×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

تحریفیسم تاریخ!
1388/12/11

منبع: رادبو زمانه

مدتی است که شبها از شبکه ۳ سیما سریالی با عنوان «سالهای مشروطه» به روی آنتن می رود. ماجرای سریال ا زآخرین ماه های سلطنت محمّد شاه قاجار آغاز می گردد و تا دوران مشروطه امتداد می یابد. به رغم هزینه قابل توجهی که مصروف این سریال شده و با وجود هنرمندی جمعی از هنرپیشگان خبره و نامدار، موفقیت کارگردان درگرو اینست که از قضاوت تاریخ سربلند بدر آید. محمد رضا ورزی، کارگردان و نویسنده سریال «سالهای مشروطه» در مصاحبه با خبرگزاری مهر، ادّعا نموده است:

«همیشه در ساخت کارهای تاریخی سعی می‌کنم تا جایی که می‌توانم به مستندات تاریخی وفادار باشم، چرا که نمی‌توان به تاریخ خیانت کرد. مخالف تحریف تاریخ هستم. مسلماً وقتی اثر تاریخی قرار است خلق شود باید از درام استفاده کرد و من سعی کردم تاریخ را دراماتیزه کنم، نه تحریف»(۱)

در ادامه این مطلب با ذکر یک نمونه ،خواهیم دید که «محمّد رضا ورزی » در ادعای خود که تاریخ را تحریف ننموده تا چه اندازه صادق است.
نمونه ما در این بررسی، ماجرای تیرباران «سید باب» در سربازخانه تبریزاست که ورزی در یکی از نخستین قسمت های سریال خود آن را به تصویر کشیده است .

تصویر ورزی از ماجرای تیرباران «باب» چنین است:
«جوانی هراسان و مضطرب مجاور دیواری ایستاده و چهار، پنج سرباز به سوی او شلیک می نمایند. بعد، سربازان متوجه می شوند که جوان از جای خود ناپدید شده و با خود می گویند (باب) راست می گفت که از ملکوت آمده ... بعد سربازی به گوشه ای از محوّطه سربازخانه رفته و آن جوان را با خود آورده و با تمسخر می گوید که چه می گوئید این جاست! بار دیگر او را گلوله باران می کنند و این بار جوان ، به قتل می رسد.»

در لوکیشنی که ورزی به تصویر کشیده ، باب تنها است ، او را نبسته اند و خبری از جماعت مردم و یا تماشاچی نیز نیست. محوطه سرباز خانه هم بسیار کوچک و محقرّانه است.

حال ببینیم که مستندات تاریخی چه می گویند.

یکی از نخستین کتاب های تاریخی که به شرح این واقعه پرداخته است؛ کتاب «ناسخ التواریخ» به قلم میرزا محمّد تقی لسان الملک، متخلص به سپهر است. از آنجا که این کتاب بر سایر کتاب های تاریخی دوره ناصری (و از جمله روضة الصفای ناصری و حقایق الاخبار ناصری) فضل تقدّم داشته و برای نگارش کتاب های بعدی، چنان که پیداست حکم تاریخ مادر و مرجع را داشته است؛ ابتدا به بررسی اصالت و درستی مطالب این کتاب بطور کلی می پردازیم و آنگاه ماجرای اعدام سید باب را از روی آن نقل می کنیم .

لسان الملک، مجلدات نخستین کتاب ناسخ التواریخ را به دستور محمّد شاه و تشویق حاج میرزا آقاسی تالیف نموده و بعد، در زمان ناصرالدین شاه به تالیف دوره قاجاریه اقدام نموده در سال ۱۲۷۴ ه.ق آن را به انجام رسانید که «مورد پسند شاه واقع شد». (۲) لسان الملک چنان که از لقب او پیداست از وابستگان دربار قاجار بوده است و به همین سبب دست او از لرزش و قلم او از لغزش در امان نبوده است. زعیم الدوله در باره او وتاریخش می نویسد:

«میرزا محمّد تقی کاشانی ملقب به لسان الملک که دو سال بعد از کشته شدن باب شرح مفصلی ... نوشته ولی او راه تعصب پیموده و حقایق مسطوره را به صورت زشتی جلوه داده است.» (۳)

کسروی که خود یکی از پیشروان بهائی ستیزی و ردیه نویسی در ایران است؛ در باره لسان الملک می نویسد:
«این مرد در بند راستگوئی نبوده و تاریخ را دستاویزی برای خوشآمد گویی و چاپلوسی گرفته بوده است ... این کتاب (ناسخ التواریخ) را هر کسی خوانده است می داند که نویسنده آن چه دروغ هایی نوشته ...»(۴)

و یحیی آرین پور در تألیف منیف خود، «از صبا تا نیما» می نویسد:
«مدارک مولف در تنظیم تاریخ قاجاریه عبارت از مسموعات و خاطرات شخصی و بعضی اسناد و نوشته های رسمی بوده و در واقع عمل او بیش از تاریخ نویسی ، وقایع نگاری بوده است و چون به دستور شاه و صدر اعظم وقت نوشته شده از مبالغه و گزافه گویی و اندیشه جلب رضای زمامداران و بیم جان و بسیاری دیگر از ملاحظات شخصی عاری نیست و مولف ناگزیر بوده در بسیاری از موارد از شرح وقایع چشم پوشد، حتی گاهی واقعیت را تحریف کند.»(۵)

هما ناطق به طعنه از وی می گوید : «لسان الملک سپهر که در همه حال، حرمت اسلامی قلم را از دست نداد»(!) (۶)
مرتضی مطهری نیز در وصف «ناسخ التواریخ» می نویسد که «هیچ اعتبار ندارد».(۷)

یکی از تحریفات مضحک لسان الملک در قضیه مرگ امیر کبیر است که می نویسد:
«پس از مدت یک اربعین که میرزا تقی خان در قریه فین روز گذاشت از اقتحام حزن و ملال، مزاجش از اعتدال بگشت. سقیم و علیل افتاد و از فرود انگشتان پای تا فراز شکم، رهن ورم گشت و شب دوشنبه هیجدهم ربیع الاول در گذشت»(!) (۸)

ذکر همین نمونه کافیست تا ببینیم تاریخ درباری ناسخ التواریخ بر سر تاریخ و حقیقت، چه وارد آورده و البته در ادامه خواهیم دید که سریال درباری سالهای مشروطه حتی گوی سبقت را از سلف خود ربوده و در تحریف و دستبرد تاریخی، روی امثال ناسخ التواریخ را سفید نموده است.

پس از این مقدّمه، اینک شرح ماجرای اعدام سید باب به قلم لسان الملک در کتاب ناسخ التواریخ :
«روز دوشنبه بیست و هفتم شهر شعبان باب را به اتفاق ملا محمّد علی به حکم حمزه میرزا بر نشان بستند و جماعتی از سربازان فوج بهادران را که بر کیش نصاری بودند حکم دادند تا او را هدف گلوله سازند .سربازان چون بسیار وقت فتنه اصحاب باب را در بلدان و امصار اصغا نموده بودند از قتل او کراهتی داشتند و تفنگ های خود را از فراز و فرود و یمین و شمال باب، چنان گشاد همی دادند که او را آسیبی نرسد. در این کرت ملا محمّد علی مرید او مقتول شد و او از باب استوارتر بود زیرا که وقتی جراحت یافت روی با باب کرد و گفت آیا از من راضی نیستی؟»

«مع القصه در این واقعه از قضا گلوله از تفنگی باز شده به ریسمانی آمد که دست باب را بدو بسته بودند و باب رها شده فرار کرد و خویشتن را به حجره یک تن از سربازان درانداخت و این گریختن او از قوّت شریعت بود زیرا که چون گلوله بر ریسمان بند او آمد و او رها گشت اگر سینه خود را گشاده می داشت و فریاد بر می آورد که ای گروه سربازان و مردمان آیا کرامت مرا ندیدید که از هزار گلوله یکی بر من نیامد بلکه مرا از قید و بند رها ساخت همانا دیگر هیچکس بدو گلوله رها نمی کرد و هم در آن میدان زنان و مردان در گرد او انجمن می شدندو غوغا بر می داشتند خدای خواست تا حق را از باطل پدید کند و این شک و ریب از مردم بگرداند بالجمله چون سربازان گریختن او را نگریستند دانستند که او را قدر و مکانتی نباشد و به اندازه یک تن از جهال قوم که به کیش او رفته اند بر بلا صبر نتواند . پس قوچ علی سلطان با دل قوی و خاطر آسوده بدان حجره در رفت و او را مأخوذ نموده چند قفا بزد و بر نشان بداشت و این کرت بی هول و هرب هدف گلوله اش ساختند ...»(انتهی)(۹)

به رغم لغزش ها و تحریفات فراوانی که در متن بالا موجود است؛ لسان الملک نتوانسته بخشی از حقیقت را درز گیرد و ناخواسته قسمتی از حقایق این ماجرا از پرده بیرون افتاده است.

•از جمله این حقایق، اعتراف به حضور یکی از فدائیان باب در این حادثه است. «ملا محمّد علی زنوزی» که بهائیان او را «انیس» می نامند؛ بنا بر نوشته فوق ، از خود استواری نشان داده و در حین مرگ طلب رضایت از مولای خود، نموده است.

•دیگر اشاره به «جماعت» و «فوج» سربازان است که دلالت بر اهمیت قضیه دارد.

•دیگر اشاره به «کراهت» سربازان نصرانی (مسیحی) پیش از تیراندازی است که بر خلاف نظر لسان الملک نشانه ارادت و محبّت ایشان به سید باب است که چون مولایشان عیسی بن مریم در اوج جوانی، بر سر آئین آسمانی، در هوا آویخته گشت .

•دیگر اشاره وی به «هزار گلوله » است که حتی اگر آنرا بر سبیل مبالغه بدانیم ؛ ناشی از شلیک صدها گلوله می باشد.

•دیگر اعتراف ضمنی نویسنده به عمل خارق العاده سیّد باب است. هر چند که نویسنده خواسته با توجیهات مُضحک بدر نمودن «هزار گلوله» از «فراز» و «فرود» و «یمین» و «شمال» از اقرار به قدرت نمائی باب، فرار نماید. ضمن آنکه ذهن خرافی زده لسان الملک این قدر گرفتار مسائل ظاهری و خارق العاده بوده که متوجه نگردیده، اعجاز سید باب در پرورش چنین پیروانی جانفشان، چون ملا محمّد علی زنوزی است و نه در رهایی از اصابت هزار گلوله.

حال برگردیم به سراغ کارگردان «سالهای مشروطه» و ببینیم که حتّی با این متنی که تا بدین اندازه تحریف شده؛ چه کرده است :

•در لوکیشنی که ورزی به تصویر کشیده، سید باب تنها است. مرید او ملا محمّد علی زنوزی حذف گردیده تا مبادا بیننده به ارادت ایرانیان و جانبازی طرفداران باب پی برد! حکایت زیراز کتاب مفتاح باب الابواب (که خود یک ردّیه ای علیه ادیان بابی و بهائی) است مراتب جانبازی و پایداری محمّد علی را بیشترنشان می دهد:

«همسر وی (ملا محمد علی) را با دختر کوچکش که تقریبا شش ساله بود ... آوردند. آن زن وقتی شوهرش را دید شروع به گریه کرد و ... چنین گفت: ... عزیزم من به خودت متوسل میشوم که بسوی خداوند متعال توبه کنی ... اگر بر من ترحم نمی کنی بر این دختر کوچک معصومه ترحم کن. این سخن را گفت و دست دخترش را گرفته در دامن پدرش انداخت. این دختر بچه هم به دامن پدر چسبیده... چنین می گفت: «بابا بیا به خانه مان برویم» آنگاه مرد رو به همسرش کرده ... گفت: «ای زن ... این دختر مرا بردار و برو و او را خوب تربیت کن ...» آنگاه خم شد و چند بوسه از دختر خود برداشت و گفت: «دختر عزیزم تو به خانه برو من هم اکنون می آیم .» مردم از این ثبات و عزم شدید او در تعجّب شدند.»(۱۰)

همو در ثبات عقیده باب می نویسد «... آنگاه باب را از در اوّل وارد میدان کردند ... تعداد زیادی از اعیان و وجوه شهر در آنجا حضور داشتند ... پس پدرم با رفقایش جلو باب آمدند و از وی خواهش کردند که از دعاوی خود دست بردارد ... ولی او بگفته پدرم توجه نکرد ...» (۱۱)

•باب را نبسته اند تا تصویر نجات اعجاز گونه او از اصابت هزار گلوله در ذهن بیننده نقش مبندد! و البته باز بودن و آزاد بودن مجرم خود نوبر است !

•خبری از جماعت مردم و یا تماشاچی نیز نیست. تا از اهمیت حادثه کاسته شود و ارادت مردمان تبریز به سید باب دیده نشود!

•محوطه سرباز خانه هم بسیار کوچک و محقرّانه است. و تنها چهار یا پنج سرباز باب را تیرباران می کنند. از «هزار گلوله» هم بالنتیجه اثری نیست. تا آنکه این ماجرا کوچک و حقیر در نظر آید!

ما در این تامّل کوتاه ،عامدا، تاریخی (ناسخ التواریخ) را برای نقل گزارش تیرباران سید باب انتخاب نمودیم که باتفاق نظر اندیشمندانی از مشارب مختلف (چنان که پیشتر آمد) ؛ تاریخی دروغین و محرّف است. با این وصف ملاحظه نمودیم که جناب محمّد رضا ورزی حتی به این تحریفات نیز قانع نبوده و تحریفاتی جدید بر تاریخ مظلوم این مملکت بار نموده اند. و با این وصف مدّعی اند که «سعی کردم تاریخ را دراماتیزه کنم، نه تحریف» البته ایشان حق دارند که از تحریف تاریخ، خود را مبرّا بدانند ، تاریخ این مرز و بوم به اندازه کافی تحریف شده است؛ ایشان تاریخ را تحریفیزه نموده اند!

منابع:
۱-//www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=1031170
۲-از صبا تا نیما ، یحیی آرین پور .ج1، زوار،چاپ هفتم ۱۳۷۹ ص ۱۹۰
۳-تاریخ باب و بهاء (ترجمه فارسی مفتاح باب الابواب) ،مترجم: حسن فرید گلپایگانی، انتشارات فرخی ص ۷۰
۴-ماخذ شماره ۲ ص ۱۹۱
۵-همانجا همان ص
۶-ایران در راهیابی فرهنگی، هما ناطق،لندن ۱۹۸۸ ص ۷۱
7-تاریخ فلسفه، مرتضی مطهّری ج1، چاپ دوم پاییز ۱۳۷۰ ص ۱۴
۸-ناسخ التواریخ ، میرزا محمّد تقی لسان الملک،ج3، کتابفروشی اسلامیه، رجب ۱۳۸۵ ص ۳۸۹
۹-همانجا ص ۳۰۵
۱۰-ماخذ شماره ۳ ص ۱۵۸
۱۱- همانجا ص ۱۵۹ و ۱۶۰

نظر خود را بنویسید


بیشتر بگرد برادر

جواد
ارسال شده در : 1389/11/7

بیشتر بگردید برادر جان. در کتب دوست و دشمن در عظمت حضرت باب و غوغایی که ندای آسمانی اش در آذربایجان و ایران و جهان به پا کرد نوشته اند.

ارادت مردم تبریز؟؟؟

وحید
ارسال شده در : 1389/9/14

من خودم اهل تبریز هستم
تا حالا حتی یک کلمه در مورد ارادت نسبت به این شخص از هیچ کس نشنیدم و بر عکس بارها خلاف این مورد رو مکرر شنیدم.