×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

به نام خدوندبزرگ(2)
1385/10/10

ادامه ازبحث قبل
در متن صریح فوق به دو مطلب مهم اشاره است؛ یكی اینكه مردم همه منتظر ظهور موعود یا آمدن انبیای الهی بوده اند اما وقتی آن ها می آمدند، مردم آن ها را نمی شناختند و تكذیب می كردند و دوم آنكه از لقای او كه عین لقاءالله است، احتراز می نمودند.
ما باید در متن نقل شده تفكر كنیم كه چرا چنین می شده ؟ چرا هر وقت انبیاء ظاهر می شده اند با آنان مخالت می كرده اند؟ علت این مخالفت هاچیست و در كجاست؟
به این سؤالات پاسخ خواهیم داد و آن ها را ریشه یابی خواهیم كرد و به یكدیگر كمك خواهیم نمودكه این خطاها دیگر تكرار نشود و یا آنكه كمتر تكرار شود. چون این رساله یكی از اهدافش روشن شدن مفهوم خداست، مطلب را با نقل از كتاب مفاوضات حضرت عبدالبهاء فرزند حضرت بهاءالله ادامه می دهیم.
«... اگر یك حقیقت الوهیتی تصور نماییم دون مظاهر مقدسه آن اوهام محض است زیرا راهی به حقیقت الوهیت كه منقطع و جدا نیست نه و آنچه به تصور ما آید اوهام است. لهذا ملاحظه نما كه طوائف عالم طائف حول اوهام و عبده اصنام افكار وتصور، و ابدأ ملتفت نیستند و اوهام خویش را حقیقت مقدسه از ادراكات و منزه از اشارات شمرند و خویش را اهل توحید و ملل سائره را عبده اوثان شمرند و حال آنكه اصنام را باز وجود جمادی اما اصنام افكار و تصور انسان، اوهام محض، حتی وجود جمادی ندارند...»(3)
برای آنكه موضوع تصور خدا در ذهن انسان، به جای خدای منزه و مقدس از تصور را ، از هم جدا كنیم وهریك ازآن ها رامستقلا مطالعه نمائیم تا این قضیه بسیار مهم روشن تر شود؛ به این سؤال دقت فرمایید:
1- شما وقتی خدا را در دل و جان یاد می كنید چه چیزی را مورد توجه قرار می دهید؟ یا آنكه به چه چیزی توجه می كنید؟ یعنی منظور شما دقیقأ از خدایی كه یاد می كنید چیست؟ و سؤال دیگر:
2- شما در موقعی كه نماز می خوانید چه چیزی را پرستش می كنید؟ تمركز ذهن شما به سوی كدام مخاطب است؟ با چه كسی حرف می زنید؟ چه چیزی یا چه كسی را دقیقأ مورد توجه قرار می دهید؟
پاسخ به سؤالات فوق به ما كمك می كند كه این گفتار را به خوبی دنبال كنیم و به نتیجه برسانیم.
در آثار بهایی به طور دقیق اشاره شده كه ما نمی توانیم آن خداوند خالق یكتا، آن ذات بی همتا و آن خدای مقدس و منزه را درك كنیم، نه در این عالم و نه در عوالم بعد؛ زیرا اگر بشر چنین ادعا كند آن خداوندی را كه ثابت كرده، می تواند درك كند، به همین دلیلِ درك كردن، باطل كرده است؛ زیرا مفهوم درك كردن خدا مستلزم برتری عقل بشر نسبت به خالق خود است یعنی عقل ما باید در مرحله بالاتری از خدا قرار گرفته باشد تا بتواند او را درك كند. فلاسفه می گویند اگر چیزی بخواهد چیز دیگری را بشناسد و یا درك كند سه شرط لازم است:
اول: اینكه هر دو چیز موجود باشند. مثلأ یك انسان و یك درخت و یا یك درخت سرو و یك درخت كاج. انسان وجود دارد و درخت هم وجود دارد.
دوم: اینكه این دو چیز به هم شبیه باشند، كه بتواند از این مشابهت بهره بگیرد و دیگری را بشناسد. مثلأ هردرخت شبیه درختان دیگر است؛ همه آن هاآب می خواهند، آفتاب می خواهند، كود می خواهند، شرایط مناسب می خواهند تا رشد كنند و همه در فصل های مختلف زندگیشان به هم شبیهند؛ مدتی زیر خاك به شكل دانه هستند، بعدریشه می زنند و تا مراحل آخر.

سوم: اینكه چیزی كه می خواهد بشناسد و چیزی كه قرار است شناخته شود نمی توانند در یك رتبه و مقام باشند باید چیزی كه می خواهد بشناسد از چیزی كه قرار است شناخته شود مقام و مرتبه اش بلندتر باشد. به همین خاطر انسان می تواند یك درخت را بشناسد زیرا خصوصیات درخت كه رشد و نمو است در انسان نیز هست اما درخت نمی تواند انسان را بشناسد زیرا از تفكر و حیات حواس پنجگانه محروم است.
خوب حالا رابطه انسان را با مطلبی كه از قول فلاسفه نقل كردیم، با خداوند خود بررسی كرده و ادامه می دهیم.
1- آیا وجود انسان در مقابل وجود خداوند قابل عرض اندام است؟ یعنی این درست است كه بگوییم وجود ما كجا و وجود خداوند كجا؟ و آیا درست است كه بگوییم وجود ما در مقابل وجود خدا نیستی محض است؟ مثلأ این چوب وجود دارد آیا خصوصیات وجود چوب را با وجود انسان نمی توانیم در حد قیاس مثال بزنیم؟ همین طور انسان را در مقابل خدا؟
2- آیا وجود ما با وجود خداوند مشابهتی دارد؟ سنخیتی دارد؟ مثلأ عقل ما با عقل خداوند قابل قیاس هست؟ به عبارت دیگر مثلاً یك سنگ وجود دارد این صحیح است كه بگوییم این سنگ هم در حد خود عقل دارد پس عقل این سنگ می تواند با عقل انسان مقایسه شود؟ آیا می توانیم چنین مقایسه ای بكنیم آیا این مقایسه عاقلانه است؟
3- آیا مرتبه و مقام ما برای شناخت خداوند در مرحله بالاتری قرار دارد؟ آیا عقل ما می تواند وجود خداوند را احاطه كند و او را درك كند و یا به عبارت دیگر می تواند خداوند را «فرا» بگیرد؟ اگر ما نتوانیم در مقام و مرتبه بلندتری از خداوند قرار بگیریم آیا می توانیم او را كه در رتبه و مقام بلندتری قرار دارد بشناسیم و راجع به او حرف بزنیم؟
بحث را نمی خواهم فلسفی محض كنم، چون این راهی طولانی و دراز است و می تواند ما را به بلندای تاریخ درگیر این بحث كند. نسل حاضر نه حوصله پرداختن به موضوع را به این شكل دارد و نه قرار است در این رساله یك دوره آموزش فلسفه ببیند اگر گاهی ما نامجبورشدیم به بعضی از این اصطلاحات اشاره كنیم صرفأ از ناچاری است و نه چیز دیگر.
خوب حالا كم كم به سوی محور اصلی بحث نزدیك می شویم. سؤالات بالا به ما كمك می كنند كه انسان خود به خود دلالت شود به اینكه وجود ما در مقابل وجود خداوندی كه هستی را آفریده، بسیار ناچیز و ناتوان است. بی آنكه پاسخ مكتوب در این خصوص داده شود خواننده خود، مطالب را نتیجه می گیرد؛ شاید هم در دل و جان خودقبلاً با این مسائل دست و پنجه نرم كرده است.
در اینجا شاید لازم باشد از كتاب های آسمانی نیز كمك بگیریم ببینیم خداوند در قرآن دراین باره چه می فرمایند؟
«لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار و هوالطیف الخبیر»(4) یعنی بصیرت ها او را درك نمی كنند و او همه چیز را درك می كند و او بارك بین و آگاه است و یا در دیدگان او را نمی بینند و او دیدگان را می بیند و او لطیف و آگاه است.(5) « منظور این است كه خداوند می بیند و دیده نمی شود»(6)
در سایر آثار اسلامی نیز راجع به عدم توانایی درك بشر و ناتوانایی او از شناخت خداوند مطالب مفصلی آمده كه حضرت عبدالبهاء تعدادی از آن ها را در مفاوضات خود نقل می فرمایند.«السبیل مسدود و الطلب مردود» و نیز(7) «السبیل مقطوع والطلب مردود»(8) « كلما میز تموه باوهامكم فی ادّق معانیكم فهو مخلوق مثلكم مردود الیكم»(9) «عجرت العقول عن ادراكم وحارت النفوس فی بیانه»(10) به ترتیب یعنی:
- راهش بسته است و طلب كردنش مردود است.
- راهش قطع شده و خواستنش مردود است.
- همه آنچه را كه تشخیص می دهید به اوهامتان، در دقیق ترین معانی ممكن خود، همانا او مخلوقی است مثل شما و رد می شود یا باز می گردد به سوی خود شما.
- عاجز شدند عقل ها از ادراك او و حیران ماندند انسان ها در بیان او.
اين مطلب ادامه دارد...

نظر خود را بنویسید