×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

زیر باران باید رفت
1387/04/30

شاید روزها بر ما گذشته باشد، بی آنکه دمی به خویشتن خود بیندیشیم. آنچنان غرق در دریای پر تلاطم روزمره ایم و فکر نان آنقدر حجم مغز ما را گرفته، که فراموش می کنیم کیستیم و برای رسیدن به کیستی خود چه باید بکنیم؟ گاه به خود می آییم و لحظاتی مات و مبهوت به زندگی پر دود و دغدغه خود نظر می اندازیم ؛ تند، پیاپی، بی هیچ جای تردید و تفکر، تکرار پشت تکرار. کار برای زندگی، زندگی برای کار، نماز برای ثواب، ثواب برای...و می مانیم و پرسشی در سرمان دور می زند: راستی من کیستم؟ آن لحظه ای که به گفته دکارت، وجود و هستی خود را می یابیم؛ لحظه ای که می اندیشیم. اما گاه این تفکر چون جنینی نارس، دو سه نفسی می کشد و جان می دهد و در حد خیالبافی های روزانه می گذرد؛ ولی به قول مولانا ، اگر خارخاری در دل ایجاد کند و آرامش را از انسان بگیرد، آنجاست که نوزاد فکر، کامل و بی نقص زاده می شود حال وقت بارور کردنش است. آن زمان که یافتن جواب چو آب سردی بر ذهن بخار آلود ما باشد.
پس چرا برخی در پی این دغدغه و فکر نیستد؟ چرا نمی خواهند شبی بی خوابی تردید را به چشمان خود راه دهند و در باورهای پوسیده و گرد گرفته خود خوشند؟ مگر فراموش کرده اند که انسان به عقل و روح انسان است نه به جسم. برخی از ما معنای انسان حیوانی ست ناطق را درست درک نکرده ایم و ناطق را به معنای حرف زننده می گیریم. در این صورت طوطی و مرغ مینا هم نوعی انسان به حساب می آیند ولی قوه ناطقه، زمانی رنگ و جلای انسانی می گیرد که با عقل و تفکرپیوند خورد. تکرار و تقلید حرف دیگران یا دیگری یا مسحور اندیشه فردی شدن بدون هیچ تجزیه و تحلیل، بر خاسته از قوه ناطقه نیست بلکه ایجاد انقباض و انبساط در تارهای صوتی ست. مانند کاری که طوطی انجام می دهد.
هرکدام از ما بنابر اعتقاد مذهبی یا فردی خود، باوری نسبت به روح و حیات پس از مرگ داریم؛ برخی هم که مسئله متافیزیک را تنها تصوری ساخته ذهن می دانند. بسیاری از ما بر اساس این باور، تفکرات و رفتارهایمان را شکل می دهیم. مثلا کسانی که نگاه سوداگرانه به عالم بعد دارند؛ یعنی شراب نمی نوشند تا از شراب طهور بهشتی بنوشند و حورهای سپید اندام سیه چشم نصیبشان شود، با یک نگاه عمل خیر انجام می دهند و کسانی که به عالم بعد اعتقاد ندارند، با نگاهی دیگر؛ آنان همین نقد را می چسبند و دست از نسیه بر می دارند و آنچه دیگران در عالم بعد می جویند در همین دنیا می خواهند. دیگرانی به معاد روحانی قائلند و اجرای فضایل انسانی و احکام را به واسطه عشقی که به محبوبشان دارند، انجام می دهند. اما کم نیستند کسانی که ترجیح می دهند خود را درگیر پذیرفتن مسئولیت رفتار، حرفها و افکار خود نکنند؛ بنابراین بار تصمیم گیری را بر عهده دیگران می گذارند و آسوده اند که در روز حساب و کتاب، اگر اشتباهی هم از ایشان سرزده، بر آنان نیست و بر فلان مرجع تقلید است؛ زیرا که خود را صاحب اراده و تفکر نمی دانند. این فرد کم کم دچار تنبلی فکر می شود. سعی می کند کمتر برای زندگی خود تصمیم بگیرد و مسئولیت عواقب آن را بر دوش کشد. تمایل دارد برای تمام مسایل زندگیش جوابی سرراست و بی هیاهوداشته باشد و آخر سر هم بهشتش را بگیرد و برود پی کارش. حال نگاهی به آن طرف بام کنیم( کسانی که از آنها تقلید می شود). آنانکه صدای کفشهایی که پشت سرشان می آید می شنوند و به شوق می آیند. مردمانی که در نماز به آنها اقتدا می کنند و به دنبالشان خم و راست می شوند و برای کوچکترین مسایل خود از ایشان سوال می کنند (همان که در ایران شاهد آنیم). این مراجع نیز هر روز فتوایی می دهند و فتوای هر یک با دیگری متفاوت است؛ انگار که کلام خدا برای عده خاصی نوشته شده و دیگران از درک آن عاجزند و زحمت فکر کردن و تحلیل شخصی را به خود نمی دهند.

ای برادر تو همه انیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای
چه خوب می گوید ملای روم؛ اگر اندیشه را از آدمی بگیری که چند استخوان می ماند وگوشت و خون. آنچه مایه تمایز انسان از حیوان است، قوه خرد و روح اوست که در پی آن اراده و اختیار و مسئولیت و مجازات و مکافات می آید. حال کسی که این قوه ممیزه را به کار نگیرد و از نهان به عیان نیاورد، مجبور مطلق است. مجبور یعنی اسیر؛ اسیر یعنی انکه در بند چیزی یا کس دیگریست. این بند، قلاده تقلید است که بر گردن افکار و عقول می افتد و هر کجا می خواهد می کشاند. بر هر چه بخواهد نا آگاه و بی هوش می کند و بر هر چه اراده کند، تحریک و بیدار. می تواند خانمانها بر اندازد و انسانها از میان بر دارد، کودکان آزار دهد، سنگ تهمت وافترا بباراند. نفرت وکین یا حب وعشقی بی دلیل در دلها بکارد و دل خوش دارد که شراب طهورم در کف و حور العینم در بغل.
همه ما تاحدی می ترسیم. تا حدی از نادانسته ها و ابهامات فرار می کنیم؛ از آنچه نیمیش نا پیدا و نیمیش عیان است، رخ بر می تابانیم. ترجیح می دهیم در پی عده ای دیگر راه بیفتیم. از تنها ، ره توشه بر داشتن در هراسیم. پیمودن گردنه های پرخم بدون همراهی دگران برایمان دشوار است. اما می توان انتخاب کرد. می توان چون گالیله در برابر هزاران نفر ایستاد و حقیقت را بیان کرد؛ می توان چو سقراط جام شوکران نوشید اما به رنگ جماعت در نیامد. می توان مانند ابو علی سینا تکفیر شد اما با نگاهی ژرف به کلام خدا نگریست. حتی می توان از حیات دست کشید و بر سر عقیده ای بر گرفته از تفکر جان داد.
انسان چون به مقام بلوغ فائز شود، باید تفحص نماید و متوکل علی الله و مقدسا عن الحب و البغض در امری که عباد به ان متمسکند، تفکر نماید و به سمع و بصر خود بشنود و ببیند؛ چه اگر به بصر غیر ملاحظه نماید از مشاهده تجلیات انوار نیر عرفان الهی محروم ماند.1
آیا هنوز به بلوغ نرسیده ایم؟ آیا موهای سپید روییده بر بناگوش خود را نمی بینیم؟ آیا نفسهای تب دار مرگ را بر گوش خود حس نمی کنیم؟ آیا زمان آن نرسیده که چشمانمان را بگشاییم و با چشمان بی همتای خود بنگریم و بر دار ذهن خود طرحهای جدید ببافیم؟ آیا وقت آن نیست که گوشهایمان را باز کنیم و نغمات اطراف را به گوش خود بشنویم؟ آیا روز استخراج جواهر انسانی ما فرا نرسیده؟
چرا علما و اهل تقلید با باب و بها دشمنند؟
در اواخر دوره صفویه دو فرقه بزرگ فکری در شیعه به وجود آمد به نامهای اخباریان و اصولیان. پس از سالها رقابت و کشمکش بالاخره اصولیون، پیروز این مصاف گشتند و اخباریون به کناری رفتند. تبعات پذیرفته شدن اصولیان –که اینک نیز بر ایران زمین حاکمند- به طرز اندیشه ایشان بر می گردد و تفاوتی که به خصوص در مسئله مرجعیت با اخباریان داشتند.
نحله اخباری اعتقاد داشت که تمام آنچه انسانها باید بدانند در قرآن و در سنتهای ( اخبار) رسیده از پیامبر و دوازده امام یافت می شود. به گفته اخباریان همه مومنان صلاحیت تفسیر این سنتها را دارند. بنابراین از نظر انها برای مومنان جایی برای پیروی از رای و نظر رهبران عالم مذهبی یا مجتهدان باقی نمی ماند. نحله مقابل به نام اصولیان یا مجتهدان می گفتند لازم است رهبران روحانی به تفسیر قرآن و سنتها در همه موضوعات بپردازند. این رهبران که مجتهد نامیده می شدند، از زمانی در مذهب شیعه پدیدار شدند که مشخص شد! در غیبت امام معصوم جامعه شیعی برای پاسخ به پرسشهای دینی و شرعی خود به مرجعیت با صلاحیت نیازمند است مجتهدان به واسطه تحصیل طولانی و همچنین پیروی مردم از آنها چنین مرجعی شدند... این مکتب به مجتهدان زنده قدرت زیادی بخشید و از آنها یک روحانیت حقیقی پدید آورد که بر خلاف شرایط سرزمینهای سنی یا مکتب اخباری ، همه مومنان مجبور به پیروی از روحانیون طراز اول شدند2...
در زمان قاجار و سلطنت محمد شاه ، در زمانی که علمای اصولی در ایران قدرت بسیار داشتند و هر مجتهدی خود را در رهبری و هدایت مردم محق می دانست، سید علی محمد باب ظهور کرد و ادعا نمود که مهدی موعود است. کسانی که بیش از همه از این فکر به هراس افتادند، نه محمد شاه بود، نه مردم و نه بیگانگان بلکه علمای دینی بودند؛ چرا که اگر او حقیقت را گفته باشد و مردم امرش را بپذیرند ، تمام دکان این سوداگران بسته می شد. زیرا علاوه بر منفعت مالی حاصل از اوقاف و خمس و زکات ، شهرت و مقام صنم گونه خویش را هم از دست می دادند و مجبور بودند یا به تدریس عربی پردازند یا در پی صنعت و حرفه ای رفته ، شغلی برای خود بیابند. از این رو نه تنها خود به تحقیق امر باب نپرداختند بلکه مردم بیچاره را هم که نگاهشان خیره به دهان آنان بود، فریفتند.
فکر می کنید چند درصد از مردم ایران سواد داشتند؟ هرچه می دانستند از پای منابر همین علما حاصل می شد؛ یعنی باور یک نفر، غلط یا درست باور تمام شنوندگانش می شد و آنگاه بود که قلبها به طپش می آمد، رگهای گردن، برآمده و صورتها سرخ که این کیست که دعوی مهدویت می کند؟ باید او و پیروانش را از پای درآورد.
وقتی 1 نفر 100 نفر شد و این حرفهای بی اساس دهان به دهان گشت، جزو باور و دانسته های مردم شد و شگفتا که هنوز بعد از 164 سال در قرن بیست و یکم هنوز بسیاری از مردم دانش خود را از پای منابر کسب می کنند و گاه آن را اساس گفتار و پندار و رفتار خویش می سازند. آنچه را که سبب برانگیختن بی تامل احساسات شود، چه خشم و نفرت، چه عشق و غیرت قابل اعتنا نیست؛ نه آنکه احساسات بی اساس باشد. عواطف جان مایه هستی است ولی اگر بخواهد جای تفکر ، تصمیم بگیرد و کار او را کند ممکن است چو مستی لایعقل دست به کاری زند، که در آینده انگشت پشیمانی به دندان گزد و واویلا گوید.
باب در ابتدا با ظهورش و اعلان پایان انتظار و بعد با صدور احکامی که برخی احکام اسلامی را نسخ می نمود، بسیاری را دچار دهشت کرد؛ ولی باز هم بیشترین قشری که از این تغییرات درگریز بود، روحانیون دینی بودند. احکامی چون منع صعود بر منابر3، منع از اعتراف گناه نزد خلق4، نهی از نماز جماعت مگر در صلات میت5، نهی از بحث و جدل در علوم لا یسمن و لا یغنی( علومی که ارزش و فایده ای برای کسی ندارد مثل فقه و حدیث و جدل و کیمیا و ...6، محدود نمودن حق تفسیر به مظهر ظهور(پیامبر الهی)7 محو اذن فتوای قتل( که توسط مجتهدین بسیار اتفاق می افتاد)8 ،منع تکفیر( که نقل مجلس علمای دین بود)9 ، برداشتن حکم نجاست 10، نهی از آزار و کتک زدن اطفال 11، معاشرت با همه مردم بدون در نظر گرفتمن اعتقاد آنها12، رافت و محبت با زن( بر خلاف اسلام که در برخی موارد حتی ضرب و شتم او را توصیه می کند)13 تربیت و تعلیم به علوم وخط 14 و... .
او در تمام اصلی ترین کتابش – بیان فارسی و عربی- همگان را به ظهوری بزرگ بشارت داد و او را من یظهره الله (کسی که خداوند او را ظاهرمی کند) نامید و ظهورش را بسیار نزدیک دانست به گونه ای که گویی در هنگام نزول بیان، او در قید حیات است.

بهاییان معتقدند که این موعود بهاالله است. بهاالله بسیاری از احکام باب را مورد تایید قرار داد ولی احکامی جدید و تعالیمی جهانی نیز آورد و بعضی از احکام باب را تعدیل یا نسخ نمود. از آنجا که دیانت او و تعالیمش روی به سوی وحدتی جهانی دارد، تمام تعالیمش نیز در جهت تحقق این هدف تعیین گشته؛ که یکی از مهمترین آنها ترک تقالید است.
این رهایی از تقلید معانی وسیعی را در بر می گیرد و اصولا هر ادا و اطوار بی تامل، چه در کلام چه در باور و فکر، چه در ظاهر و پوشش و چه در عقیده و مذهب را مردود می شمرد. این تعلیم شانه به شانه چند تعلیم دیگرکه مستقیم با آن در ارتباط است، کوره راههای رسیدن به وحدت را در می نوردد و از جمله این تعالیم، ترک تعصبات و تحری حقیقت است؛ یعنی هر هر فرد بهایی یا غیر بهایی، زاده هر دین و نژاد و کشور، باید با اراده خویش وبا آزادی به تحقیق پردازد؛ با گوش خود بشنود و با چشم خود ببیند و بعد انتخاب کند. حال می خواهد مذهبش باشد( آزادی در انتخاب مذهب) یا طرز لباس پوشیدن و ریش گذاشتنش15، یا حتی عشقی که به میهنش دارد؛ نه آنکه تا اندیشه ای مغایر با خود یافت، بر آشوبد و خشمگین شود و در صدد نابودی غیر خود برآید. او باید در هر فکر و اندیشه ای نظر کند، در هر کلامی بیندیشد تا نرم نرمک مذاق جانش سالم گردد و آن وقت تلخی از شیرینی و ترشی از شوری و حقیقت از مجاز باز می شناسد. بهاالله خرد را پیک رحمان می خواند و شرط دستیابی به حقیقت را رعایت انصاف و دوری از حب و بغض (که زاده تعصب است) می داند.
اما هنوز هستند کسانی که خطی از آثار او را نخوانده اند و به صرف گوش سپردن به علمای دینی یا حرف این و آن یا برخی روزنامه ها و مجلات بی انصاف و گریزان از واقعیت، از این اندیشه در فرارند و جز آن، پیروانش را نیز به دست و زبان می آزارند؛ گویا بیان حضرت محمد را از یاد برده اند که شرط مسلمانی را آسوده بودن سایرین از ضر دست و زبان می دانند( مسلمان کسیست که دیگران از ضر دست و زبان او آسوده باشند).
به قول سهراب سپهری:
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
باید باران را تجربه کرد. باید خیس شد و عطسه کرد، نه اینکه تنها به تق تق دانه های باران بر چتر گوش سپرد و پنداشت که معنی باران را فهمیده است.
ب.ر

منابع

1- بهاالله، مجموعه الواح چاپ مصر، ص276
2- نیکی.آر.کدی، ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان، ترجمه: مهدی حقیقت خواه، انتشارات ققنوس، چاپ اول:1381

3- بیان فارسی، باب 11، واحد 7
4- بیان فارسی، باب 14، واحد 7
5- بیان فارسی، باب 9، واحد9
6- بیان فارسی، باب 10 واحد4
7- بیان فارسی، باب 2، واحد2
8- بیان فارسی، باب 2، واحد2
9- بیان فارسی، باب5، واحد4
10- بیان فارسی،باب 14، واحد5
11- بیان فارسی، باب 11، واحد6
12- بیان فارسی، باب 7، واحد5
13- صحیفه عدلیه، ص38
14- بیان فارسی، باب7، واحد5
15- بهاالله، مجموعه الواح چاپ مصر، ص118-119

نظر خود را بنویسید


درود

منیژه
ارسال شده در : 1387/7/30

درود بر تو ای انسان پاک چه خوش گفتی

احساسات خالص با

بابک
ارسال شده در : 1387/5/6

احساسات خالص با تفکر عجین گشته بود