×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

اصول اخلاقی برای جامعه ای جهانی
1390/12/28

خلاصۀ مقاله
١

این مقاله فاجعۀ سقوط نظام اخلاقی، از هم پاشیدگی سیستم های ارزش ها و فقدان جهت اخلاقی را در چند دهۀ گذشته بررسی می نماید ... عواقب چنین فاجعه ای درست هنگامی دامن گیر جامعۀ انسانی شده است که این جامعه اصولی اخلاقی و معیاری از ارزش ها، آرمان ها و هدف ها در سطح جهانی است.

احساس چنین نیازی در "بیانیۀ به سوی اخلاق جهانی" که در اجلاسیۀ پارلمان جهانی ادیان در شیکاگو به امضاء هفت هزار تن از نمایندگان آن رسید به خوبی منعکس گردیده است. در این بیانیه حدِّ اقلِّ اصول اخلاقی که بر اساس ارزش های مشترک ادیان بزرگ دنیا تنظیم گردیده آورده شده است. امّا در حقیقت نیاز جامعۀ جهانی انسانی به سیستمی الهی از ارزش ها و اصول اخلاقی در ١٢۰ سال پیش توسط حضرت بهاءالله با احکامی که در کتاب اقدس نازل فرموده اند برآورده شده است.

ما در دوره ای زندگی می کنیم که از ویژگی های آن تغییرات شگرف و سریع است. تمام آنچه که زمانی به نظر می رسیدند ثابت و استوار باشند گرفتار طوفان تغییرات شده اند. همچنانکه حضرت بهاءالله پیش بینی فرموده بودند، نظم کنونی جهان پریشان، "انقلابات و اختلافات عالم یوماً فَیوماً در تَزاید" و "بساط" ناموافق کنونی در حال برچیدگی است (١) بدیهی است درهم فروریختگی نظام عالم، همراه با تغییرات بنیادی لازم برای ایجاد نظمی نوین در سطح جهانی (با تشکیلاتی پیچیده تر و با وابستگی و پیوستگی بیشتر بین آنها) و نیز درهم شکستن نظام کنونی جامعه برای ایجاد "نظمی نوین و جهانی"(٢) که دربرگیرندۀ همۀ ملّت ها باشد، همگی می تواند هرج و مرج آفرین و فاجعه انگیز باشد...

در میان این تغییرات، بدون شک هیچ تغییری مانند آنچه که در نظریات اخلاقی و طرز فکر مردم در چند دهۀ گذشته حاصل شده تأثیراتی ریشه ای در جامعۀ انسانی نداشته است. در زمان ما دیگر هیچ گونه پاسخ قاطعی در برابر پرسش هائی مانند اینکه انسان چیست و مقصود از زندگی کدام است و اینکه باید مطابق چه موازینی زیست، و خوب و بد و اعمال روا و ناروا کدام است، نمی توان یافت.

در یک جمله می توان گفت که جهت اخلاقی از جامعۀ ما رخت بربسته و هیچ گونه پایگاهی که بر آن بتوان متکّی شد وجود ندارد. در طیّ فقط چند دهه آنچنان تغییر غیر قابل تصوّری در طرز اندیشۀ مردم بوجود آمده که هر گاه به نتایج آن توجّه شود می توان آن را انقلابی فرهنگی نامید. قواعد و ارزش هائی که بوسیلۀ دیانت بوجود آمده و به مدّت دو هزار سال از نسلی به نسل دیگر منتقل و اعتبار خود را حفظ کرده بود، و حتّی طرفداران مکتب روشنگرائی قرن هیجدهم نیز آنها را به عنوان ارزش های عقلانی بازشناخته بودند، در ظرف چند دهه برباد رفت.

این قواعد، به دنبال از دست دادن اساس روحانی و دینی خود، در معرض پرسش های انتقادی قرار گرفتند و بزودی در حمّام اسید منطقی یک بُعدی حلّ گردیدند- منطقی که دست ردّ بر هر چه که منطبق با عقل نباشد می نهد. نویسنده، این جریان از هم پاشیدگی ارزش سیستم ها و پی آمدهای آن را در کتاب "قلمرو فناناپذیر دیانت بهائی و آیندۀ بشریّت"(٣) تشریح کرده است. نتیجۀ نهائی این ازهم پاشیدگی، از یک طرف خلأیی روحانی است که به تدریج هر چه بیشتر عیان می گردد و از طرف دیگر خلأیی است اخلاقی که جامعه را از درون مورد تهدید قرار می دهد.

مسائل بحرانی و حادّ جامعۀ انسانی در عصر حاضر مانند مسألۀ محیط زیست، انفجار جمعیّت، ناعدالتی های اقتصادی در سیستم کنونی اقتصاد جهانی و نتایج کشمکش های شمال و جنوب حاصل از آن، ظلم و استبداد، جنگ های داخلی و بالاتر از همه فوران خشونت های غیرمنطقی در بسیاری از نقاط دنیا، همگی فقط در سطح جهانی قابل حلّ می باشند.

ولی در عین حال که ملّت های دنیا به دنبال برقراری یک سیستم همکاری جهانی برای هم بستگی و وحدت منافع روانند، جامعه های بشری به سرعت از هم پاشیده می شوند و مانند پارچه ای مندرس، ساخت خود را از دست می دهند. در این جامعه ها، قیود و قراردادهائی که باعث بهم پیوستگی اجتماعات انسانی است پیوسته ضعیف تر و ضعیف تر شده هم زیستی با دیگران مشکل تر و به تعداد کشمکش ها پی در پی افزوده می گردد.

شاید هیچ چیز بهتر و روشن تر از ازدیاد خشونت، که مانند شیطانی به جان جامعه ها افتاده و دنیای ما را به جهان درندگان وحشی تبدیل نموده، حالت بیمارگونۀ اجتماع ما و سقوط قیود اخلاقی را در آن نشان ندهد. نویسندۀ انگلیسی به نام گوردون راتری تیلور Gordon Rattary Taylor در دهۀ ١٩٧۰ در کتاب خود به نام "اجتناب از آینده" چنین می گوید: "همانگونه که بالا رفتن درجۀ حرارت بدن علامت وجود عفونت و عدم تعادل در جسم می باشد خشونت نیز نشانۀ وجود کژی و ناراستی در جامعۀ انسانی است."(٤) پدیدۀ ازدیاد خشونت باعث شده است که در جامعۀ ما آمادگی هر چه بیشتری برای فرونشاندن کشمکش ها با خشونت بوجود آید.

البتّه وجود خشونت پدیدۀ تازه ای نیست امّا اثر آن در جامعه های بسیار پیشرفته از نظر تکنولوژی، اشباع رسانه های خبری از آن و وجود آن در زندگی روزانه امری است تازه، فریدریش هاکر Friedrich Hacker در کتاب پرفروش خود در بارۀ خشونت، طبیعت و وسعت پرخاشگری و اثر آن را در زندگی روزانۀ مت چنین بیان می دارد:

"وحشتناک ترین بِعد دَدصفتی دنیای جدید در کثرت وقوع خشونت فردی و جمعی نیست ... بلکه در مرسوم شدن و عادی شدن آن است. در جامعۀ ما، خشونت به صورت بازیچه ای پیش پا افتاده و امری روزمرّه و ناچیز و طبیعی در آمده است ... ما در برابر خشونت چنان بی احساس شده ایم که فقط خشونتی فوق العاده و وحشت زا می تواند ما را از حال رخوت و بی تفاوتی (که احتمالاً ناشی از احساس فروماندگی ما است) بیرون آورد." (٥)

هر جامعه ای که فاقد ارزش های نهائی و تعهّدات قطعی بشود و آگاهی اجتماعی، یعنی "آن اطاعت ناخودآگاه از قانون و احترام به حقوق دیگران و گذشت از نفع شخصی برای نفع عموم"(٦) را از دست بدهد به تدریج بهم پیوستگی خود را از دست داده و محکوم به زوال خواهد بود. هیچ جامعه ای که در اعضاء آن شعلۀ همکاری و از خودگذشتگی خاموشی پذیرد و در آن هر کس در اندیشۀ حقوق و نفع شخصی خود باشد نمی تواند پایدار بماند. مرگ آن جامعه را در خواهد یافت که در آن هدف نهائی از زندگی، بنا به گفتۀ بودلر Baudelaire شاعر فرانسوی خوش گذرانی، بی خیالی و شهوت (٧) بوده و اساس جامعه بر خودپرستی و اعتقاد به لذّت نفس به عنوان اصل خوبی قرار گیرد.

بحران فرهنگی جهان غرب که بوسیلۀ فلاسفه ای مانند کیر که گَرد Kirkegaard، نیچه و اشپنگلر بررسی و اعلان شه بود اکنون به صورت بحرانی جهانی درآمده است و تمدّن انسان ها را در همه جا تهدید به نابودی می نماید. علّت چنین بحرانی چیست؟ و ما را از خانۀ آبادمان به کدام ویرانه ای می کشاند؟

٢

انسان در سیر تکاملی خود در زمانی بسیار دور از سدِّ غرائز گذر کرد و خود را از قید اجبار رها گردانید و دارای اختیار ش. از این زمان به بعد انسان می بایستی آگاهانه بر خواسته های خود مسلّط گردد و راهنمائی آنها را به عهده بگیرد. این خصیصۀ اختیار، ویژۀ انسان است. یعنی در حالتیکه حیوان بدون اختیار، بدون عمل و فقط دارای عکس العمل است، انسان دارای اختیار است و بنا به ارادۀ خود عمل می نماید.

بزرگی و شرافت انسان در همین آزادی او است. ولی در عین حال همین آزادی برای او خطری محسوب می شود. انسان با به دست آوردن آزادی، غرائز حیوانی را که او را از خطر حفظ می کردند از دست داد. در نتیجه از آن به بعد می بایستی با توجّه به ارزش ها مسیر خود را جستجو نماید. به این جهت است که همۀ جامعه های انسانی دارای سیستم هائی از ارزش ها می باشند و با در نظر گرفتن این ارزش ها است که اهداف، وسایل و راه رسیدن به هدف ها برای افراد و جامعه ها مشخّص می گردد.

تاریخ نشان می دهد که ریشۀ سیستم های گرانقدر بشری در ادیان و تمدّن هائی که بوسیلۀ آنها بوجود آمده است جای دارد. تمدّن غربی ما اصولاً تمدّنی است مسیحی ولی سهم دیانت یهودی، فرهنگ عتیق و سپس اسلام نیز در آن قابل توجّه می باشد.ارزش ها و موازینی که مردم غرب در طیّ قرن ها دنبال می کردند همیشه جزء جداناپذیر دیانت آنان بود که والاترین انگیزه های رفتارهای اخلاقی خود را از آن به دست می آورند.

امّا در ظرف ٣۰۰ سال اخیر، اساس این ارزش ها، یعنی دیانت مسیحی، به حاشیه رانده شده و دیگر مرکز توجّه و پایگاه اصلی زندگی محسوب نمی گردد و بجای آن بی دینی، که به صورت نهضتی سیاسی درآمده، برقرار شده است. از طرفی در کشورهای سوسیالیستی به مدّت ٧۰ سال بی دینی قویّاً ترویج گردیده و دولت ها آن را جزء اصول اساسی خطّ مشی خویش و مرام خود قرار داده بودند در این کشورها دیانت در این مدّت در خفا می زیست و مردمی در چندین نسل پیاپی بدون هیچ گونه تربیت دینی به بار آمدند.

از طرف دیگر در کشورهای آزاد و با سیستم حکومت دموکراسی نیز چراغ دیانت رو به خاموشی است و آثار آن را در خروج مردم از کلیسا می توان یافت. بطور مثال در کشور آلمان هر سال ده ها هزار کاتولیک و پروتستان از عضویت کلیسا استعفا می دهند.(٨) امروزه بسیاری از والدین دیگر در قید دادن تعلیمات دینی به فرزندان خود نیستند و در خانه ها سخنی از دیانت به میان نمی آید. پیشوایان کلیسا نیز اعتراف دارند که دیگر اروپا را نمی توان قارّه ای مسیحی نامید.(٩)

این بحران، بویژه در توجّه جوانان به ماتریالیسم و روی گردانی رو به تزاید آنان از مسیحیّتی که به صورت سازمانی درآمده بیشتر به چشم می خورد. «هاینر بارز Heiner Barz» استاد دانشگاه هایدلبرگ در مطالعه ای که به هزینۀ کلیسای پروتستان به عمل آورد به این نتیجه رسید که نسل جوان به هر نوع تعلیم و رسم و عقیده ای که از طرف پدر و مادر یا هر دستگاهی ابراز شود به دیدۀ تردید می نگرد و دست ردّ بر آنها می نهد.

در دید جوانان، کلیسا چیز دیگری جز یک "دستگاه قدرت" همانند حزب، دولت یا ادارۀ مالیات نیست. به نظر "بارز"، نسل جوان دیگر اهمیّتی به جنبۀ مسیحی عیسای ناصری و سمبول های مسیحیّت نمی دهد، از تعالیم مسیح اغلب ناآگاه است و از عقیدۀ به "گناه" اغلب بی خبر یا آن را عقیده ای کهنه و مربوط به گذشته می داند.(١۰)

بحران مسیحیّت، و به دنبال آن بحران اصول اخلاقی، از مدّت ها پیش آغاز شده بود. شروع این بحران را دست کم می توان از آغاز انقلاب کپرنیکی و روشنگرائی اروپا در قرن هفدهم، که قالب تمدّن غرب قرار گرفت دانست. این قالب و خطّ مشی جدید بر اساس اعتقاد به قدرت عقل و اعتماد مطلق به معرفتی بر اساس منطق بوجود آمد. تئودور گرین Theodor Green می گوید: "ایمان به عقاید قاطع قدیم که قرن ها بدون چون و چرا معتبر بود در برابر روح انتقادی از پا درآمد. عقل ادّعای اصالت و استقلال کرد و به صورت تنها قاضی دادگاه زندگی درآمد."(١١)

روحیّۀ تجدّدگرائی، که روشی از تردید بوجود آورد، تأثیری بس ژرف و شگرف در دنیای ما داشته و آن را دگرگون کرده است. برای انسانی که به آزادی و پیشرفتی جدید دست یافته بود، رهائی از پیش داوری ها و عقاید پیشینیان و از طرف دیگر توجّه به روش های متدیک و واقعیّت های عینی، کمال مطلوب محسوب می شد. با این طرز جدید اندیشه است که اساس تمدّن کنونی ما که تار و پود آن با علم و فنّ تنیده شده، بنا نهاده شده است.

در زمینۀ اجتماعی نیز ما مرهون همین روح تجدّدگرائی می باشیم زیرا ما را به دست آوردهائی بس شگرف نائل کرده است که از جمله اند اصول برابری در قانون و جدائی قوّه ها[ی مقنّنه و اجرائی] از هم، پیشرفت پیروزمندانۀ دموکراسی، تسلّط بر بربریّت و الغاء شکنجه و انسانی شدن قانون جزائی و بطور خلاصه مشروطه شدن کشورها و در زیر قانون درآمدن قدرت حکومت و رها شدن شهروندان از استبداد دستگاه حاکم.

امّا از طرف دیگر، همین روحیّۀ تجدّدگرائی، در عین حال مسؤول بحران عمیق دینی و به دنبال آن بحران اخلاقی است. زیرا مکتب تجدّدگرائی، تردید خود را متوجّه دیانت مسیحی کرد و دیانت را امری زائد و حتّی زیان آور اعلام نمود. چنانکه برتولت برشت در نمایشنامۀ "گالیله" می گوید: "به مدّت هزار سال، ایمان حاکم بود امّا اکنون شکّ است که جایگزین ایمان شده... آنچه که قرن ها حقیقت شمرده می شد مورد تردید قرار گرفته و آنچه که همیشه جزء بدیهیّات بوده اکنون مورد سؤال واقع شده است."(١٢) در حقیقت به موجب یکی از اصول بی چون و چرای فلسفۀ روشنگرائی، دیانت محکوم به زوال است.

فرمول نیچه که می گفت "خدا مرده است" شعار این قرن شده است. هدف و آرمان مردم وصول به جامعه ای غیر دینی و انسانی خودکفای و بالغ گردیده، یعنی انسانی که از رسوم و عقاید گذشته آزاد و بر سرنوشت خویش حاکم است.

ایمان به خدا جای خود را به ایمان به عقل و پیشرفت انسان، و ایمان به علم و تکنولوژی داده است. انتظارات ظهور یک منجی تبدیل به آرزوی دستیابی به یک جامعۀ آرمانی و بهشت ساختۀ دست بشر گردیده است. این عقیده که انسان با عقل و منطق و روش های سیاسی می تواند به "ملکوت موعود" دست یابد و دنیائی بهتر بسازد هرچه بیشتر راسخ گشته و بر نویدهای مذهبی برای نجات بشر پیشی گرفته است.(١٣) به این ترتیب دنیای ما دنیائی شده است منطقی و تکنولوژیک و به دنبال آن دنیائی سوداگر. نتیجۀ چنین خطّ مشی، جدائی انسان از اصل و بنیاد ماوراء طبیعی خود و محدودیّت افق فکری وی تنها به امور دنیوی یعنی کشف، اختراع، پیشرفت، موفقیّت، تولید و مصرف است.

امّا اکنون در پایان هزارۀ دوّم میلادی، این اعتقاد خوش بینانه نسبت به قدرت مطلق منطق و روشنگرائی و علم و تکنولوژی به سستی گرائیده است. یکی از فلاسفۀ معاصر و برجستۀ آلمانی از مکتب فرانکفورت به نام یورگن هابرماس Jurgen Habermas وجود یک نوع سرگشتگی و عدم اعتماد را به تمدّن غربی در میان روشنفکران و سیاستمداران تشخیص داده است.(١٤) کمبودهای روشنگرائی ناموزون بطور روزافزونی بیشتر محسوس می شود. با رنگ باختگی دیانت مسیحی، خلأیی بوجود آمد، که چنانکه نیچه به خوبی آن را پیش بینی کرده بود، هرچیز دبگر، "و از جمله اساس اخلاق اروپائی ما را"(١٥) که بر اساس این دیانت استوار بود نیز در برگرفته است. نیچه، این پدیدۀ کم ارزش شدن عالی ترین ارزش ها و فقدان معنی را نیهیلیزم (هیچ گرائی یا نیست انگاری) نامید.

نیچه می گوید: "هدفی موجود نیست، اینست که "چرا" در برابر خود جوابی نمی یابد."(١٦) نیهیلیزم یعنی اعتقاد به اینکه "هیچ چیز دارای هیچ گونه ارزشی نیست، و هیچ گونه میزانی الزام آور نمی باشد و هیچ گونه غایتی وجود ندارد و هیچ چیزی نیست تا به خاطر آن زندگی باید کرد یا مرد، و همه چیز پوچ است."(١٧) نویسندگان روسی مانند ایوان تورگنیف Ivan Turgeniev و فیودور داستایوسکی Fyodor Dostoevsky شیوع خلأ روحانی را در جامعه تشریح کردند و متفکّرین اروپائی از قرن نوزدهم به وضوح عواقب آن را پیش بینی نمودند. نیهیلیزم به صورت نیروی شکل دهندۀ تمدّن ما درآمده است: "فروماندگی، تلخی، تنفّر از تاریخ، تصوّر نادرست دربارۀ گذشته و حقیقت پنداشتن آنچه که امروزه در اختیار ما است، همگی منشأ نیهیلیزمی هستند که ما را در کام خود فرومی برد. نیهیلیزم روی دیگر سکّۀ امید به بهشت ساختۀ دست بشر است. ما به روی دیگر سکّه دست یافتیم."(١٨)

فیلسوفان عصر روشنگرائی در برابر این ایراد که عدم ایمان به خدا به مفهوم زیر پا گذاشتن اخلاق است و اینکه زوال دین منجرّ به انحطاط نهائی ارزش های اخلاقی می گردد شدیداً ایستادگی می کردند. پی یر ژوزف پرودون Pierre Josephe Proudhon (١٨۰٩- ١٨٦٥) چنین اظهار عقیده کرده بود: "در سرنوشت انسان، زندگی بدون دین مقدّر شده ... قانون اخلاق جاودانی است و مطلق ... بنابراین چه کسی می تواند امروزه بر اصول اخلاقی بتازد؟"(١٩) به نظر فیلسوفان عصر روشنگرائی، ارزش های اخلاقی، ارزش هائی طبیعی، مسلّم و معمولاً برای همیشه معتبر محسوب می شدند و حقایقی بودند ابدی زیرا که عقل و منطق بر صحّت آنها گواه بود.

امّا آنچه مسلّم و مطلقاً معتبر به نظر می آمد اندک اندک زیر تیغ انتقاد و سؤال قرار گرفت و در نهایت، پاره پاره گردید. مطلق بودن ارزش های اخلاقی جای خود را به نظریّۀ پلورالیسم Pluralism یا تعدّد نظامات ارزشی و غیر اجباری بودن این ارزش ها و نسبی و ذهنی بودن (Subjectivism و Relativism) آنها داد. بدیهی است هنگامی که اصول اخلاقی غیراجباری و بر مبنای پلورالیسم باشد مانند چاقوئی می ماند که بر آن نه دسته ای باشد و نه تیغه ای.(٢۰)

مفهوم چنین نظریّه ای روشن است: هرگاه دلیل عقلانی تنها معیار ارزیابی یک قاعدۀ اخلاقی باشد در آن صورت هر دستور اخلاقی که امر و نهی بر عملی کند هنگامی می تواند معتبر شناخته شود که به ترتیب سود یا زیان اجتماعی آن بر همگان عیان باشد. این به مفهوم آنست که هر نوع قاعدۀ اخلاقی باید با توجیهی عقلانی همراه گردد. از این گذشته، ممکن است کسی قاعده ای را که به نظر وی بر اساس دلائل محکمی استوار است بیان دارد امّا نتواند شخص دیگری را که دارای نظری متفاوت است قانع کند.

به این دلیل است که هنگامی که بهائیان از یک قاعدۀ اخلاقی سخن به میان می آورند مواجه با مباحثه های بی پایانی می گردند. بطور مثال، با آنکه منع استعمال مواد مخدّر و نوشابه های الکلی می تواند با دلائل فراوان طبّی و اجتماعی همراه باشد با این وجود بسیاری از مردم از در انتقادچنین حکمی برمی آیند. و اگر کسی از فضیلتی چون پاکدامنی، کلمه ای که تقریباً دیگر کسی آن را به کار نمی برد، سخن راند مواجه با ریش خند و طعنۀ دیگران می گردد و به او چون موجودی که از ستاره ای دیگر آمده باشد می نگرند.

اصول اخلاقی برای جامعه ای جهانی (٢)*

این طرز اندیشه که فقط برای مطالب منطقی و عقلانی ارزش قائل است خود به خود هر گونه وظیفۀ غیر مشروط و دستور الزامی را ردّ می نماید. در نتیجه هر فرد انسانی خود بزرگ ترین قاضی اعمال و رفتار خویش و نظام اجتماع خود می شود. اینست معنی آرمان نو "خود سالاری" و "رشد" که در آن اعتقاد به مرجعی بی چون و چرا و اجرای اوامر او توهین به مقام و شخصیّت انسان و نشانۀ "عدم رشد و ناپختگی" وی است.

"این تصوّر نادرست پای گرفته است که هر کس به کمک عقل خود می تواند دریابد که چه باید بکند و می تواند آزادانه برای آنچه که باید بشود یا نشود تصمیم بگیرد ... به این ترتیب به فرد با خواسته های ذهنی، تجربیات تصادفی، دانش اندک و فهم محدود حقّ داده شده که خود را معیار همه چیز بداند."(٢١)

در نتیجه:

"حسابگری و هر روز به رنگی در آمدن جایگزین اعتقاد به وظایف قطعی شده اند. عشق به آرمان ها که لازمۀ آن غلبه بر هواهای نفسانی است نمی تواند در جامعه ای به اصطلاح "پیشرفته" که در بارۀ همه چیز تردید دارد شکوفا شود. هنگامی که این عشق کاستی پذیرد، انگیزۀ توجّه به مسائل اخلاقی و کوشش برای عمل به وظایف عالی نیز کاهش می پذیرد ... در چنین جوّ روحی، خودخواهی و بدبینی و به دنبال آنها تباهی گیری رشد و انتشار پیدا می کند و فرد در برابر آسایش دیگران بی تفاوت شده و تنها در پی آن است که "گلیم خود را از آب بیرون بکشد"."(٢٢)

طرح جدا کردن اخلاق از دیانت که در ابتدای عصر جدید ریخته شد منجرّ به جدا شدن انسان از مسائل اخلاقی گردید. هنگامی که سیستم ارزش ها جنبۀ الهی خود را از دست بدهد از هم می پاشد زیرا اخلاقیّات بدون خدا، فاقد پشتیبان، بدون تکیه گاه و بی اساس است. با توجّه به چنین نتیجه ای بود که داستایوسکی از زبان ایوان کارامازوف Ivan Karamazof می گوید: "اگر خدا وجود نداشته باشد همه چیز جایز است. هرگاه خدائی نباشد، بر هیچ عملی ایراد وارد نیست."(٢٣)

با همۀ اینها، امروزه نیاز به اخلاقیات روز به روز بیشتر نمایان می شود. پس از چندین دهه سکوت واقعی دربارۀ این موضوع، اکنون می توان گفت، که با توجّه به افزایش تعداد رسالات و مقالات فلسفی در بارۀ اخلاق، بار دیگر توجّه فیلسوفان به آن جلب شده است. تمام کوشش های فلاسفۀ اخلاق برای بنای سیستمی اخلاقی بر مبنای عقل که هم عملی باشد و بطور عموم اجباری، با شکست روبرو شده است.

علّت این شکست، که فیلسوف بریتانیائی السدر مک اینتایر Alasdair MacIntyre آن را عامل بحران تمدّن غرب می داند.(٢٤) برای آنست که از مفهوم انتزاعی انسان و از "بزرگی مقام" انسان نمی توان هیچگونه دستور اخلاقی قطعی استنتاج کرد. منطق نمی تواند دستوراتی مانند "تو باید چنین یا چنان کنی" که روشن و مورد قبول همگان باشد صادر نماید. مسألۀ "بزرگی مقام" انسان را نمی توان بدون توجّه به مفهومی روشن از انسان حلّ کرد. طبیعت انسان مسأله ای است ماورای دانش های منطقی، علمی و تجربی. عقایدی که در این مورد بوسیلۀ فلاسفۀ کلاسیک ارائه گردیده فقط در حول و حوش طبیعت بیولوژیکی انسان دور می زند و انسان را تنها از جنبۀ علومی مانند بیولوژی، شیمی و تشریح اعضاء (آناتومی) بررسی می نماید و منکر آزادی و بزرگی او است.

اسکینر B. F. Skinner در اثر مشهور خود Beyond Freedom and Dignity (٢٥) به وضوح از عدم خطا و مسؤولیّت و وجود ارزش های عینی در انسان سخن می راند، علاوه بر این، الزامات اخلاقی که تنها بر مبنای دلایل عقلانی بوجود آیند، حتّی اگر بتوان اثر آنها را به روشنی نشان داد، نمی توانند با نیروی درونی اختیار فرد، سازش حاصل کنند، نیروئی که اینگونه دستورات اخلاقی را با استانداردهائی که بوسیلۀ خود وی خلق شده اند می سنجد و می پرسد: "چرا انسان باید از موانعی که او یا امثال او بوجود آورده اند دوری کند؟"(٢٦)

با گذشت زمان روز به روز روشن تر می گردد که بقای نوع انسان وابسته به تکنولوژی و علوم تجربی و عملی نیست بلکه وابسته است به سیستمی از ارزش های جدید الزامی و هدف هائی برای فرد و نیز اقداماتی سیاسی برای اجتماع، بر اساس یک رشته از ارزش های پذیرفته شده، عمومی که مناسب با شرایط یک جامعۀ جهانی باشد. تجربه های تاریخی، بطلان شعار "اوّل خوراک بعد اخلاق"(٢٧) برتولت برشت را ثابت کرده اند.

با کمال تأسّف، جمهوری های اتّحاد شوروی سابق نشان دادند که بدون اخلاق ممکن است از خوراک هم خبری نباشد. در این جمهوری ها، کمک های کشورهای غربی به مردم سالمند و کودکان نیازمند یا به سرقت رفت و یا به دست مأموران فاسد در بازارهای سیاه به فروش رسید.

اکنون این سؤال مطرح می شود که برای مشکل اخلاق چه باید کرد؟ چگونه اصول اخلاقی را که در حال نزعند می توان دوباره زنده نمود؟ چگونه می توان مردم را تشویق نمود که در برابر مقرّرات و قوانین اخلاقی سر تسلیم فرود آورند؟ با چه روشی از انسان ها باید خواست تا به خوبی روی آورند و از بدی دوری جویند؟ چگونه می توان آنان را واداشت تا زبان خود را به دروغ نیالایند، تقلّب نکنند و دست به دزدی نزنند؟ چه چیزی می تواند باعث شود تا انسان ها بر آز، حسادت و نفرت و غرایز حیوانی غالب آیند، در برابر فساد مالی تسلیم وسوسه های نفسانی نگردند، از خود به خاطر دیگران بگذرند و در دنیائی که در آن "انسانیّت به پستی گرائیده" بتوان "آدم خوبی"(٢٨) شد؟

منشأ دستورات اخلاقی همیشه ادیان بوده اند که بر اساس ارزش ها و آرمان هائی از ماوراء دنیای مادّی این دستورات اخلاقی را تنظیم و به انسان ها عرضه کرده اند و از طریق تربیت آنها را به کودکان و جوانان منتقل و در وجدان اجتماع زنده نگاه داشته اند. حضرت عبدالبهاء در رسالۀ مَدَنیّه به این پرسش که آیا انسان فطرتاً دارای نیروئی است که بتواند از پس تشخیص خوب از بد برآید پاسخی منفی می دهند و نیاز آدمی را به دستورات اخلاقی و الهی تأکید می فرمایند .

بیان مبارک چنین است:

"بعضی نفوس چنان گمان کنند که ناموس طبيعی انسان مانع ارتکاب اعمال قبيحه و ضابط کمالات معنويّه و صوريّه است يعنی شخصی که متّصف بخرد طبيعی و غيرت فطريّه و حميّت ذاتيّه است بدون ملاحظۀ عقوبات شديدۀ مرتّبه بر اعمال شرّيّه و مثوبات عظيمۀ افعال خيريّه بریء از اضرار عباد و حريص بر اعمال خيريّه است.

اوّلاً آنکه در تواريخ عموميّه دقت نمائيم واضح و مبرهن شود که ناموس طبيعی از فيوضات تعاليم انبيای الهی است و همچنين ملاحظه مي نمائيم که از اطفال در صغر سن آثار تعدّی و تجاوز ظاهر و اگر از تربيت مربّی محروم ماند آناً فآناً شيم غير مرضيّه‌اش تزايد يابد. پس معلوم شد که ظهور ناموس طبيعی نيز از نتائج تعليم است. و ثانياً آنکه بر فرض تصوّر اينکه خرد طبيعی و ناموس فطری مانع شرّ و مدلّ بر خير است اين معلوم و واضحست که همچو نفوس چون اکسير اعظمست ... خلاصه فوائد کلّيّه از فيوضات اديان الهيّه حاصل زيرا متديّنين حقيقی را بر صدق طويّت و حسن نيّت و عفّت و عصمت کبری و رأفت و رحمت عظمی و وفای به عهد و ميثاق و حرّيّت حقوق و انفاق و عدالت در جميع شئون و مروّت و سخاوت و شجاعت و سعی و اقدام در نفع جمهور بندگان الهی باری به جميع شيم مرضيّۀ انسانيّه که شمع روشن جهان مدنيّت است دلالت مينمايد." (٢٩)

تجدید بنای کاخ اخلاقی تنها بوسیلۀ دیانت زنده امکان پذیر است. زیرا ارزش ها هنگامی می توانند بطور مطلق معتبر باشند که نیازی به توجیه منطقی نداشته و نیز در عین حال که مصون از انتقاد و ایراد هستند مخالف عقل نیز نباشند. ارزش هائی این چنین تنها از جانب خدا به بشر داده می شود. به هیچ چیز غیر از اینگونه مقرّرات اخلاقی نمی توان امید داشت که بتواند بر پلورالیسم حاکم و نسبی بودن عقاید اخلاقی فائق آید و مردم را تشویق به پذیرش و اطاعت از آنها کند.

در روزگار ما، جامعۀ جهانی انسانی نیازمند مقرّراتی اخلاقی در سطح جهانی است. هانس کونگ Hans Kung، یکی از علمای مشهور کاتولیک اذعان دارد که دنیای ما تنها در صورتی می تواند به حیات خود ادامه دهد که دارندۀ ارزش ها، آرمان ها و هدف هائی عمومی و جهانی گردد. وی در کتاب ارزندۀ خود به نام "مسؤولیّت جهانی" (Global Responsiblity) اظهار می دارد که وصول به چنین آرمان های اخلاقی تنها می تواند بر اساس ارزش هائی که بین ادیان بزرگ مشترک است بوجود آید زیرا تنها دیانت است که می تواند مقرّراتی مطلق، قاطع و بدیهی و در عین حال عملی وضع نماید."(٣۰)

پارلمان جهانی ادیان اخیراً در اجلاسیۀ دوّم خود در شیکاگو در سال ١٩٩٣ (که صد سال پس از اجلاسیۀ اوّل در سال ١٨٩٣ تشکیل شد) بیانیّه ای به نام "به سوی اخلاق جهانی" را به تصویب رساند. هفت هزار تن نماینده از طرف ادیان مختلف این بیانیه را که شامل حدّ اقلّ اصول اخلاقی مورد موافقت همگان بود با تشریفاتی خاصّ امضاء و تأیید کردند.(٣١)

در حقیقت، طرح "اصول جهانی اخلاق" در ١٢۰ سال پیش هنگامی که حضرت بهاءالله کتاب اقدس، منشور احکام الهی، را نازل فرمودند ریخته شده است. دیانت بهائی سیستم جدیدی از اخلاق و ارزش هائی را که مبدء آن الهی است و جامعۀ انسانی را در سطح جهانی برای قبول یک خطّ مشی جدید اخلاقی به حرکت درمی آورد، در اختیار می گذارد. برای تولّد جدید روحانی انسان، این اصول، مانند دوره های گذشتۀ تاریخ، با کلمات الهی به بشر عرضه گردیده و کلمۀ الهی، به موجب بیان مبارک حضرت بهاءالله تنها نیروئی است که قادر به تقلیب قلوب انسان ها است. چنانکه می فرمایند:

"قوّه و بنیۀ ایمان در اقطار عالم ضعیف شده. دریاق اعظم لازم ... اکسیر اعظم باید ... اگر چه تبدیل آن ... مشکل به نظر آید ولکن تبدیل قوّۀ ناسوتی به قوّۀ ملکوتی ممکن ... آنچه این قوّه را تبدیل نماید اعظم از اکسیر است. این مقام و این قدرت مخصوص است به کلمة الله ..."(٣٢)

و در بیانی دیگر اثر نیروی خلّاقۀ ظهور خود را در آفرینش و زایش آدم و عالمی دیگر چنین پیش بینی می فرمایند:

"وَ یَبعَثُ بِاِرادَتِه خَلقاً مَا اطَّلَعَ عَلَیهِم اِلّا نَفسُهُ المُهَیمِنُ القَیُّوم."(٣٣)

* این مقاله بر اساس سخنرانی نویسنده، در کنفرانس ملّی بهائی در اکتبر ١٩٩٣ در Llandudno واقع در Wales نگارش یافته است. این مقاله در دو قسمت در مجلۀ "پیام بهائی"، نشریۀ ماهانۀ محفل روحانی ملّی فرانسه، شماره های ٢٣٣ و ٢٣٤ به تاریخ فروردین- اردیبهشت- خرداد ١٣٧٨ منتشر و توسط کیومرث مظلوم ترجمه شده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت ها:
١- مأخوذ از کتاب اقدس، مرکز جهانی بهائی، حیفا، بند ١٨١. لوح مقصود، مطبعۀ سعادة، قاهره، ١٩٢۰ میلادی، ص ١٨. منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله به لسان فارسی و عربی، لانگنهاین، ١٤١ بدیع، شماره های ٤ و ١٤٣.
٢- مأخوذ از کتاب اقدس.
٣- The Imperishable Dominion: The Baha’i and the Future of Mankind, Oxford, George Ronald, 1983.
٤- اجتناب از آینده، Gordon Rattary Taylor
٥- Aggression, (Reinbek: Rowohlt, 1973) 13.
٦- Daniel Bell, The Cultural contradictions of Capitalism (London: Heinemann, 1975) 245.
٧- “Luxe. Calme et Voyage”, in Les Fluer du Mal, XLIX. Paris: Gallimard. 1972
٨- در سال های ١٩٩١ و ١٩٩٣ در آلمان بیش از پانصد هزار نفر از کلیسا خارج شدند.
٩- برای شرح بیشتر مراجعه شود به فصل اوّل کتاب "قلمرو فناناپذیر" The Imperishable Dominion” اثر نویسندۀ این مقاله.
١۰- Heiner Barz, Postmoderne Religion am Beispiel der jungen Generation in den alten Bundeslandern, mit einem Vorwort von Thomas Luckmann, Teil 2 des Forschungsberichts “Jugend und Religion”. (Opladen, 1992), vol. 2, pp. 137, 172, 251, 261.
١١- Theodor Theodor Green, The Historical Context and ReliGreen, The Historical Context and Religious Significance of Kant’s Religion (New York: Harper & Row, 196۰), ix.
١٢- Bertolt Brecht, “The Three Penny Opera”. In from the Modern Repertoire.Bertolt Brecht, “The Three Penny Opera”. In from the Modern Repertoire, ED. Eric Bentley, series two (Bloomigton: Indiana University Press, 1949), Scene 1.
١٣- در بارۀ نجات بشر از راهی غیر دینی مراجعه شود به کتاب از پیش یاد شدۀ نویسنده، The Imperishable Dominion.
١٤- Jurgen Habermas, Die neue Unubersichtlichkeit (Frankfurt/M: Suhrkamp, 1985), p. 143.
١٥- Friedrich Nietzsche, The Joyful Wisdom (London: George Unwin & Allen, 1924), no. 343.
١٦- Friedrich Nietzsche, The Will to Power (London: Widenfeld and Nicolson, 1968), 1, 2.
١٧- Wolfgang Brezinka, Erziehung und Kulturrevolution. Die Padagogik der neuen Linken, 2d rev. ed. (Ernst Reinhardt Verlag: Munchen- Basel, 1976), p. 46.
١٨- Wolfgang Kraus, Nihilismus heute oder die geduld der Weltgeschichte (Frankfurt/M: Fischer Verlag, 1985), p. 138.
١٩- P. J. Proudhon, De la Creation de l’Humaite ou Principes d’Organisation Politique (Paris- Besancon, 1843), p. 38, no. 60.
٢۰- مأخوذ از گفتۀ گئورگ لیختن برگ George Lichtenberg (١٧٤2- ١٧٩٩) فیزیکدان معروف دانشگاه گوتین گن Gottingen که کلمات قصار او معروف است.
٢١- W. Brezinka در کتاب یاد شده در یادداشت شمارۀ ١٨.
٢٢- همانجا.
٢٣- برادران کارامازوف.
٢٤- After Virtue. A Study in Moral Theory (Indiana: Notre Dame Press, 1984).
٢٥- Harmondsworth: Pinguin, 1977.
٢٦- August Messer and Max Pribilla, Katholisches und Modernes Denken. Ein Gedankenaustausch uber Gotteserkenntnis und Sittlichkeit zwischen August Messer und Max Pribilla SJ (Stuttgart, 1924), 95.
٢٧- نقل از اثر معرّفی شده در یادداشت شمارۀ ١٢، اصل این جمله به آلمانی که بیشتر گویا است چنین است: “Erst kommt das Fressen, dann die Moral!”
٢٨- همانجا.
٢٩- اَسرارُ الغیبیه لِاَسباب المَدَنیّه، لجنۀ ملّی نشر آثار امری، طهران، ١۰٦ ب.، صص ٧٨- ٧٩.
٣۰- Global Responsibility: In Search of a New World Ethic (London: SCM, 1993).
٣١- نگاه شود به: Hans Kung and Karl Josef Kushel, A Global Ethic; The Declaration of the Parliament of the World’s Religion (London: SCM, 1993).
٣٢- منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، شمارۀ ٩٩، ص ١٣١.
٣٣- حضرت شوقی افندی ربّانی: دور بهائی، مؤسّسۀ مطبوعات بهائی، دهلی نو، ١١٤ بدیع، ص ١٢.
ترجمۀ تقریبی بیان مبارک با توجّه به ترجمۀ انگلیسی حضرت شوقی افندی چنین است: "[روزی فرا می رسد که] خداوند به ارادۀ خود خلقی را برخواهد انگیخت که از ماهیّت آنها هیچکس جز خدای مهیمن پاینده آگاه نه."

نظر خود را بنویسید