سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
دلنوشته های دو نوجوان بهائی که پدر و مادرشان زندانی اند
برگرفته از:
//www.facebook.com/farzaneh.kashani.9?fref=nf
//www.facebook.com/bahaicampaigon?ref=stream
شعر سامی ۱۲ ساله برای مادرش سوسن تبیانیان زندانی که به مدت یک سال به دلیل دفاع از مذهب و عقیده ی خود به زندان محکوم شده است
کجایی ای مادر که غم تو ز غم من است
کجایی ای مادر که شادی تو ز شادی من است
کجایی ای مادر که با آمدنت دنیا را از گل پر می کنم
کجایی ای مادر که با آمدنت دنیا را راضی می کنم
کجایی ای مادر که شب ها در فکر توام
از غم تو شب ها ناله می کنم
کجایی ای مادر که برای آمدنت لحظه شماری می کنم
کجایی ای مادر که من دارم دق می کنم
کجایی ای مادر که افسوس آغوش تو در دلم مانده است
در دل من چیزهای زیادی مانده است
چیزهایی که دوستشان داشتم امّا از من گرفته اند
امّا من سکوت نمی کنم و آرام نمی مانم
کجایی ای مادر که باید یک سال از تو محروم شوم
کجایی ای مادر که دلم برای مهربانی هایت تنگ شده است
همه ی جهان پر از فشنگ شده است
امّا من می دانم که برای نابودی این فشنگ ها رفته ای
برای صلح و دوستی رفته ای
بی گناهی تو حقیقت دارد
بی رحم بودن آنها همچنین حقیقت دارد
آخر مگر می شود که کودکی را از مادرش جدا کنند
مادر بی گناهش را در بند و زندان کنند
کجایی ای مادر که دلم برایت تنگ شده است
غم من حالا آهنگ شده است
کجایی ای مادر کجایی ای مادر
مادر تو را هر جا که باشی دوستت دارم
مادر دوستت دارم
از طرف سامی به مادر مهربانم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام من فرید کاشانی نوجوان ١۲ ساله ای هستم که در خانواده ای بهائی متولد شدم.
از اوّل بچگی تا به حال چیزهای زیادی یاد گرفتم. مثلاً اینکه باید همیشه راست بگویم، با همه مهربان باشم، به همه محبّت کنم حتی به کسانی که به من بدی می کنند، نباید به
کسی تهمت بزنم و نباید غیبت بکنم و...
از دو سال و نیم پیش یعنی وقتی که ١۰ ساله بودم از وجود پدرم محروم شدم یعنی آمدند پدرم را گرفتند و به زندان انداختند. او برای ٥ سال حکم دارد. او قبل از ازدواج ٥ سال
دیگر هم در زندان بود و حالا برای دوّمین بار او را دستگیر کردند و در این دو سال و نیم که از حکمش می گذرد، مادرم برای من و ٣ برادر بزرگم پدری کرده ولی حالا او هم
قرار است در دادگاه محاکمه بشود و نمی دانم که تا چند وقت دیگر او را هم به زندان می برند یا نه؟...
این روزها چیزهای زیادی فکرم را مشغول کرده. می خواهم موضوعی به شما بگویم: عدالت اصلاًچیست؟ این است که آدمایی را که به خاطر بهبود مشکلات کشورشان می
کوشند و هدفی بجز محبّت و خدمت کردن به مردم ندارند در زندان باشند؟ به نظر من وقتی کسی را به خاطر دین و یا نژاد و یا با تهمت و اجبار به زندان ببرند و یا تحت فشار
قرار بدهند، عدالت را مثل کاغذی بیخود مچاله کرده و دور انداخته اند.
اصلاً کاری ندارم؛ بگذریم. درست است که همه ی ما آدم ها مثل هم فکر نمی کنیم ولی بالاخره همه انسان هستیم. "همه بار یک داریم و برگ یک شاخسار".
ما بهایی هستیم. اگر به کلمه ی بهایی فکر کنید حتی معنای آن هم چیز مثبتی است. ما می آموزیم که: "ای دوست در روضه ی قلب جز گل عشق مکار". ما یاد گرفتیم که:
"گفتار درشت به جای شمشیر دیده می شود و نرم آن به جای شیر" ... "صدق و راستی اساس جمیع فضائل انسانی است". آیا اینها بد است؟ آیا اینها ضد نظام جمهوری اسلامی
است؟ آیا اینها بر هم زدن امنیت ملی است که بهائیان به آن متهم می شوند؟ اصلاً آیا این حق ماست که در زادگاهمان بخاطر اعتقاد یا دین زجربکشیم؟ چرا؟ برای چی؟ ما چه
گناهی کرده ایم؟ من اینها رو بخاطر مادر خودم نمی گم بلکه برای تمام زندانی ها و کسانی که بخاطر اعتقاد و دین خود، بی گناه به زندان رفته اند می گویم.
آرزوی من اینست که تمام افرادی که بی گناه و به دلیل اعتقاد و فکرشان و دین و مذهبشان در زندان ها هستند آزاد شوند. برای همه ی آنها دعا می کنم.
نظر خود را بنویسید