معرفی کردم. به من گفتند به علت نداشتن جای مناسب برای نگه‌داری، باید به یکی از زندان‌های بزرگ تهران منتقل بشوید.
چهار زن بودیم که از سمنان به اوین منتقل شدیم. روزهای دشواری بود اما برای من ثمره بسیار داشت. آشنایی با دو نفر در زندان اوین تاثیر فوق العاده‌ای هم برای من و هم برای بقیه هم‌بندی‌ها داشت؛ آدم‌هایی که به انسجام فضای موجود کمک کردند. یکی «هاله سحابی» بود که نگرش بسیاری از زنان زندانی را تغییر داد و پس از آن معجزه وقتی رخ داد که «نسرین ستوده» به بند ما وارد شد. ما به هم نزدیک شدیم. من آن زمان واقعا بی‌تجربه بودم و از سیاست چیزی نمی دانستم . پیش از ورود نسرین، تفاوت سلیقه و عقیده مابین بچه‌های زندانی مشهود بود ولی وقتی نسرین رسید، روح مثبت هماهنگی بین همهٔ ما ریشه دواند.
بعد از گذران دوران محکومیتم آزاد شدم اما به نظر می‌رسد این قصه تمام شدنی نیست.

- قصهٔ بازداشت بعدی شما چه بود؟

روز دهم خرداد ماه امسال وقتی دو نفر از دوستان غیربهایی‌ خود را به منزل‌ دعوت کرده بودم تا زبان بخوانیم، دخترم درکلاس نقاشی بود و من و پسرم سامی که 12 ساله داشت، تنها بودیم. زنگ که زدند، چهره دوستانم را از پشت آیفون تصویری دیدم و در را باز کردم. اما دیدم هر دو دوستم ترسیده و حیران ته آسانسور کز کرده‌اند و یک آقایی که ماسک به صورتش داشت پرید جلو تا در را هل بدهد. بلافاصله در را بستم. چیزی قریب به دو ساعت در را به سختی می‌کوبید ولی من گفتم تا حکمم را نبینم، در را باز نمی‌کنم چون ورود شما به خانه من قانونی نیست.

- حکم رسمی داشت؟

بله، حکم بازداشت و تفتیش. راستش چیزی که از پشت چشمی در به من نشان داد، به هر چیزی شباهت داشت به جز یک حکم رسمی از سوی یک مرجع قانونی. یک کاغذ پاره بود با امضای معاون دادستان، آقای «حسین زمانی» که بازپرس پرونده‌ام بود؛ دست نویس و خط خورده با چند پرانتز که باز شده بود و مثلا نوشته شده بود دیر وقت شب هم اگر بود، بازداشت شود. متنی که پریشان و کپی شده بود.

- سرانجام چه وقت در را باز کردی؟

دو ساعتی آن مامور پشت در ماند تا همسرم رسید. یک ساعت و نیم خانه‌ام را زیر رو رو کردند و بعد از آن مرا به یک سلول بسیار کثیف و محقر انتقال دادند. به محض ورود، مرا برای بازجویی بردند. ساعت نه و نیم شب بود. من گفتم طبق قانون اساسی، بعد از اذان غروب بازجویی قانونی نیست. بازجوی من متعجب مانده بود من چه طور این جزییات را می‌دانم ولی من به هیچ وجه کوتاه نمی‌آمدم. گفتم من هنوز تفهیم اتهام نشده‌ام و تا اتهامم را ندانم، به شما پاسخ نمی‌دهم.

- چه اتهام‌هایی به شما وارد کردند؟

همان روز که نگفتند. فردای آن روز مرا از انفرادی به نزد بازپرس پرونده بردند. آن جا آقای حسین زمانی گفت به علت مصاحبه‌ات با مسیح علی‌نژاد و گفت‌و‌گو با رادیو زمانه این‌جایی و من گفتم این‌ها را قبول ندارم.
سه روز از من بازجویی گرفتند ولی من در تمام مراحل بازجویی در مقابل تمام اسناد نیم بندی که جمع آوری کرده بودند، مقاومت کردم چون به نظرم هیچ کدام از این اتهام‌ها قانونی نبودند. این که چرا من با خانم نسرین ستوده یا آقای «نوری‌زاد» و سایر خانواده‌های بهایی ارتباط دارم یا در مراسم بزرگداشت «ستار بهشتی» از من عکسی گرفته شده یا با رادیو زمانه در مورد فشارهای اقتصادی خانواده‌هایی بهایی سمنان گفت‌و‌گو کرده‌ام، دلیل مناسبی برای این همه رعب و وحشت و بازجویی و زندان بود؟

- از تجربه‌های بازجویی چیزی به خاطر دارید؟

بله، انگار همین لحظه است. بازجو در جریان بازجویی عصبانی می‌شد، برگه‌های بازجویی را پاره و توهین می‌کرد ولی من در جریان پاسخ به سوالاتش دقیقا همه این موارد را بیان می‌کردم؛ این که الان بازجو دارد به من توهین می‌کند، مرا تحت فشار گذاشته یا این که دارد فریاد می‌کشد.
در دوره بازجویی تحت فشارهای شدید روانی بودم به شکلی که بعد از یک هفته، بیش از هفت کیلو از وزنم کاسته شد. حتی مرا برای مطابقت صدایم در گفت‌و‌گو با رادیو زمانه به واحد تشخیص هویت فرستادند و کتاب‌های مناجاتی را که در خانه ما پیدا کرده بودند، به عنوان مصادیق تبلیغ علیه نظام محسوب ‌کردند. اما من به کلیه اتهام های وارده در روند بازجویی پاسخ دادم و تصور می‌کردم با ادله‌ای که ارایه کردم، بایستی تبرئه ‌شوم چون هیچ دلیل و مدرکی دال بر گناه‌کار بودن من وجود نداشت.

- شغل و تخصص شما چیست؟

(می‌خندد) خیال می‌کنم باید بپرسی چه بود؟ مشاور کودکان بودم. در سال ۱۳۸۴ در یک کلینک مشاوره کار می‌کردم اما به مدیر کلینک دستور دادند که چون بهایی هستم و کاری که انجام می‌دهم یک کار فرهنگی است، حق ادامه کار ندارم. مرا از کارم اخراج کردند. من سال ۱۳۸۵ جواز تاسیس مغازه لباس زنانه گرفتم اما چندی بعد و پس از بازگشتم از دوره دوم زندان، جوازم را هم باطل کردند و گفتند چون مجرم بوده‌ای و به زندان رفته‌ای، صلاحیت ادامه کار در مغازه را نداری.

- درزندان چه قدر طول کشید تا به بند عمومی منتقل شوید؟

نمی‌شود گفت به بند عمومی منتقل شدم. اتفاق متفاوتی رخ داد؛ بعد از یک هفته بازجویی، مرا به بند عمومی فرستادند. اما در زندان سمنان، زندانیان عقیدتی را در یک سلول جداگانه نگه‌داری می‌کردند و چون من در آن بازه زمانی تنها زن زندانی بهایی بودم، باز هم در یک اتاق به شکل ایزوله و به نوعی در یک انفرادی در بند عمومی نگه‌داری می‌شدم. مدت ۴۵ روز در این شکل حبس ماندم و روز بیست و پنجم تیرماه به قید وثیقه ۵۰ میلیون تومانی آزاد شدم. اما دادگاه انقلاب سمنان حکم به یک سال زندان من داد که این حکم در تجدید نظر هم عینا تایید شد.

- به نظر می‌رسد روحیه‌ شماعالی است.

بله، خوبم؛ فقط نگران بچه هاهستم. دخترم هفت ساله و کلاس اول ابتدایی است و درک درستی از ماجرای زندان و اهداف من ندارد. این روز‌ها مدام دچار دلشوره شده و می‌پرسد مامان دقیقا یک سال یعنی چند روز؟ یعنی من اگر درس بخوانم وامتحاناتم تمام بشود، تو برمی گردی؟

- خود شما به آزادی عقیده اعتقاد دارید؟ مثلا اگر سامی خواست یک یهودی یا مسیحی باشد، چه واکنشی خواهید داشت؟

بله، واقعا معتقدم. آزادی عقیده اولین حق انسان است. این نشات گرفته از تعالیم ما است. من معتقدم برای رسیدن به وحدت عالم انسانی و تشکیل یک دنیای شایسته باید تلاش کنیم؛ چه مسلمان باشیم، چه بهایی، چه مسیحی و چه بی‌دین. مهم هدف ما است و آن هدف، ساختن دنیای شایسته و مهربان است.

نظر خود را بنویسید