×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

دين در دنياي معاصر (دين به كدام سو در حركت است) - قسمت اول
1386/02/05

بحث در باب دین و آینده آن مسئله‌ای است كه توجه بسیاری را به خود جلب كرده و مورد تحقیق و نیز علاقه گروههای مختلف است. دین داران به نوعی بدان می‌نگرند و بی توجهان به دین نیز بی تمایل به دانستن نیستند. اینكه دین به كدام سمت در حركت است و اصولا سرنوشت ادیان در این جهانی كه بسرعت در حال تغییر و تحول بوده و شتابان نوع زندگی و تفكر را تغییر می‌دهد چگونه خواهد بود مسئله‌ای نیست كه بتواند مورد فراموشی قرار گیرد. البته در ابتدای عصر روشنگری و حركتهای مربوط به آن تصور می‌شد كه دین دشمن تفكر و پیشرفت انسانی است و با كنار زدن آن می‌توان آینده درخشانی را برای انسان تامین كرد اما هر چه بر میزان پیشرفت عقلانی و علمی بشر افزوده شد و به تناسب آن دین نیز میدان را به نفع علم خالی كرد و یا بعبارتی دین كنار زده شد تا جایی برای علم باز شود متفكران بر فرضیه های خود مبنی بر اینكه دروان دین گذشته و به قطعیت تاكید می‌نمودند كه انسان به جهت ادامه حیات دیگر نیازی به قیم و ولی ودین و خدا و ... نداشته و با تكیه بر علم می‌تواند مقتضیات حیات خود را به خوبی تامین نماید. با وجود اینكه مدت بسیار زیادی از این نوع تفكرات و نظریات نگذشته است اما در حال حاضر نیازی به اثبات این امر نیست كه وعود علم و فرضیات خوشبیانه اصحاب عقل كه دین را غیر ضروری بلكه به عنوان مانعی می‌دیدند نتوانسته‌است كه آن مدینه فاضله را ایجاد نماید بلكه بشر در ورطه مشكلاتی گرفتار شده كه علم و تكنولوژی قادر به ارائه راه حلی بر آن نیستند و روز بروز نیز بر اینگونه معضلات اضافه می‌گردد تا جائیكه برخی از این معضلات با پیشرفتهای درخشان علمی نسبت مستقیم یافته است و به عبارتی بشر را به این امر مطمئن ساخته است كه باید به جز علم و عقل تكیه گاهی برای خود بیابد و یا تكیه گاه قبلیه خود را دوباره تجدید نماید و همه این تصورات به نوعی حاوی این اذعان است كه حیات عقلانی تا ملازم حیات روحانی نباشد نمی‌تواند زندگی شایسته انسانیت تامین نماید. مقالات و نظریاتی كه در این باب نوشته می‌شود روزبروز در حال گسترش است و روی آوری به دین نیز (گر چه ممكن است به شكل سنتی قرون وسطایی آن نباشد) هم در بین اصحاب علم و عقل و هم در بین عامه ناس فزونی خاصی گرفته است. از سویی نیز دین در مكامن علمی مورد عنایت خاص قرار گرفته و مطالعات علمی دین خود رشته‌‌ای خاص را بوجود آورده كه این امر نیز با تفكر اولیه قرن هجدهم فاصله بسیاری دارد. در هر صورت می‌توان گفت كه دین به شكل دیگری در حال نمود است و راه خود را به جامعه بازگردانیده است. لزوم آن به جهت زندگی انسانی تقریبا مورد اذعان قرار گرفته و عقلای اروپا كه در بیرون راندن دین از صحنه پیشكسوت بودند در لزوم آن نیز نظرات خاصی ارائه داده و ضرورت آن را گردن نهاده اند. عصر حاضر را به نوعی عصر اضطراب نام گذارده و علت آنرا نبود روحانیات در عرصه حیات انسانی می‌دانند چنانچه در این زمینه گفته شده «...کسانیکه اصطلاح عصر اضطراب را برای توصیف رخدادهای سده بیستم وضع کردند خود اروپائیان بودند نه دیگران. بر خلاف اروپائیان سده هجدهم که بر آگاهی و روشنفکری فرایند در عصر خویش تاکید می گردند اروپائیان سده بیستم نه بر آگاهی و نه بر عظمت فزاینده بلکه بر اضطرابی انگشت می گذاشتند که هستی ، فرهنگ و سرنوشت آنها را به نظر خودشان احاطه کرده بود پل تبلیش فیلسوف متاله آلمانی در میانه سده می گفت : امروزه توصیف عصر حاضر به عنوان عصر اضطراب توصیف بدیهی است. تیلیش حتی اعتقاد داشت که اضطراب به دستاوردهای بزرگ اروپای معاصر در زمینه ادبیات هنر و فلسفه سرایت کرده است... [1] »
علت اصلی اینکه این عصر را نمی توان درخشان (در این زمینه خاص ) تلقی نمود خالی بودن آن از عاملی معنوی است که در ابتدای شکوفایی عقل به کناری زده شده و آنرا عامل عقب ماندگی و عدم شکوفایی و پیشرفت می دانستند اگر چه چندان به این امر اذعان نمی شود اما به انحاء دیگر همین اصل و یا نتیجه آن ذکر می شود «.... شکل خاص اضطرابی که به نظر تیلیش دامنگیر اروپای سده بیستم شده اضطراب ناشی از بی معنایی است . ریشه این اضطراب به نظر او در فقدان کانونی معنوی و روحانی در جهان مدرن نهفته بود کانونی که بتواند به مساله معنای زندگی پاسخی بدهد. ....مرگ خدا تنها علت اضطراب نبود بلکه از مرگ انسان و مرگ اروپا و در واقع از مرگ و یا دست کم سرنگونی همه بت های بزرگ دنیای جدید یعنی عقل، علم، ترقی و تاریخ سخن گفته می شد رخدادهای هول انگیز در فاصل سالهای 1914 تا 1945 طبعا در سرنگونی این بتها و در ایجاد اضطراب بسیار تاثیر داشت... [2] »
اینكه نوعی خلاء‌ روحانی و معنوی سبب ایجاد اضطراب در جهان كنونی است و بشر متمدن حاضر است كه به این نوع كمبود و درماندگی توجه نماید مرحله ای قابل ستایش و توجه است «...اضطراب بی معنایی، اضطراب از فقدان هدفی نهایی و یا از معنایی است که به همه معانی معنی ببخشد. این اضطراب بواسطه از دست رفتن کانون روحانی زندگی و یا فقدان پاسخی هر چند نمادین و غیر مستقیم به مساله معنای وجود پدید می آید. تمیز سه نوع اضطراب بر تاریخ تمدن غربی نیز متکی است. می بینیم که در پایان دوران تمدن باستان اضطراب وجودی مسلط است در پایان قرون وسطی اضطراب اخلاقی غلبه دارد و در پایان عصر مدرن اضطراب روحانی غالب شده است. اما با وجود غلبه یکی از انواع، دو نوع دیگر نیز حاضر و مسلط اند... [3] »
هدف از ذكر این مقدمه توجه به این حقیقت است كه دین و نگرش به آن در طول دو قرن چگونه تغییر كرده و اگر با همین سرعت تحولات خود را طی كند پرواضح است كه باید اذعان نمود كه نمی‌توان بدرستی آینده آن را پیش بینی كرد سرعت تحولات در عصر حاضر كه به عنوان عصر اطلاعات و یا عصر ارتباطات از جنبه‌ای نام گرفته به هیچ نحو با قرون قبل قابل قیاس نیست و بطور قطع در زمینه دین نیزمی توان امیدوار بود كه سرعت تحولات را به مقیاس غیر قابل تصوری شدید باشد.
جنبه دیگری كه در این جریان بسیار مهم است این است كه خود ادیان نیز در این محیط و در قبال علاقه افراد مختلف و نیازهای جدید بشری و ابزارهای ارتباطی و علمی كه قبلا تصور آن هم در ذهن بشری نمی‌گنجید به ناچار مواضع مختلفی اتخاذ نموده و هر یك به نوعی دچار تغییر شده‌اند. حتی ادیانی كه حاضر نیستند و یا حاضر نشدند كه در مقابل این جریانات انعطافی نشان دهند نیز از تغییر مصون نماندند. البته خود همین موضع یعنی مقاومت در برابر تغییرات و یا بروز شدن خود نوعی اتخاذ موضع بوده و تاثیرات زیادی را بر دین می‌گذارد. این است كه نمی‌توان گفت فقط تفكر بشری دچار تغییر شده بلكه به تناسب این تغییر ادیان نیز در نحوه نگرش و تئوریهای خود دچار تغییرات شگرف شده و فرق مختلفی ظهور نموده‌‌‌اند. در كنار این مواضع نوع خاصی از ادیان نیز به جهان پا گذاشته‌اند كه در گذشته نام دین بر آنها اطلاق نمی‌شد و یا اهل ادیان حاضر نبودند آنرا دین بنامند و یا فردی یافت نمی‌شد كه علاقه‌ای بدان اظهار نماید. این مسائل در كلیت خود هم در زایش ادیان و هم در تغییر ادیان معظم و غالب جهان و هم بر اقلیتهای دینی تاثیرات بسیاری گذاشته و اینكه این حركتها به كدام سو در حال گسترش است ممكن است پاسخ‌های متفاوتی را بدنبال داشته باشد و البته این پاسخ‌ها نیز لزوما مشابه و یكسان نبوده و ممكن است در تضاد با یكدیگر نیز ظهور نمایند. از یك حقیقت نیز نباید غفلت نمود كه این نگرش‌ها و پاسخ‌ها چون از زوایای مختلف و از نقطه‌نظرات خاصی تبعیت نموده و از پیش فرضهای خاص خود بهره می‌جوید در اعلام نتیجه نیز رنگ آنها را بخود خواهد گرفت.
امر مهمی كه برای ادیان همواره جزء مسائل حیاتی و تعیین كننده بوده و همچنین عكس‌العمل ادیان با آن مواضع تعیین كننده سرنوشت همه آنها بوده است نوع تقابل و نگرش ادیان به سیاست و علم بوده است. در اینجا مقصود نادیده انگاشتن اهمیت این دو عامل در گذشته نیست بلكه تاكید بر این است كه سیاست و علم در این زمان سیادت خاصی یافته و پیچیدگی حاصله از این پیشرفت بسیار تعیین كننده تر از گذشته می‌تواند عمل نماید و به گونه‌ای تمام عرصه‌های حیات اجتماعی انسان را تحت تاثیر شگرفی قرار دهد به این صورت كه حتی زندگی بسیاری از انسانها بواسطه نوع بكارگیری قدرت در كشوری كه زندگی می‌نمایند به مخاطره افتاده و میلیونها انسان در جهان حاضر بسته به نوع این قدرت و ارتباطی كه با سایر جنبه‌ها مانند اقتصاد و آموزش عالی و ... دارد در لبه مرز زندگی و مرگ بسر می‌برند. كشتارهای جمعی و نسل كشی های اخیر در جهان را می‌توان از نمونه‌های بارز این مسئله یاد كرد كه نیازی به توصیف چندانی ندارد. گر چه واژه‌‌های دین ، سیاست و علم خود جزء اصطلاحات مناقشه‌برانگیز بوده و ابهام و كلیت خاصی را همواره با خود به همراه دارند اما در اینجا نیز نمی‌توان بطور مشروح بدان پرداخت . به اختصار می‌توان گفت كه منظور ما ازعلم همان تعریف ساده‌ای است كه علم را با تجربه‌پذیری تعریف می‌نماید و سیاست نیز معادل قدرت و بكارگیری آن توسط دولت تلقی خواهد شد و جریان سیاسی روندی است « كه در آن مردم و موسسات در بكار گیری و یا مقاومت در برابر قدرت بكار می‌گیرند [4] » و وسعت آن نیز به بیش از حكومت می‌رسد چنانچه گفته شده «...برخی ها حكومت را به جای دولت و یا بر عكس می‌گیرند و در نتیجه از جدایی دین و حكومت صحبت می‌كنند در حالی كه حكومت یا قوه اجرایی بخشی از دولت را تشكیل می‌دهد و تمامی آن نیست بخش عمومی شامل دولت و نهادهای عمومی چون بیمارستانها مدارس و دیگر موسسات دولتی می‌شود و دولت محدود به قدرت اجرایی نمی شود و قوه‌ی قانون گذاری و قضایی ودیگر نهادهای دولتی را تحت عنوان كلی حاكمیت در بر می‌گیرد...» [5]
در تعریف دین نیز همین كلیتها به نحو بارزی وجود دارد كه در مقاله دیگری بدان پرداخته شده و تعریفی از دین (كه منظور این مقال نیز با آن هماهنگ خواهد بود) ارائه شده است [6]
بعبارتی باید دید كه دین چگونه با دولت معامله می‌نماید و با علم چگونه هم زیستی دارد. در مراحل مختلف تاریخ می‌توان مشاهده كرد كه با غلبه یكی بر دو عامل دیگر نوعی آرامش و ثبات حاكم می‌شده و البته معمولا دین عاملی بود كه تعیین می‌كرد علم و قدرت باید چگونه عمل نمایند و بر هر دو نوعی اعمال نفوذ داشت. بسیار واقع می‌شد كه رهبری دینی و سیاسی منطبق بر یكدیگر می‌شد حكم قدرت و حكم خدا در یك فرد بر هم منطبق می‌شد و پادشاه بعنوان نماینده خدا در زمین خدایی می‌نمود. در مواردی نیز عامل تعیین كننده قدرت بوده و دو عامل دیگر در خدمت و در تحت سیطره آن می‌زیسته اند. حتی در تئوریهایی كه قائل به جدایی دین و سیاست است و سعی كامل بر این دارند كه دین را در سیاست بطور مستقیم دخالت ندهند از این واقعیت نمی‌توان به ساده لوحی گذشت كه دین و عقیده با نوعی خاصی تاثیری كه بر وجدان ودرون انسانی دارد بطور غیر مستقیم تاثیر شدیدی بر نحوه تفكر سیاسی هم خواهد داشت نیازی به توصیف این امر نیست كه بین یك دولتمرد مسیحی و یهودی و مسلمان در حكومتهایی كه هنرشان را عدم سیطره دین بر سیاست قلمداد می‌نمایند چه مقدار اختلاف رفتاری و نگرشی وجود دارد كه منشاء بسیاری از این نگرشها نه در نوع آموزش عالی و فرهنگ محیطی و ... بلكه در نوع عقیده ودین آنهاست .در هر صورت می‌توان بطور كلی اظهار داشت كه اوضاع بدون ثبات هنگامی بر جوامع حاكم می‌شود كه این عوامل در تقابل و مبارزه و یا تضاد با یكدیگر قرار گرفته و نتوانند نوعی مصالحه بین خود ایجاد كنند. شدت اینگونه تضادها بستگی به زمان و مكان و جوامعی دارد كه هر یك از این عوامل سه گانه در آن به تعیین وضع خود می‌پردازند. در قرون وسطی سیطره دین بر قدرت و علم تعیین كننده بود. در عصر روشنگری عقل و علم در پی خروج از سلطه دین كه آنرا نامشروع و به ناحق می‌دانست قیام كرده و متقابلا همان رفتاری كه قبلا از دین بیاد داشت اینبار بر دین اعمال كرده و تمام سعی را در بیرون راندن دین از میدان بكار بست. در این زمان قدرت نیز با علم سارشی خاص داشت و بعضا در منزوی ساختن دین با علم همكاری تام داشت. ادیان با از دست دادن موقعیت منحصر بفرد و تعیین كننده قبلی خود در پی آن شدند كه به نوعی واكنش نشان داده و برخی به سختی به طرد و تكفیر وضع موجود پرداختند. برخی نیز در پی هماهنگی خود با قدرت و علم موجود تغییراتی را در خود بوجود آورده و بكلی با این وضع آشتی و سازش نمودند. سایر اهل دین یا ادیان نیز بین این دو گروه اتخاذ موضع نمودند.
نمی‌توان انتظار داشت كه در آینده نیز سیادت و تسلط علم و قدرت كاهش یابد و یا به نوعی كارایی خود را از دست بدهند بلكه بالعكس جهان آینده را بدون این دو عامل تعیین كننده نمی‌توان متصور بود. ضمن اینكه این دو عامل به شتاب و تندی غیر قابل تصوری خود را وقف نیازهای جهان آینده نموده و در پی آنند كه شكل جهان را با ابزارهای ساخت خود تغییر داده و به یك دهكده جهانی كه اصطلاح آنرا وضع نموده‌اند نزدیك نمایند. از این روست كه سایر عوامل موثر در ساخت این دهكده جهانی از قبیل اقتصاد ، زبان‌، مرزها‌، اقلیتهای نژادی‌، جنسی‌، عقیدتی‌، ... و عوامل مختلف مرتبط با این موارد به نوعی خاص خود را در مقابل دین و یا متوقع از دین یافته و در هر مورد پاسخ می‌خواهند. پر واضح است كه ادیان در این موارد پاسخهایی همواره داشته اند و البته این پاسخها متناسب با زمان این ادیان و محیط غالب آنها جریان داشته و مورد قبول تام نیز واقع می‌شده است اما مشكل اصلی هنگامی ظهور می‌نماید كه ادیان بزرگ قبل از آنجا كه اوضاع مشابه وضع حاضر را تجربه نكرده و یا زندگی در جهانی و احد را با این نوع تكثر و گوناگونی آن به تصور نمی‌آورده‌اند نمی‌توانند پاسخی كه مساعد و مورد قبول اهل علم و قدرت باشد ارائه دهند. این عدم كارایی از سویی سبب شده كه دینداران نیز نتوانند در مواضعی كه خود را دچار تناقض یافته و عقاید متداوله خود را با مقتضیات زندگی روزمره خود در جهان فعلی در تضاد می‌یابند روش واحد و یا محكمی اتخاذ كنند و اكثرا عقیده خود را به نفع اوضاع در حال پیشرفت فعلی به حاشیه رانده‌اند. این مسئله سبب كاهش نفوذ و مجد دین در درون و وجدان افراد شده و یك نوع اضطراب و عدم آرامش و ارضاء درونی را علیرغم موفقیت ظاهری به همراه داشته كه متفكرین بزرگ نیز به گونه‌ای به این مشكل اشاره كرده و در بالا به طور مختصر اقوال برخی از آنان نقل شد.
موضع گیری در باب آینده دین از برخی جهات غیر ممكن است. تصور اینكه جهان با این سرعت تغییراتی كه بخود گرفته‌است حتی در آخر این قرن چگونه خواهد بود امری بسیار مشكل است تا چه رسد به اینكه بتوان از موسسات آن سخنی گفت كه لامحاله در تحت سیطره این تغییرات و در اكثر موارد ناخواسته و یا حتی علیرغم تمایل خود بسوی مسیری كشیده می‌شود كه هر فردی بسته به نوع نگرش خود عامل آن را به نوعی معرفی می‌نماید. عوامل مادی از قبیل اقتصاد و تكنولوژی و قدرت نظامی و نظم جهانی و ... در این میدان جای می‌گیرند. علل غیر مادی نیز در این میان مورد عنایت است و بخصوص از سوی صاحب نظران دینی مسئله به صورت علت غایی و اینكه این مسئله به نوعی تقدیری است كه خداوند به جهت هدایت بشر در نظر گرفته است جلوه می‌نماید و البته ممكن است تضادی با علل مادی آن كه از سوی متفكرین مادی ارائه می‌گردد نداشته باشد. از این رو هر نوع نظری در این میان با تمایل به جهتی ممكن است ارائه شود و همین تمایل است كه نوع آن را تعیین می‌نماید. تجربه اینگونه مسائل در دوران اخیر بسیار زیاد است و بخصوص در عالم دین می‌توان نمونه‌های بسیاری از آن را سراغ گرفت. قرن بیستم را بعنوان نزدیكترین زمان می‌توان تصور كرد كه هر چه به اتمام آن نزدیكتر می‌شدیم هر گروهی نظری قاطعتری در مورد آن ارائه می‌داد. بعنوان مثال اهل علم و تكنولوژی به سبب اختلالاتی كه ممكن بود در كامپیوترها ایجاد شود خطرات بسیاری را گوشزد می‌نمودند و صاحبان اقتصاد از این راه زیانهای غیر قابل جبرانی را بر سرمایه‌های خود نزدیك می‌دیدند. در نظرات و تصور عامه سال اتمام حیات بشر و یا قرن سیاه و سال حسابرسی و ... نام می‌گرفت و البته نشانی از امید و یا اطمینان در مورد آن مشاهده نمی‌شد تاریخ قرن بیستم در اوائل خود مومنین معتقد مسیحی را در حافظه خود ثبت كرده كه به جهت عدم آمادگی انتهای جهان دست به خود كشی زده و یا هراسناك در انتظار آمدن رستاخیز عظیم بودند در عالم عقلا نیز امید چندانی وجود نداشت بخصوص اینكه جنگ سرد بین دو قطب مقتدر جهان به نقاط خطر خود نزدیك می‌شد و احتمال جنگ هسته‌ای در یك قدمی بشریت در كمین بود. اما در این میان هم می‌توان نظری متفاوت با این نظرات یافت كه بكلی خوشبینانه و یا در نظر عقلا و صاحبان تفكر در بهترین حالت آن ساده لوحی بیش از حد خام و حاكی از عدم اطلاع از اوضاع و واقعیات جهان بشمار می‌رفت. این نظر بهائیان بود كه البته نه برخواسته از مطالعه اوضاع جاری با دید مادی و متداول آن بلكه با الهام از آثار مقدسه خود و با دید خاصی كه از این آثار بدست می‌‌آورد و ناظر به روییدن بذری بود كه در آینده باید ثمرات درخشانی را عاید بشریت نماید همین دوران را به عنوان «قرن انوار» و حامل نویدهای روشن به جهت آینده بشریت در نظر می‌آورد. البته این نگرش به هیچ وجهی در پی آن نبود كه واقعیات و مظالم تلخ جاری در جهان كه به شدیدترین وجه بر آن مسلط گشته بود نادیده گرفته یا انكار نماید و یا شدت آن را منكر شود و شاید هنر خاص این بینش هم در این نكته جای می‌گیرد كه در تلخ ترین زمانها و در رنج آورترین حوادث نقطه روشن و امیدی را بیابد كه بتواند تكیه گاه آینده قرار گیرد. به هر وجه تمایل به این مسئله وجود دارد كه ذكر شود در مورد آینده و بخصوص آینده دین نمی‌توان بدون پیش زمینه‌های موجوه در ارائه دهندگان آن به نظری خالص و فارغ از پیش داوریها رسید (كه البته در همه رشته‌ها این مسئله وجود دارد اما در اینجا به تاكید به این امر پرداخته شد). در ادامه این مقدمات باید گفت كه این نوشتار نیز بطور قطع از پیش زمینه بهایی استمداد می‌جوید گر چه فقط در مواقع خاصی ارجاع به منابع آن صورت پذیرد.

نظر خود را بنویسید