×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

قصه یک دیانت جهانی
1386/09/10

روزنامه کیهان، مطلبی با عنوان «قصه آن نویسنده شهرستانی» به قلم آقای امیر حسین فردی چاپ نمود اما در کمال حیرت در اواسط مقاله و کاملا بی ارتباط با محتوای مقاله، مطلبی در باره دیانت بهایی مشاهده شد . آقای فردی نوشته اند:
دیگر ندیدنش عادتمان شده بود و گمان هم نمی كردیم روزی او را ببینیم. شانزده سال بود كه قصه و شعر می فرستاد برای كیهان بچه ها، آن هم از منطقه دورافتاده ای مثل ماهشهر. نوجوان بود، با آثاری ابتدایی و سست، جوابش را می دادیم كه كارت ضعیف است و باید آثار مطرح ادبی را مطالعه كنی. كار او فرستادن قصه بود و كار ما همان جواب های همیشگی و دور انداختن داستان هایش. فكر می كردیم مثل خیلی های دیگر خسته می شود و از خیر قصه و ارسال آن می گذرد، اما خسته نمی شد، همچنان می فرستاد؛ هر هفته و هر ماه. آن هم نه فقط قصه تنها، بلكه با شرح و توضیحی درباره آن قصه و حواشی احوالات خود، و چقدر هم خودمانی! كم كم شروع كرد به تلفن زدن، همه اش هم سراغ بایرامی را می گرفت. شیفته آثار این نویسنده شده بود. در یكی از نامه هایش نوشته بود، از وقتی كه كتاب «كوه مرا صدا زد» آقای بایرامی را خواندم، عاشق قصه نویسی شدم، نمی توانم از آن دل بكنم. ماه ها و سال ها می گذشت، او می نوشت و می فرستاد و ما هم یك جواب كلی برایش می دادیم و قصه اش می رفت توی سطل، برای این كه چاره ای نبود، نمی شد چاپ كرد. ده سال، كمی بیشتر و یا كمتر. اوضاع چنین بود. تا این كه كم كم توانست نظر سخت گیرانه بایرامی را به عنوان مسئول، بخش داستان كیهان بچه ها جلب كند و چند قصه اش در بخش تجربه های مجله چاپ شود.
دیگر گزیده می نوشت و با فاصله می فرستاد. علاوه بر آن چنان اطلاعاتی نسبت به همكاران كیهان بچه ها پیدا كرده بود كه ما را به تعجب وامی داشت. اسم همه شاعران و نویسندگان و حتی تصویرگرانی را كه با كیهان بچه ها همكاری می كردند. می دانست. از شرح حالشان اطلاع داشت. این درحالی بود كه نه به تهران آمده بود، نه به موسسه كیهان و نه به كیهان بچه ها. تنها علاقه اش به فضای مجله بود كه این گونه او را به شناخت هنرمندان همكار كیهان بچه ها می داشت.
در این مدت اتفاق دیگری هم افتاد، این كه او به شعر كودك و نوجوان هم روی آورد و سروكارش با جواد محقق افتاد كه مسئول شعر كیهان بچه هاست. باز هم همان قصه همیشگی شروع شد، این بار در فضای شعر. نمی دانم چند سال آقا جواد با او سروكله زد تا شعرهایش هم به حد چاپ در كیهان بچه ها رسید. حالااین هنرمند شهرستانی پس از شانزده سال پشتكار و تلاش از نویسندگان و شاعران اصلی كیهان بچه ها شده بود. آرام ،آرام، با پشتكار و علاقه ای بی مثال توانسته بود توانایی های خودش را به اثبات برساند.
چندی پیش جوانی را در تحریریه كیهان بچه ها دیدم، نمی دانم چرا احساس كردم خودش است، وقتی با اسم صدایش كردم، او هم با اسم پاسخم را داد. خودش بود، علت آمدنش را پرسیدم، گفت: «در جشنواره مطبوعات برنده شده به دعوت وزارت ارشاد آمده جایزه اش را بگیرد.» باورش مشكل بود، اما واقعیت داشت، آن جوان ماهشهری حالا فراتر از كیهان بچه ها معرفی می شد. تا آن روز تهران را ندیده بود. به همین جهت، همه آن چیزهایی كه برای ما پایتخت نشین ها عادی است، برای او تازه و توأم با شگفتی بود. هیچ وقت یادم نمی رود، وقتی میدان امام خمینی را نشانش دادم چقدر تعجب كرد. همین طور دیدن بانك مركزی، سفارت های آلمان، تركیه، انگلیس، چهارراه استانبول و میدان فردوسی او را مثل كودكی به شوق واداشت.

با هم رفتیم حوزه هنری، ساختمان آیینه كاری و مجلل حوزه برایش غیرقابل باور بود، شگفتی او وقتی بیشتر شد كه گفتم این ساختمان قبل از انقلاب مركز فرقه بهایی های ایران بوده و از همین جا فعالیت های جاسوسی، اقتصادی و فرهنگی خود را با صهیونیست ها و شبكه های داخلی خود سروسامان می دادند. اشك در چشم هایش پر شده بود. شنیدم كه گفت بهایی ها هنوز تو ماهشهر فعال هستند................
اما جناب آقای امیر حسین فردی:
شرح حال این جوان شهرستانی را که نوشته بودید مرا سخت تحت تأثیر قرارداد. زیرادر این مرز و بوم بسیارند جوانانی که نادیده گرفته شده و به ناحق و بدون در نظر گرفتن حقائق صرفاً به واسطه تعصبات کورکورانه از حقوق حقه خود محروم مانده اند و دیر زمانیست که این ظلم بر ایشان روا داشته شده است . جوانانی که خدمت به این کشور مقدس را وظیفه خویش دانسته و در هر جا و زمان که امکان یافته اند آن را اثبات نموده اند .
اما آنچه برایم جالبتر بود و سبب شد که این سطور را بر صفحه کاغذ درج نمایم تشابهی است که میان حکایت این جوان ماهشهری و سرگذشت حقیقتی که قریب به 164 سال پیش به عالم انسانی هدیه گردید و مورد بی مهری قرار گرفت، وجود دارد. حقیقتی که قصدش اصلاح عالم انسانیست تا بشر دردمند بتواند روی آسایش را ببیندو بواسطه آن آلام بیشمارش را التیام بخشد. شما می دانید که بی مهری به این حقیقت تا بدانجا راه یافت که معتقدین به آن بارها و بارها مورد ظلم هموطنان خود قرار گرفته و جان و مال خویش را فدا نمودند و این مظالم تا به امروز نیز ادامه دارد اما ایشان نیز خسته نشدند و البته هرگز نیز خسته نخواهند شد، همانند آن جوان ماهشهری که علی رغم بی مهری امثال شما خسته نشد و راه خویش را ادامه داد .
نوشته اید وقتی اور ا در دفتر مجله ملاقات نمودید و متوجه موفقیت او علی رغم تمام بی توجهی های مسئولین و از جمله خودتان شدید باورش مشکل بود ولی واقعیت داشت و این همان سرانجامی است که برای دیانت مقدس بهائی متحقق می گردد باورش برایتان سخت و دشوار است اما دیری نمی پاید که این واقعیت بر شما نیز هویدا می گردد.
ای کاش همانگونه که حال پشیمان از آنید که حقیقت وجود و استعداد پنهان آن جوان ماهشهری را نشناختید به فکر فرورفته و اگر هنوز ذره ای انصاف در وجودتان موجود است حقیقتی را که بر عالمیان ارزانی گردیده است بشناسید زیرا اگر تأخیر افتد پیروزی آن را به چشم خواهید دید و اینبار به گونه ای دیگر پشیمان خواهید شد.
ای کاش بیندیشید که مبادا آنگونه که جوانی را شانزده سال ندیده گرفتید و هر بار با نخوت و غرور با او مواجه شدید، با امر الهی نیز چنین نمائید.
ای کاش از خود بپرسید که مبادا حقیقتی ورای شنیده های شما وجود داشته که به عمد و یا به تعصب از ادراک آن غافل مانده اید.
ای کاش برای یکبار هم که شده با چشم خود ببینید، با گوش خود بشنوید و کلام الهی را از مبداء و اصلش جستجو نمائید .
و ای کاش از خود بپرسید مبادا اشکی که در چشمان آن جوان حلقه زد زمانیکه گفت بهائیان هنوز هم در ماهشهر فعال هستند از این روست که حکایت پایمردی و استواری ایشان را مانند حکایت خود یافته است .
با امید به روزی که انسانها ورای هر تعصبی حقیقت را جستجو نمایند.

نظر خود را بنویسید


تاریخ انتشار

طوبی
ارسال شده در : 1386/10/13

لطفاً تاریخ انتشار این شماره کیهان را بدهید.

تحسین

طوبا
ارسال شده در : 1386/10/13

قلمتان هر چه موید تر! زنده باشید و همچنان بنویسید.

سئوال

nafhe
ارسال شده در : 1386/10/6

دوست عزیز الله ابهی من چند وقتی هست مشکلی پیدا کردم و اونم اینه که هر چی تو کتب و الواح و آثارمون گشتم مطلبی راجع به سنت شکنی در دیانت بهایی پیدا نکردم منظورم اینه که سنت چه جایگاهی داره و ما که ایرانی هستیم و 1 دنیا رسم و رسوم داریم چه حدی رو باید رعایت کنیم بالاخص در امر ازدواج ممنون میشم کمکم کنید.از وبلاگ قشنگ و پر محتواتون ممنون.با آرزوی رسیدن به اهداف والاتون

چقر جالب واقعيت

PARISA
ارسال شده در : 1386/9/18

چقر جالب واقعيت دنياي امروز را با تاريخ امر مقايسه كرده ايدمن هم به اندازه شما اميد وارم كه انسانها وراي هر تعصبي حقيقت امروز را جستجو كنند موفق باشيد