سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
واقعه جانبازی و فداکاری سرداری چون وحید اکبر و اقدامات مؤثر ایشان در جهت احیای نیریز و انتشار نفحات الله در آن مکان چنان آن خاک را سوی افلاک کشاند که وصفش نگین لوح صبر گشت چه که جناب وحید و اصحابش رجعت صفاتی حضرت ایّوب و یارانش محسوب و اعدایی چون زین العابدین و پیروانش رجعت صفاتی نفوس نادانی چون خوارج در زمان حضرت علی ( ع ) می باشند زیرا آن جهلا به منظور رسیدن به پیروزی ظاهری صداقت را زیر پا نهاده و قرآن کریم را بازیچه دست خویش ساختند؛ غافل از اینکه سلطنت حقیقی نصیب نفوسی میگردد که گرفتاری در دام جفا را بر بی وفایی ترجیح می دهند. لاجرم دم مطهّر چنین نفوس مقدّسی در خاکستر قلم نیز نفوذ خواهد داشت که چنین بنگارد :
خوشا خاکت صفا دشتت هما روزت روان آبت
خوشا نامت که مانده تا ابد جاوید آن یادت
خوشا روحت که با روح مسیحایی شده پیوند جانانت
همه مشتاق تا جویند مقام حال و احوالت
خوشا آن صبر اصحاب وفادارت که ایّوب زمان گشتند از نوشیدن جام بلیّاتت
شده شرحت نگین لوح صبر ز کلک جان ابهایت
خوشا آن مرد میدانت وحید، اکبر که شد در مسجد جامع به سال شصت و شش از یوم اعلایت
شدند مومن به امر حق چهارصد نفس از یار وفادارت
بگفت یحیی در این هنگام روم از شهر تا بلکه نسوزند مؤمنان در نار اعدایت
همه گفتند بمان تا ما همه با هم شویم قربانی ابلاغ احکامت
هجوم و حمله آوردند سربازان به امر زین العابدین آن حاکم طمّاع و خون خوارت
پناه جستند ان اصحاب درون قلعه ای در دشت زیبایت
بشد یکسر هوا تاریک ز شلیک تفنگ و توپ اعدایت
دوان از قلعه ها بیرون، شمشیرها برهنه، هوا لرزان زالله اکبر اصحاب جانبازت
رسید از هر طرف یاری بدان والی سرگردان و حیرانت
ولیکن عاشقان چون شیر غرّیدند برآن لشکر خونخوار و جانکاهت
بشد چون منهدم آن خیمه و خرگاه اعدایت
فراری شد همه لشکر دوان آن حاکم طمّاع و خونخوارت
ندیدند چاره ای اعدا بجز مهری بر آن قرآن
که برد قاصد همان حیله سپس بوسید آن پیغام چنان حیران و دست افشان امیر و سرور قوم وفادارت
برفت یحیای دارابی به نزد حاکم نیریز سپس سر داد اصحابش را به آمیزش سوی اعدای خونخوار و طمع کارت
بغرّیدند چون برق و هجوم و حمله آوردند بر شیران سرگردان به نیرنگ و به صد حیله دغل بازان جانکاهت
به غارت رفت اموال و به قربانی و جانبازی دلیرانی که پر صبر و وفا بودند در خاکت
به بند و دام و زنجیر و به حبس و داغ و زندانی فدا شد کوچک و پیر و جوانان فداکارت
گره بستند عمّامه همان دستار سبزش را به گردن از پی اسب و دوان در کوچه بازارت
سرانجام آن مطهر راس جدا گشت از تن پاکش همان سردار عشقی که رهش شد لاله زارانت
به کاه انباشتند ان راس حضور شاه آوردند به عنوان نشانی از ظفر اعدای خونخوارت
بگرداندند هیکل را به ساز و رقص و دلشادی زنان جاهل و نادان اشرارت
شهادت شد زینت و تاج وحید اکبر همان سالار میدان و همایون رهبر پاک و وفادارت
به یوم هیجده شعبان به سال شصت و شش، قمری بشد قربانی راه وفای ربّ اعلایت
نظر خود را بنویسید