سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
من در یک خانوادۀ بهائی ایرانی به دنیا آمده ام. توسط پدر و مادری بهائی تربیت شدم و با تعلیمات این آئین آشنایی پیدا کردم. در پانزده سالگی رسما اعلام کردم که می خواهم به عنوان یک بهائی شناخته شوم و هنوز هم بهائی هستم. در ایران این به معنی تعلق داشتن به یک گروه کوچک متفاوت (و از نظر بعضیها منفور) است. به این معناست که بعضی از همسایگان، همکاران و همدرسانت تو را غیر از خودشان بدانند، از تو بترسند و نسبت به تو سوء ظن داشته باشند، همین طور حکومت و سازمانهای کشور. ممکن است خود تو نیز نسبت به بعضی از آنها همین احساس را داشته باشی. نمی خواهم بگویم این یک احساس عام است.
چه بسیار اتفاق می افتد که میان دو شخص مسلمان و بهائی دوستی و صمیمیتی پایدار به وجود بیاید. اما احساس جدایی و بدگمانی نسبت به دیگران و از جانب دیگران، حتی اگر تعدادشان اندک باشد، ابدا احساس خوشایندی نیست. وقتی طفلی بیش نبودم، این احساس در من پدید آمد: احساس نگرانی و ناامنی، احساس خطر از جانب دیگران که ما را غیر از خودشان می دانستند. اوایل انقلاب بود. زیاد متوجه نمی شدم، ولی می دانستم که عده ای از دوستان و آشنایان نزدیکمان، کسانی که از نزدیک دیده بودم و می شناختم و دوستشان داشتم، به زندان افتاده اند. چند نفر از آنها در زندان اعدام شدند. در رسانه ها حرفهای ناخوشایندی دربارۀ بهائیان و اعتقاداتشان گفته می شد و ما می ترسیدیم که مورد هجوم و آزار مردم عصبانی یا مأمورین حکومتی قرار بگیریم. بخش زیادی از ثروتمان را از دست دادیم و می دانستم که پدرم در خطر دستگیری است و در تخیلات کودکانه ام از این که او هم مانند بقیه کشته شود و ما او را از دست بدهیم، وحشت داشتم.
این تهدیدها و نگرانیها با مشکلات دیگری در خانواده توأم شد و ما مجبور شدیم شهر خود را ترک کنیم و من اولین ارتباطات اجتماعیم را به عنوان یک کودک دبستانی در آن شهر جدید تجربه کردم. به یاد ندارم میان بهائی و مسلمان تفاوتی قائل بودم. همسایگان، فروشندگان، بچه های مدرسه، همه برایم یکسان بودند. در حد ارتباطات روزمره همه را دوست داشتم و می دانستم که باید به همه احترام بگذارم. در مدرسه البته با بچه ها قهر و آشتی زیاد داشتیم، به خصوص که بچۀ حساسی بودم و چون جزو شاگردان ممتاز بودم، با بقیۀ دانش آموزان درگیر رقابت می شدم. مثل همۀ بچه ها گاهی دوستان خوبی برای هم بودیم و گاهی هم را می آزردیم، اما این ربطی به اعتقاداتمان نداشت. با تعلیمات و تاریخ اسلام آشنا بودم و درسهای دینیم را به خوبی و با اشتیاق می خواندم، چون در نظرم تفاوتی با تعلیمات و تاریخ آئین بهائی نداشت و آنها را از هم جدا نمی کردم. اولین کسی بودم که در کلاس مدرسه نماز را یاد گرفتم. سوره های قرآن را حفظ می کردم. مقدسین اسلامی را واقعا دوست داشتم و شرح حالشان را با علاقه مطالعه می کردم. خانواده ام هم مرا تشویق می کردند و این علاقه و احترام هنوز هم در قلب من باقی است. این مسأله برای خیلی از دوستان مسلمان من باعث شگفتی است، چون اغلب برای آنان بهائیان را به عنوان دشمنان اسلام تصویر کرده اند، ولی برای یک بهائی بسیار طبیعی است که اسلام را مقدس بدارد- بگذریم که بهانه قرار دادن اسلام برای آزار بهائیان باعث شده است که عده ای از همکیشان من نسبت به مظاهر امروزی اسلام احساس خوبی نداشته باشند. به هر صورت، به تدریج متوجه شدم که بعضی از دوستان من وقتی می فهمند بهائی هستم، از من فاصله می گیرند، شاید برای این که فکر می کردند بهائیها بدند یا نجسند یا به سادگی فکر می کردند من غیر از آنها هستم و دنیاهایمان با هم فرق دارد. بعدها فهمیدم که بعضی از آنها می ترسیدند به خاطر دوستی با من دوستی بقیه را از دست بدهند یا آنها را از مدرسه اخراج کنند. البته دوستانی هم داشتم که با وجود همۀ اینها صادقانه دوستم داشتند و اجازه نمی دادند بدگوییها یا تهدیدهای دیگران مانع ارتباط ما شود. این قضیه به مدرسه محدود نمی شد. متوجه شده ام که بعضی از مردم از این که دیگران بفهمند با همسایه های بهائیشان دوستند، وحشت دارند و برای همین جلو بقیۀ همسایه ها با آنها سلام و احوالپرسی نمی کنند و بعضی هم اصولا می ترسند با بهائیان کوچکترین ارتباطی داشته باشند، چون نمی دانند آنها چطور آدمهایی هستند. مسأله اینجاست که گاهی اوقات بهائیان هم از این برخوردها دلسرد یا رنجیده خاطر می شوند و سعی می کنند این فاصله را حفظ کنند و گاهی هم می ترسند که از ارتباط با مسلمانان آسیب ببینند، چون اگر کسی شما را کافر بداند، ممکن است هیچ تعهدی نسبت به شما احساس نکند و در کشوری که وجود شما را به رسمیت نمی شناسد، قانون هم از شما حمایت نمی کند. علی رغم همۀ این تردیدها، بدبینیها و بدرفتاریها، من و خیلی از دوستان بهائیم نمی خواهیم تسلیم احساسات ناخوشایندی شویم که میان ما و هموطنان مسلمانمان جدایی می اندازند. برای ما تجربه های دوستی، حتی اگر زیاد هم نباشند، ارزشمندتر از تجربه های تردید و بدگمانی است، چون تعالیم دینی ما به ما آموخته است که ارادۀ خدا برای انسانهای زمان ما آن است که با وجود همۀ تفاوتهایشان با هم متحد شوند. این کلمات و کلماتی مانند آن الهام بخش ماست: «از تاریکی بیگانگی به روشنایی خورشید یگانگی روی نمایید. این است آن چیز که مردمان جهان را بیشتر از همۀ چیزها به کار آید». با نهایت خوشحالی می بینیم که بسیاری از هموطنان غیر بهائیمان نیز صادقانه برای از میان بردن فاصله ها تلاش می کنند. تلاشهای انجام شده نشان می دهد که فاصله های میان اقلیت بهائی و اکثریت مسلمان و هم چنین سایر اقلیتها آن قدر زیاد نیست که نتوان از آن عبور کرد. ما این مسأله را به فال نیک می گیریم و از خدای مهربان می خواهیم قلوب بندگانش را به یکدیگر نزدیکتر کند تا سرزمینی متحد و سعادتمند داشته باشیم.
به امید آن روز
نظر خود را بنویسید
پیشنهاد به عزیزان رضا و صالح و محسن
حسینارسال شده در : 1390/10/16
البته من دقیق نمی دانم ولی فکر کنم از طریق تماس با دو آدرس زیر راهنمایی بهتری به دست آورید.
//info2.persian-bahai.org/contact
//news2.persian-bahai.org/contact
اگر این آدرس ها فیلتر بود مجبورید از فیلتر شکن استفاده کنید.
موفق باشید، حسین
mikham ozva dina bahaei besham
mohsen maheriارسال شده در : 1390/10/13
lotfan ba man hamkariea lazeam ra mabzoool darid
چطور عضو دین بها
رضاارسال شده در : 1387/7/12
چطور عضو دین بهایی بشم
درود من پس 1 سال
صالحارسال شده در : 1387/6/16
درود
من پس 1 سال تحقیق و بررسی به حق بودن دین شما پی بردم و حال می خواهم بهایی شوم ... لطفا مرا راهنمایی کنید