سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
ايذاء و آزار جامعه بابی و بهائیجامعه بهائی ايران ريشه در نهضت بابيه دارد و آن ديانتی است که در سال 1844 در ايران بنيان گذاشته شد. شارع آن, سيّد علی،محمّد شيرازی, که لقب باب را برای خود برگزيد (1850-1819), در سال 1850, در بحبوحه| حرکت،های ايذائی عمومی نسبت به بابيان که با قتل عامی در سال 1852 به اوج خود رسيد, اعدام شد. حدود سال 1866, ميرزا حسينعلی نوری (1892-1817), که لقب بهاءالله را برای خود انتخاب کرد, علناً مدّعی شد همان رهبر دينی است که باب در آثار خود نبوّت کرده است. از آنجا که بيش از نود درصد از بابيانی که از آزارها و کشتارها جان سالم به در برده بودند در زمره| پيروان بهاءالله در آمدند و در حدود همين احيان به بهائي مشهور شدند, از نقطه نظر جامعه،شناختی و تاريخی معقول آن است که اين دو نهضت, يعنی بابيان و بهائيان, را جنبش واحدی بناميم و از اين پس, برای سهولت ارجاع, به جميع مراحل به عنوان حرکت،های ايذائی نسبت به بهائيان به آن اشاره خواهد شد, گو اين که اين نکته را بايد مدّ نظر قرار داد که اوّلين مرحله در واقع آزارهايی بود که متوجّه جامعه| بابی شد. برای توضيح پيش،زمينه| اين مقاله, ذيلاً چهار مرحله حرکت،های ايذائی که بابيان و بهائيان در ايران متحمّل آن شدند, توصيف می،گردد.[2]
مرحله اوّلنهضت بابيه از همان اوّل با مخالفت مواجه شد. کمتر از يک سال بعد از آن که باب ادّعای اوّليه،اش را در ماه مه 1844 مطرح ساخت, جلسه،ای برای محاکمه| رسول باب به عراق در بغداد تشکيل شد که در طیّ آن باب به اتّفاق آراء به عنوان بدعت،گذار و مرتدّ محکوم گرديد و رسولش به علّت نشر ارتداد به مرگ محکوم شد (مؤمن, 1982).[3] در سالهای 1849-1848, شاه ارتشی قريب شش هزار نفری و توپخانه را برای مبارزه با حدود پانصد نفر از بابيان که در قلعه| شيخ طبرسی نزديک بحر خزر موضع دفاعی اتّخاذ کرده بودند, گسيل داشت. نهايتاً در ماه مه 1849, بابيان که از شدّت گرسنگی نزديک به موت بودند, با وعده| امن و امان, برانگيخته شدند که تسليم شوند, و سپس مورد هجوم واقع گرديده, قتل عام شدند.[4] دو برخورد ديگر در دو شهر دور از پايتخت صورت گرفت که در آنجا بابيان از جمعيت قابل توجّهی برخوردار بودند: نيريز در جنوب ايران و زنجان در شمال. هر دو واقعه با قتل عام بابيان خاتمه يافت.[5] در طیّ سنه| 1850, صدراعظم وقت به اين نتيجه رسيد که بهترين راه برای خاتمه دادن به بلوای بابيان اعدام بنيان،گذار نهضت است که آن زمان در زندان تحت،الحفظ بود. باب را به تبريز آوردند و در ماه ژوئيه 1850 اعدام کردند.
يأس و دلسردی, و خشم و غضب از اعدام رهبر و مقتدا, گروه کوچکی از بابيان را بر آن داشت که در سال 1852 به جان شاه سوء قصد نمايند. اين اقدام به شکست منجر شد و شاه را سخت برآشفته و خشمگين ساخت. اگرچه فقط گروه کوچکی از بابيان مسئول اقدام به سوء قصد به جان شاه بودند, امّا شاه فرمان قتل عام بابيان را, در هر جا که يافت شوند, صادر کرد (مازندرانی, بدون تاريخ, ص71). احدی نمی،تواند با اطمينان نظر بدهد که در اين طغيان چند تن از بابيان به قتل رسيدند.برآوردهای محافظه،کارانه کلّ تعداد بابيان مقتول در طیّ تمام دوران 1848 تا 1853 را 3000 نفر می،دانند, در حالی که ساير مورّخين, ازجمله سپهر, تاريخ،نگار دربار و نيز عبدالبهاء, رهبر بهائی (1921-1844) 20000 نفر يا بيشتر را مدّعی هستند. دليل اصلی برای عدم قطعيت در خصوص تعداد نفوس مقتول به وقايع بعد از اقدام به سوء قصد به جان ناصرالدّين،شاه مربوط می،شود. در حالی که بسياری فقط فهرستی از 35 نفس را که در طهران و تعداد معدودی را که در جاهای ديگر رسماً اعدام شدند نام می،برند, امّا گزارش،هايی وجود دارد که به نظر می،رسد تلويحاً به رقم به مراتب بالاتری از موارد قتل و اعدام اشاره دارد, از جمله شرح زير اثر کنت دو گوبينو (منقول در مؤمن, 1981, صفحات 145-144), که اندکی بعد از وقايع مزبور, وزير مختار فرانسه در طهران بود:
در آن روز در شوارع و بازارهای طهران منظره،ای مشاهده شدکه احدی قادر به فراموش کردن آن نخواهد بود. در ميان فرّاشان و مأموران اجرای حکم, اطفال و نسوانی مشاهده می،شدند که با شکافهای عميق در سراسر بدنشان, با فتيله،های فروزانی در ميان زخمها, راه می،سپردند. قربانيان با طناب و به ضرب تازيانه به پيش رانده می،شدند. اطفال و نسوان در حالی قدم بر می،داشتند که لسان آنها به اين آيه ناطق بود که, "انّا لله و انّا اليه راجعون." صدای آنها در سکوت عميق ازدحام جمعيت به نحوی نافذ طنين می،افکند؛ زيرا جمعيت طهران نه بدقلب است و نه آنچنان دلبسته به اسلام. وقتی که يکی از نفوس شکنجه،ديده بر زمين می،افتاد, با صفير تازيانه،ها و فشار سرنيزه،ها او را بر پا می،داشتند. اگر خونی که از جراحاتِ سراسر تن مجروحش فرو می،ريخت, هنوز برای او رمقی به جای گذاشته بود, هيکل عنصری،اش را به رقص در می،آورد و با شور و شوق فرياد می،زد, "انّا لله و انّا اليه راجعون." بعضی از اطفال در ميانه| راه جان می،دادند و فرّاشان جسم بی،جان آنها را زير پای پدران و خواهرانشان می،انداختند,که وحشيانه و درکمال قساوت, بدون ادنی نگاهی به آنها لگدمالشان می،کردند.
وقتی که به محلّ اعدام که درمجاورت دروازه بود می،رسيدند, اگر دست از ايمان و عقيده| خود برمی،داشتند, ديگربار زندگی را به آنها می،بخشيدند, و, گرچه دشوار به نظر می،رسيد, امّا راهی می،جُستند تا آنها را مرعوب سازند. مسئول اجرای حکم بر ابزاری کوبيد که به پدری علامت می،داد که اگر دست از عقيده| خود بر ندارد, شکافی از گلو تا سينه| دو پسرش ايجاد می،کرد. اينها دو پسر کوچک بودند, که پسر بزرگتر چهارده ساله, سر تا پا خون،آلود, با بدنی فروزان با شمع،هايی که در جای جای آن فرو رفته بود, امّا بدون حرکت گوش می،داد. پدر در جواب بر روی زمين دراز کشيد که نشان دهد آماده| هر ضربه و لطمه،ای است؛ و پسر بزرگتر, که حقّ ارشديتش را می،طلبيد, خواهش کرد که ضربه| اوّل در شکافتن گلو تا سينه را او دريافت کند. امتناع مأمور اجرا از تأمين اين خواسته| او غيرممکن نبود. بالاخره همه چيز به آخر رسيد, و پرده| شب بر توده،ای از اجساد متلاشی و مثله شده انسانها فرو افتاد. توده| سرهای به نخ کشيده شده بر تيرهای عدالت آويزان شده بود؛ همه سگهای آبادی،های اطراف راه خود را به آن سمت شهر می،يافتند و می،آمدند.
مرحله| دومبعد از آن, نهضت بابيه عملاً به سکوت ملزم گرديد و به زيرزمين رانده شد. تا اواخر دهه| 1960 طول کشيد تا نهضت بابيه ديگربار ظاهر شد. تا اين زمان, نهضت مزبور تحت هدايت و رهبری بهاءالله جانی تازه يافته و متحوّل شده بود. بهاءالله مدّعی شد که همان "مَن يُظهره،الله" که باب ظهورش را نبوّت کرده بود, و بانی دور ديانتی جديدی است. به اين ترتيب, پيروانش خود را بهائی خواندند. اگرچه بهاءالله بهائيان را از مبادرت به هر عملی عليه دولت يا حتّی دخالت در سياست ممنوع ساخت, امّا حکومت ايران و رهبران مذهبی همچنان به خصومت بی،رحمانه| خود نسبت به نهضت مزبور ادامه دادند. امّا, عداوت مدّت زمانی چند خاموش و چون شعله زير خاکستر بود. اکثر رهبران مذهبی, که به مقصود اوّليه| خود, يعنی جلوگيری از آن که نهضت مزبور به رقيبی جدّی تبديل شود, توفيق يافته بودند, توجّه خود را به مواضيع ديگر معطوف داشتند؛ مردم و حکومت نيز همان راه را رفتند که رهبران مذهبی در پيش گرفتند.
حرکت،های ايذايی عليه بهائيان شکل تازه،ای به خود گرفت. اکثريت بهائيان وفاداری خود به اين آيين را پنهان داشتند و سعی کردند به اين طريق از مسائل و مشکلات در امان بمانند. امّا, هر از گاهی, در نقطه،ای انفجاری از اقدامات ايذايي رخ می،داد. در يک مورد يک يا دو نفر از بهائيان برجسته ممکن بود به قتل برسند؛ در موقعيتی ديگر, منازل بهائيان غارت می،شد و خود آنها به شدّت مضروب می،شدند؛ در موقعی ديگر, بهائيان يک نقطه ممکن بود ازخانه،های خود رانده شده نفی بلد شوند. فی،المثل, در منطقه| اصفهان که احتمالاً کمتر از دو هزار بهائی سکونت داشتند, بين سالهای 1874 و 1921 نوزده واقعه در جهت آزار و اذيت بهائيان صورت گرفت که به مرگ 15 نفر منجر شد (مؤمن, 1991, ص33). شديد،ترين واقعه،ای که در اين مرحله رخ داد در سال 1903 در يزد بود که در طیّ آن صد نفر از بهائيان به قتل رسيدند.
امّا, حتّی وقتی که هيچ واقعه| عمده،ای در جهت ايذا و آزار رخ نمی،داد, مزاحمت،هايی در سطح پايين،تر جريان داشت. همسايگان مسلمان يا رهبران مذهبی محلّی برای آن که مطامع مالی خود را تأمين نمايند و مزايايی برای خودکسب کنند, به تهديد و تقبيح بهائيان متوسّل می،شدند تا با ارعاب از آنها مالی کسب کنند؛ منسوبين بهائيان به اين بهانه که غيرمسلمانان محروم از ارثند, ميراث آنها را تصاحب می،کردند؛ فحّاشی و آزارهای لسانی و جسمی امری عادّی و معمولی بود. اثر نهايی آن بود که جامعه| بهائی هرگز احساس امنيت نمی،کرد و هميشه از لحاظ روانشناختی تحت فشار شديد قرار داشت.
مرحله| سومبا تأسيس و استقرار سلسله| پهلوی, حرکت،های ايذايی نسبت به بهائيان شکل و قالب متفاوتی به خود گرفت. در مرحله| قبل, مزاحمت،ها با عوامل محلّی شروع می،شد و حکومت مرکزی گاهی اوقات از اقدامات محلّی حمايت می،کرد امّا گاهی اوقات از خوفِ از دست رفتن زمام امور مخالفت می،نمود. حال, با انگيزه| قوی حکومت پهلوی برای تمرکز امور, خودِ حکومت مرکزی تدريجاً شروع،کننده| اصلی حرکت،های ايذايی شد. در نتيجه, در حالی که قبلاً عناصری از اوباش و اراذل مبادرت به اقدامات ايذايی می،کردند, حرکت،های مزبور اکنون خصيصه،ای اداری و مقرّراتی يافتند و غالباً با رهنمودهای حکومتی و احکام صادره از سوی دادگاه،ها همراه بود. اين تا حدّی بدان جهت بود که تا اين زمان, خودِ جامعه| بهائی به مراتب مشهود،تر و علنی،تر شده بود. مراکز امری, مدارس بهائی و ساير تسهيلات و تجهيزات اجتماعی ايجاد می،کرد. به اين ترتيب, فی،المثل, در سال 1934, حکومت ناگهان اين واقعيت را که مدرسه،ای بهائی در يکی از ايّام محرّمه| بهائی تعطيل کرده بود, بهانه قرار داد تا شبکه| بزرگی از مدارس بهائی (جمعاً شش مدرسه) را به کلّی و برای هميشه تعطيل نمايد. اقداماتی صورت گرفت که از طبع کتب, وارد کردن مطالب چاپی توسّط بهائيان, يا ثبت ازدواج، ممانعت شود. بسياری از بهائيان از مناصب دولتی و نظامی اخراج شدند. در سال 1938, حتّی کار به جايی رسيد که انجام دادن عقد ازدواجی غير از آنچه که تحت مقرّرات يکی از اديان رسمی به عمل می،آمد, جرم محسوب شد. از آنجا که امر بهائی در قانون اساسی مصوّب 1906 به رسميت شناخته نشده بود, اين بدان معنی بود که بسياری از مردان جوان بهائی صرفاً به علّت ازدواج روانه| زندان شدند. يکی از عواقب مشهود و علنی شدن بيشتر در اين دوران اين واقعيت بود که بهائيان به سهولت بيشتر شناسايی می،شدند و لهذا در معرض مزاحمت و اذيت بودند. فی،المثل, سنگباران شدن در طول مسير تا رسيدن به مدرسه| بهائی, بخشی از رشد و نموّ برای اطفال بهائی شد.
شديد،ترين واقعه| ايذائی عليه بهائيان در عصر پهلوی در سال 1955 صورت گرفت. در اين سال به يکی از روحانيونی که از رتبه| پايين،تری برخوردار بود و به وعظ می،پرداخت, به نام فلسفی, آزادی داده شد در ايستگاه راديو دولتی به ايراد سخنرانی،هايی فتنه،انگيز و آتش،افروزانه بپردازد و اوباش و اراذل را عليه بهائيان تحريک کند. طغيانی در سراسر مملکت صورت گرفت و مزاحمت عليه بهائيان با غارت, چپاول و قتل چند نفر همراه شد. اين واقعه احتمالاً بدان علّت رخ داد که شاه احساس می،کرد نسبت به مقامات مذهبی که, بعد از کودتای 1953 مصدّق عليه وی, از اعاده| قدرت به او جانبداری کرده بودند, مديون است.
در طیّ اين مرحله, جامعه| بهائی در نشان دادنِ عکس،العمل نسبت به حرکت،های ايذايی منظّم،تر و سازمان،يافته،تر بود. ابتدا, توسّل به اولياء حکومت محلّی صورت می،گرفت و اگر نتيجه،ای عايد نمی،شد, به حکومت مرکزی شکايت می،شد. در چندين وهله, شوقی افندی (که رياست امر بهائی را از 1921 تا 1957 به عهده داشت) حتّی جوامع بهائی در ساير نقاط دنيا را نيز سازماندهی کرد تا به شاه نامه بنويسند و به او متوسّل شوند تا اذيت و آزارها را متوقّف سازد. قابل توجّه،ترين موردِ آن در طیّ اقدامات ايذايی سال 1955, زمانی بود که اقدام گسترده،ای در مطبوعات غربی برای بسيج عقايد عليه اذيت، و آزارها صورت گرفت.
مرحله| چهارمواقعه| سال 1955 فلسفی پيش،درآمدی بود بر آنچه که بعد از انقلاب اسلامیِ سال 1979 مقدّر بود واقع گردد. بعد از اين انقلاب, مزاحمت،های اداری و مقرّراتی و موارد سلب حقوق بشر تحت هدايت حکومت به شدّت تزايد يافت. کيفيت اين وضعيت با اوضاع قبل از 1979 از اين لحاظ متفاوت بود که قبلاً در حالی که بهائيان صرفاً قربانی اقدامات پراکنده| حکومتی می،شدند, اکنون نقشه،ای برنامه،ريزی،شده و مشخّص برای حذف جامعه| بهائی در کار بود. نماينده| ويژه| سازمان ملل متّحد در مورد وضعيت حقوق بشر در ايران, با سفرهای متعدّد به اين کشور, ارزيابی تفصيلی جامعی در مورد اوضاع انجام داد. از جمله اقداماتی که طبق گزارش او توسّط حکومت ايران عليه بهائيان در سطحی سازمانی صورت گرفته موارد زير بود:[6]
· ممنوعيت رسمی کلّيّه تشکيلات و فعاليت،های بهائی
· دستگيری و اعدام کلّيّه اعضاء هيأت ملّی ديانت
· دستگيری و اعدام بسياری از اعضاء شوراهای رهبری محلّی
· مصادره اموال و املاک بهائی, از جمله شرکت پس،اندازهای اطفال
· مصادره, تخريب و اهانت به اماکن مقدّسه و قبرستان،های بهائی
ازجمله حرکت،های ايذايی و مزاحمت،هايی که نماينده| ويژه| سازمان ملل متّحد گزارش داد مواردی به شرح زير بود که آحاد بهائيان متحمّل شدند:
· زندانی و شکنجه کردن
· اخراج تمام کارکنان بهائي از کلّيّه دواير حکومتی در سطح ملّی و محلّی
· تشويق يا وارد کردن فشار به ساير کارفرمايان برای اخراج کارکنان بهائی خود
· صدور حکم که حقوق بازنشستگی دولتی قابل پرداخت به بهائيان نيست
· دستور به بهائيان برای استرداد حقوق و بازنشستگی که در طیّ ايّام عمر به آنها پرداخت شده است
· تعطيل کردن اجباریِ اماکن شغلی و کسبیِ بهائيان
· اخراج يا امتناع از پذيرفتن اطفال بهائی در مدارس و دانشگاه،ها
· فقدان گواهی رسمی ازدواج برای بهائيان که به روسپی شناخته شدن زنان متأهّل بهائی و نامشروع شناخته شدن فرزندان بهائيان منجر گرديد
· فقدان محلّی برای دفن اموات بهائيان بعد از مصادره| قبرستانهای بهائی
· مستثنی کردنِ بهائيان از دريافت وسايل ضروری رفاه اجتماعی مانند کارت ارزاق و جيره| خواربار يا موادّ غذايی؛ محروم کردن زارعين از شرکت،های تعاونی زراعی و غيره
· مصادره اموال و حسابهای بانکی
· تخريب منازل
· محروم کردن از دريافت ميراث
· خودداری از صدور گذرنامه
· موارد اجباری ازدواج و فرزندخواندگی
· موارد آدم،دزدی و قتل بدون احکام قضايی
· اعلاميه| قوّه| فضاييه در موارد متعدّد که هر کسی که فردی بهائی را مضروب نمايد, اموالش را به سرقت ببرد يا به قتل برساند به اين علّت نمی،توان او را تحت تعقيب قرار داد, به اين ترتيب عملاً چراغ سبزی نشان داده شد که هر کسی می،تواند به چنين اعمالی بدون ادنی مجازاتی مبادرت نمايد.
علاوه برموارد فوق, در طیّ دو دهه| گذشته چنان فشاری بر بهائيانِ ساکن روستاها وارد آورده شد که, حتّی در روستاهايی که بهائيان اکثريت جمعيت را تشکيل می،دادند, مجبور به جلای وطن شدند. نتيجه| امر "پاکسازی مذهبی" معادل "پاکسازی قومی" بود که در بالکان صورت گرفت, به طوری که هم،اکنون مناطق وسيعی از روستاهای ايران فاقد بهائی است. اين وجه از حرکت،های ايذايی, از آنجا که در مناطق پَرت و دورافتاده،تر صورت گرفته, هنوز بايد کاملاً مستند شود و لذا از توجّه بسياری از گزارش،ها محروم مانده است.
در بيست سال گذشته,که حکومت ايران با اين واقعيت،ها مواجه گرديد, ابتدا به،کلّی منکر شد که اذيت و آزاری در جريان است. وقتی که با شواهد غير قابل انکار روبرو شد, اظهار داشت که اين حرکت،های ايذايی به علّت اعتقادات ديانتیِ متّهمان نبوده, بلکه به سبب جرائمی بوده که آنها مرتکب شده،اند. وقتی که شواهد مستند صادره از محاکم قضايی ايران ارائه شد که بهائيان دقيقاً به علّت اعتقاد دينی خود اعدام شده, به حبس افتاده و در معرض مزاحمت،های ديگر قرار گرفته،اند (از جمله بيانيه،های غالباً مستند که اگر از دين خود تبرّی جويند, از مجازات در امان خواهند ماند), حکومت ايران سعی کرد ادّعا نمايد خودِ بهائيان با مساعدت به شاه در گذشته و به اين علّت که "جاسوس بيگانگان" بوده،اند اين اوضاع را برای خود به وجود آورده،اند.
امّا, تا آغاز دههّ 1990, فشار بين،المللی آنچنان شدّت يافت و موضع خودِ ايران آنقدر از لحاظ اقتصادی و سياسی تضعيف شد که حکومت ايران مجبور شد در موضع خود تجديد نظر به عمل آورد. امّا, به جای آن که جامعه| بهائی را به رسميت بشناسد, تلاش کرد وضعيت جامعه| بهائی را پنهان نگه دارد. دستورالعمل،هايی صادر شد که بايد در اسناد قضايی و مدارک دادگاهی از ذکر مجازات بهائيان به علّت بهائی بودن بالمرّه اجتناب شود و دستاويز ديگری بيابند تا بر مبنای آن آنها تحت تعقيب قرار گيرند. آنها ملزم بودند, در صورتی که سند و مدرکی بعدها در کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متّحد ممکن بود مورد استفاده قرار گيرد, از تسليم چنين مدارکی به بهائيان خودداری نمايند. چند مورد مصالحه| جزئی نيز صورت گرفت. به اين ترتيب, فی،المثل, برای بسياری از بهائيان گرفتنِ گذرنامه آسان،تر شد. امّا, هدف بنيادی تغيير نکرد و آن محو جامعه| بهائی در ايران بود. اين انگيزه| نهفته| واقعی در هيچ جايی بهتر از تعقيب يادداشت حساب،شده و مخوف صادره از بالاترين سطح رهبری ايران به نمايش در نمی،آيد. متن زير ترجمه،ای است از بخشی از اين سند که اقداماتی را که بايد عليه بهائيان صورت گيرد فهرست می،نمايد؛ اين موارد برگرفته ازگزارش نماينده| ويژه| کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متّحد است:
الف ـ جايگاه کلّی بهائيان در امور مملکتی
- بدون جهت از مملکت اخراج نمی،شوند
- بدون دليل بازداشت, زندانی يا مجازات نمی،شوند
- رفتار دولت با آنها بايد چنان باشد که مانع از پيشرفت و ترقّی آنها شود.
ب ـ جايگاه فرهنگی
- می،توانند در مدارس ثبت نام کنند مشروط بر آن که خود را بهائی معرفی نکنند, امّا در صورت امکان به مدارسی که دارای مبانی عقيدتی قوی است فرستاده شوند.
- وقتی که دانشجويی معلوم شد که بهائی است, از دانشگاه اخراج خواهد شد, چه در جريان پذيرش و چه در طیّ سال تحصيلی.
- با فعاليت،های سياسی آنها, "از جمله جاسوسی" بايد به وسيله| سياست،ها و قوانين رسمی مربوطه مقابله شود و فعاليت،ها و تبليغات مذهبی آنها بايد به وسيله| ساير اقدامات و تبليغات دينی, عکس،العمل،ها و تبليغات فرهنگی مقابله گردد.
- مؤسّسات تبليغی (مانند سازمان تبليغات اسلامی) بايد قسمت،های خاصّ برای مقابله با فعاليت،ها و تبليغات مذهبی بهائيان تأسيس نمايند.
- جهت مبارزه و نابود کردن ريشه،های فرهنگی که اين گروه در خارج از ايران دارند بايد برنامه،ای تدوين گردد.
ج – جايگاه حقوقی و اجتماعی
- به آنها اجازه داده می،شود که از زندگی متعارف مشابه کلّ جمعيت برخوردار باشند
- تا بدان حدّ که به پافشاری در موضع بهائی خود تشويق نشوند, به آنها اجازه داده خواهد شد مانند کلّيّه شهروندان ايرانی ديگر از دفترچه بسيج, گذرنامه, گواهی فوت و اجازه| کار برخوردار باشند.
- در صورت شهرت آنها به بهائی بودن اجازه| استخدام ندارند
- مشاغل حسّاس, مانند مشاغلی در بخش آموزش و پرورش به آنان داده نشود.
متن کامل سند مزبور, که تاريخ 1991 را دارد, امّا در سال 1993 مکشوف شد, اين نکته را روشن می،سازد که اين رهنمودها برای رفتار با بهائيان در جلسه| مشترکی با حضور هاشمی رفسنجانی, رياست وقت جمهوری اسلامی ايران, و شورای عالی انقلاب فرهنگی تهيّه شده است. بعد, آنها آن را به مقام رهبری, آيت،الله علی خامنه،ای تسليم نموده،اند و مشارٌ اليه در پايين سند امضاء خود را دالّ بر تصويب آن افزوده است. اين سند روشن می،سازد که هدف عبارت از ارائه| تصويری مساعد و مطلوب به جهان است که به نظر برسد حقوق حقّه| آنها اعاده می،گردد, امّا همچنان, با امتناع از استخدام آنها و جلوگيری از دسترسی آنها به تحصيلات عاليه (جامعه| بين،المللی بهائی, 1993, صفحات 41-36) به اختناق جامعه| بهائی از لحاظ فرهنگی و اقتصادی ادامه داده شود. مضافاً, اگرچه تسامحی در بعضی اقدامات وجود دارد, امّا در ساير موارد سخت،گيری و ايجاد مضيقه مشهود است ـ فی،المثل, برای متوقّف و تعطيل کردنِ دانشگاه زيرزمينی که بهائيان به علّت محروميت از دسترسی به دانشگاه،های کشور ايجاد کرده بودند, اقداماتی صورت گرفت.
عکس،العمل بهائي نسبت به توسعه| وضعيت در ايران شبيه اقدامی بود که در سال 1955 صورت گرفت, با اين تفاوت که به مراتب سيستماتيک،تر, قوی،تر و شديد،تر بود. ابتدا, توسّل به حکومت محلّی و ملّی صورت گرفت. طولی نکشيد که معلوم شد اين اقدامات هيچ حاصلی ندارد و در سپتامبر 1980, بهائيان ابتدا توجّه کميسيون فرعی سازمان ملل متّحد در ترويج و حمايت از حقوق بشر را به موضوع جلب کردند. از آن زمان به بعد, جامعه| بين،المللی بهائی, نهادی که جامعه| بهائی از طريق آن در چارچوب سازمان ملل متّحد عمل می،کند, فعاليت گسترده،ای را از طرف بهائيان ايران تعقيب کرده است. در طول سالها, موضوع به کميسيون حقوق بشر, کميته| سوم مجمع عمومی سازمان ملل متّحد, و بالاخره به خود مجمع عمومی سازمان ملل متّحد برده شده, که به صدور قطعنامه،ای در سال 1985 در انتقاد از ايران منجر شده است (جزئيات در اثر قانع, 2002).
توصيف نسل،کُشیموارد متعدّد توصيف نسل،کُشی،هايی که در گذشته واقع شده انتشار يافته است. می،توان اين مطالعات مربوط به موضوع را با وضعيت بهائيان در ايران مقايسه کرد. به اين ترتيب تضييقات بهائيان را می،توان با جهاد آلبيژين[7] که توسّط پاپ[8], پادشاه فرانسه[9] و کميته| تفتيش عقايد عليه فرقه| کاتار عملی شد (1226-1208), مقايسه کرد. ژوزف سترِيِر (1971, صفحات 10-8) اظهار می،دارد که کميته| تفتيش عقايد از چهار "تکنيک استفاده می،کرد که به اضمحلال فرقه،های بدعت،گذار منتهی می،شد. کلّيّه اين تکنيک،ها بعداً در قرون وسطی مورد استفاده| دوَل اروپايی قرار گرفت. دولت،های مدرن خودکامه ابتکارات جديد زيادی از خود نشان ندادند؛ آنها صرفاً کارامدتر شدند." اين چهار تکنيک عبارتند از:
1- "فشار مداوم" جامعه| بهائی از ابتدای تأسيس در سال 1844 به عنوان جامعه| بابی در ايران تحت فشار مداوم قرار داشته است. اين فشارها در زمان،های مختلف متغيّر بوده و در دو دوره| 1853-1848 و 1979 تا کنون به اوج خود رسيده است.
2- "استفاده از شکنجه". بهائيان در دوران قاجار, 1923-1844, هر زمان که دستگير می،شدند به طور معمول تحت شکنجه قرار می،گرفتند. بعد از انقلاب اسلامی, شکنجه بار ديگر به عنوان سلاحی عليه بهائيان ظاهر شد. گزارش شده که اکثرِ هزاران تن از بهائيانی که از انقلاب اسلامی به بعد به زندان افتادند, حدّی از شکنجه را تجربه کرده،اند.
3- "تحميل ناتوانی،های اجتماعی و اقتصادی." ناتوانی،های اجتماعی و اقتصادی از حدود سال 1848 بر جامعه| بابی و بهائی تحميل شده است. دامنه| اين موارد از مزاحمت،های جزئی در زندگی روزمرّه تا ناتوانی،های عمده را دربر گرفته است.
4- "مجموعه| مجازات،هايی که با دقّت درجه،بندی شده برای تشويق نفوس ضعيف به خيانت نسبت به نفوس قوی در ازاء بخشش يا مجازاتِ جزئی." به بهائيانی که از عقيده| خود تبرّی نمايند آزادی از زندان و معافيت از شکنجه, اعاده| اموال و املاک مصادره شده, و غالباً پاداش،های مالی و مشاغل مطلوب عرضه می،گردد. همچنين به آنها وعده داده می،شود که از اعتراف علنی در تلويزيون که بسياری از زندانيان سياسی رژيم در معرض آن قرار می،گيرند معاف شوند و فقط آگهی کوچکی در روزنامه درج و طیّ آن تبرّی خود از اين دين را اعلام نمايند (آبراهاميان, 1999, ص143).
ويژگی،های جهاد آلبيژين ذکر شده توسّط ساير نويسندگان نيز که در مورد بهائيان ايران می،توان مشاهده کرد شامل عوامل زير می،شود که چاک و جوناسون (1990, ص115) به آن توجّه کرده،اند:
1- "وظيفه قرار دادنِ انتقاد از هم،شهريان که مقدّم و مرجّح بر پيوندهای خانوادگی و خويشاوندی قرار می،گيرد." اکثر بهائيانی که در زندان بودند استنطاق بی،رحمانه, غالباً تحت شکنجه, توسّط اولياء حکومت ايران را گزارش کرده،اند که سؤال می،کردند کدام،يک از دوستان و اعضاء خانواده نيز بهائی هستند.
2- "تکذيبِ اعترافاتی که با ارعاب و تحت فشار گرفته شده به عنوان برگشتن به اعتقاد خود تعريف می،شود و و بنابراين دليلی بر ارتکاب جرم محسوب می،گردد." هر فرد بهائی که تبرّی کند و به اسلام روی آورد, از پس گرفتن تبرّی خود منع می،شود, چه که می،داند اين اعلام انصراف به معنای ارتداد محسوب می،شود و مجازات آن می،تواند مرگ باشد.
رابرت ملسون (که از او در اثر چاک و جوناسون, 1990, صفحات 19-18 نقل قول شده) قوم،کُشی يهوديان و ارمنيان را مقايسه کرده و عوامل زير را در آنها مشترک يافته است. جميع اين عوامل را می،توان در قضيه بهائيان, بخصوص در دوران بعد از 1979 مشاهده کرده که اجرا شده است (کلّيه نقل،قولها در فهرست زير از ملسون است):
1- گروه قربانی "اقلّيتی گروهی," است که "تحمّل شده" امّا "برابر تلقّی" نشده است. تاريخ تضييقات و حرکت،های ايذايی عليه گروه و تحقير آن وجود دارد. بهائيان اقلّيّتی گروهی هستند که به زحمت تحمّل می،شوند, با تحقير و اهانت با آنها رفتار شده و غالباً از بدايت اين دين تا کنون در معرض تضييقات و آزار بوده،اند.
2- گروه قربانی با موفّقيت بيشتری خود را با دنيای مدرن انطباق می،دهد؛ "در زمينه،های اجتماعی, اقتصادی, فرهنگی و سياسی پيشرفت می،کند." اين موجد تنش با اکثريتی است که اين پيشرفت را "ناموجّه و غيرمجاز و نسبت به نظم کهن که مبتنی بر نابرابری است تهديدکننده" مي،يابد. بهائيان, به علّت تأکيدشان بر تعليم و تربيت, برابری زنان و مردان و آزادانديشی و سعه| صدر نسبت به دنيای مدرن, بخصوص از دهه| 1920 به بعد, در تجارت و حرَف و مشاغل موفّق،تر بوده،اند. بسياری از ايرانيان نسبت به اين توفيق احساس حسادت و بيزاری نموده غالباً آن را به توطئه،ها و تأثير و نفوذ بيگانه نسبت داده،اند.
3- "گروه قربانی،شده, از لحاظ جغرافيايی يا عقيدتی, با اعداء جامعه| بزرگتر و حکومت يکسان تلقّی می،گردد." اين يکسان تلقّی کردن ممکن است واقعی يا تخيّلی باشد امّا در جهت ايجاد "پيوندی بين تهديد خارجی و داخلی" عمل می،کند. در دهه| 1930, اتّهاماتی شيوع داشت که بهائيان با انگليسی،ها و/يا روسها, دو قدرتی که در ايران فعّال بودند, هم عهد و پيمانند. فی،المثل, در دهه| 1940 خاطرات جعلی وزيرمختار سابق روسيه با اين هدف انتشار يافت که نشان دهد او باب را برانگيخت تا ادّعاهای خود را مطرح نمايد و اين نهضت را او سازماندهی کرده است. چون بهاءالله در قرن نوزدهم توسّط اولياء حکومت عثمانی به شهر عکّا که آن زمان در سوريه قرار داشت تبعيد نمود, اين شهر و مدينه| مجاورش حيفا محلّ استقرار دواير مرکزی جهانی امر بهائی شد. از آنجا که حيفا و عکّا اکنون در کشور اسرائيل قرار دارند, اين به رشته| جديدی از اتّهامات منتهی شده که بهائيان عوامل صهيونيزم و امپرياليزم آمريکايی هستند؛ اتّهاماتی که از زمان به قدرت رسيدن رژيم اسلامی در سال 1979 به وضوح از شدّت و کثرت بيشتر برخوردار شده است.
4- جامعه| بزرگتر "به رشته،ای از مصيبت،های چشمگير نظامی و سياسی که امنيت و جهان،بينی،اش را تضعيف می،کند" مبتلا می،شود. در بالا مشاهده کرده،ايم که چگونه, در سراسر قرن بيستم, دولت محلّی و, بعضی اوقات, دولت ملّی, گاه و بيگاه, به عنوان راهی برای منحرف کردن اذهان از مسائل و مشکلات فراوان, از وارد آوردن تضييقات بر بهائيان استفاده کرده،اند. جمهوری اسلامی اين رَوَند را ادامه داده است. رژيم که نتوانسته بود مزايا و منافعی راکه به حاميانش در سالهای اوّليه انقلاب وعده داد عملی سازد, به نحوی دائم،التّزايد می،بايست سپر بلايی برای توجيه شکست،ها و قصورهايش بيابد. از جمله اين سپربلاها جامعه| بهائی بوده است.
اقدامات حکومت ايران با توصيف ارائه شده توسّط هلن فاين (1984, ص7) در مورد دولت،هايی که به اتّهامات مربوط به نسل،کُشی و قوم،کُشی عکس،العمل نشان می،دهند نيز منطبق است. او اظهار داشته که برای واکنش دولت،هايی که در بدايت اقدام به نسل،کُشی عليه گروهی هستند, وقتی که در مورد اقداماتشان به حساب کشيده می،شوند, معمول،ترين راه اين است که انکار کنند که واقعه،ای در شرف وقوع است. اين جواب اوّليه| حکومت ايران نيز بود که در سالهای بلافاصله بعد از انقلاب 1979 ايران, بالمرّه منکر شد که تضييقاتی در مورد بهائيان صورت می،گيرد. طريق عمده| ديگری برای دولت جهت پاسخگويی در مورد اقداماتِ نسل،کُشی اين است که "اعلام نمايد اقدامات دولت عکس،العملی دفاعی در مقابل حملات قربانيان است." اين نيز مستمسکی بود که دولت ايران, که بهائيان را به جاسوسی برای آمريکا و اسرائيل و توطئه عليه ايران متّهم می،کرد, درمرحله| بعدی مورد استفاده قرار داد.
طرق نسل،کُشیهلن فاين طرقی را که به نسل،کشی منتهی می،شود و نازی،ها در سالهای منتهی به آغاز يهودکُشی و ترکها در سالهای منتهی به قتل،عام،های ارمنيان آن را در پيش گرفتند, توصيف می،کند. او در اين توصيف سعی می،کند پيش،شرط،ها يا علل اين وقايع را شناسايی نمايد. تجارب جامعه| بهائی ايران از سال 1979 دارای ويژگی،های بسياری است که طرق ترسيمیِ هلن فاين را تداعی می،کند. ذيلاً خصيصه،های اصلی را که هلن فاين (1979, صفحات 10-9) شناسايی کرده, نقل می،کنيم:
1- "قربانيان قبلاً خارج از حيطه| تعهّدات و وظائفِ [اخلاقیِ] گروه غالب و حاکم تعريف شده،اند." مشاهده کرده،ايم که بهائيان يک قرن تضييقات و آزارها را تحمّل کرده،اند. ايدئولوژیِ اسلامیِ شيعه| رژيم جديد در ايران بعد از 1979 اين تمايل را بيش از پيش تشديد کرد که بهائيان را خارج از حيطه| تعهّد و وظيفه| عادّی کشور و حکومت برای مراقبت از اتباع خود قرار دهد. از آنجا که روحانيون مسلمان امکانپذيریِ ظهور ديانت بحقّ ديگری بعد از اسلام را مردود می،شمردند, حکم صادرکردند که امر بهائی عبارت از بدعت و ارتداد است و متمسّکين به آن را می،توان به مجازات مرگ محکوم کرد. در موارد متعدّد, محاکم ايران در قضايای مختلف مانند حقوق بازنشستگی و حوادث اتومبيل در جادّه،ها به داوری نشستند و عملاً اظهار داشتند که بهائيان در ايران دارای هيچ حقّ و حقوقی نيستند ـ آنها را می،شد از آنچه که برای آن کار کرده بودند (مانند دستمزدها و حقوق بازنشستگی) محروم ساخت, و مجروح يا کشتن آنها نيز جرم و بزه محسوب نمی،شد. (هلن فاين اين مورد را شرط لازم امّا نه کافی برای قدم سوم که در پايين ذکر شده, برمی،شمارد.)
2- "تنزّل رتبه| کشور در اثر جنگ و/يا منازعات داخلی." البتّه, انقلاب سال 1979 ايران فی،نفسه واقعه| عمده،ای از جنگ داخلی بود. بعد از اين منازعه دورانی آغاز شد که در طیّ آن چندين گروه مانند مجاهدين عليه رژيم اسلامی مبارزه کردند و سعی داشتند زمام انقلاب را به جبر و زور از چنگ خمينی و مقامات اسلامی درآورند. بعد, اندکی بعد از انقلاب, جنگ ايران،ـ،عراق واقع شد که از سال 1980 تا 1988 طول کشيد ـ جنگی طولانی, فرسايشی و در اواخر بی،معنی و بيهوده که شور و اشتياقی را که مردم برای انقلاب داشتند بالمرّه از بين برد. (هلن فاين اين را وضعيتی مستعدّ و آماده برای وقوع قدم سوم تلقّی می،کند.)
3- يکی از نخبگان بر مسند قدرت تکّيّه می،زند که دستور کار جديدي "برای توجيه تفوّق و سيطره| ملّت" اتّخاذ می،کند. هلن فاين (1979, ص8؛ 1984, ص18) درباره| ايدئولوژی گروه غالب صحبت می،کند که اسطوره| فرمانروايی را پديد می،آورد که در آن صفات و خصوصيات گروه غالب بدون ادنی نقصی نشان داده می،شود و گروه قربانی خارج از حيطه| مجاز وظائف و تعهّدات قرار می،گيرد. اين نوع اسطوره،شناسی در لفّاظی،های فرقه| شيعه بسيار برجسته و نمايان بود که مسلمانان شيعه را به امّتی اسطوره،ای تبديل می،کند که تمام جهان در مقابلش صف،آرايی کرده،اند. اين نوع اسطوره،شناسی موضوعِ سخنرانی،های آيت،الله خمينی بود. در اين اسطوره, بهائيان کاملاً منطبق با "دشمن داخلی" بودند. از آنجا که بهائيان اعداء دين حقيقی شمرده می،شدند, ضرورةً معاند با خداوند و حاميان شيطان نيز محسوب می،گشتند. فی،المثل, سيّد موسوی تبريزی, دادستان کلّ جمهوری, اظهار داشت, "قرآن فقط اهل کتاب [در ايران فقط به يهوديان, مسيحيان و زرتشتيان تعبير می،شود] را در زمره| جوامع مذهبی می،شناسد. ديگران مشرکند. مشرکان بايد به،کلّی از بين بروند." بهائيان که متّهم می،شوند که اهل بدعت و ارتداد و در زمره| مشرکانند طبق احکام مذهبی در معرض مجازات مرگ قرار دارند. (هلن فاين اين را شرط لازم امّا نه کافی برای وقوع نسل،کُشیِ برنامه،ريزی،شده تلقّی می،کند.)
4- "وقتی که مرتکبين ... عليه کسانی که قبلاً از حرکت،های ايذايی نسبت به قربانی حمايت کرده و/يا ممکن است احتمالاً نسبت به آن معترض باشند, جنگی را به راه می،اندازند يا به آن جنگ می،پيوندند, محاسبه| هزينه،های محو کردن قربانی از صفحه| روزگار تغيير می،کند." هلن فاين می،گويد, جنگ "عوامل بازدارنده عليه نسل،کُشی" را از اين لحاظ کاهش می،دهد که "وضوحِ چنين اقداماتی" را از بين می،برد و مستمسکی به دست مرتکبين می،دهد که برنامه| خود را با متّهم کردنِ قربانيان به همدستی و کمک به دشمن توجيه نمايند. مردم ايران نيز با لفّاظی،های خمينی تشويق می،شدند تا خود را در جنگی مداوم با "شيطان بزرگ" (ايالات متّحده| آمريکا) و متّفقينش (اسرائيل و انگليس) مشاهده نمايند. حرکت،های ايذايی عليه بهائيان در ايران در سالهای جنگ ايران،ـ،عراق به نحو فاحشی وخيم،تر شد و در طیّ اين دوره, تقريباً هر قدمی که عليه جامعه| بهائی برداشته شد با اين اتّهامات که قربانيان جاسوس و ستون پنجمی هستند که برای صهيونيزم و ايالات متّحده فعاليت می،کنند, توجيه می،شد.
هلن فاين (1979, صفحات 10-9) قدم،های سوم و چهارم را با هم "تشکيل دهنده| شرايط لازم و کافی يا علل نسل،کُشی از پيش برنامه،ريزی،شده" محسوب می،کند. هلن فاين بنفسها در آثار بعدی خويش, وضعيت بهائيان را مورد ارزيابی قرار داده متعلّق به اين چارچوب می،داند و وضعيت بهائيان در ايران را در مقوله| نسل،کُشی عقيدتی قرار می،دهد (به سطور زير توجّه نماييد).
همچنين, ايزرائيل چرنی (1999, ص260), در توصيف مراحل منتهی به نسل،کُشی, اظهار می،دارد که آخرين و پيشرفته،ترين مرحله زمانی است که رهبری جامعه جريان را مورد تأييد و تصويب قرار داده از آن حمايت می،کند. رهبران در حکومت "کشتنِ نفوس قربانی را که مطمح نظرند مجاز شمرده مورد تحسين قرار می،دهند, دادگاه،ها اتّهامات عليه مرتکبين را مردود شمرده يا اصلاً مطرح نمی،کنند, مقامات مذهبی آن را به نام خدايان متبرّک ساخته تقديس می،نمايند, و غيره." چرنی در اينجا توصيفی عامّ عرضه می،کند و لذا نمونه،های مشخّصی را بيان نمی،نمايد, امّا واضح است که اين توصيفِ مرحله| نهايی منتهی به نسل،کُشی در قضيه| بهائيان مصداق دارد. چه که عالی،ترين سطوح دولت ايران حملات عليه بهائيان را مورد تمجيد قرار دادند؛ دادگاه،ها اعلام کردند که جان و مال بهائيان را می،توان از آنها گرفت بدون آن که مجازاتی در کار باشد؛ و رهبری مذهبی از حملات عليه بهائيان حمايت کرده آن را مورد تحسين قرار می،دهد و حتّی آن را وظيفه،ای مذهبی قلمداد نموده اعلام می،کند کشتنِ بهائيان مبادرت به عملی است که مکافات اخروی را در بر دارد.
شناسايی انواع نسل،کُشیانواع گوناگون نسل،کُشی وجود دارد. بعضی،ها نسل،کُشی را بر مبنای نتيجه طبقه،بندی می،کنند. فی،المثل, طبقه،بندی هاروه ساوون (منقول در چاک و جوناسون, 1990, ص13) پيامدهای جايگزينی, نابودی و اضمحلال را توصيف می،کند. امّا, بسياری ديگر هستند که با اين انواع نظر مساعد ندارند, زيرا آنها روشن،کننده| وقايعی نيستند که به نسل،کُشی منجر می،شود و به اين ترتيب در درک جريانِ منتهی به وقايعی از اين قبيل و تدوين تدابير برای ممانعت از آنها کمکی نمی،کنند. انواع ديگر شامل طبقه،بندی بر اساس نوع جامعه،ای که نسل،کُشی در آن رخ می،دهد (آزادمنش و سرکوبگر), براساس نوع گروه قربانی (گروه،های ملّی, قومی, نژادی, مذهبی, اقتصادی, سياسی و اين که آيا اينها در داخل يا خارج از جامعه هستند), يا بر اساس اتّهاماتی است که وارد می،شود (مواردی که به طور مستقل اثبات،شدنی است و مواردی که صرفاً اتّهامات کاذب است) (چاک وجوناسون, 1990, صفحات 31-29).
امّا, اکثر محقّقين در اين زمينه توافق دارند که سودمند،ترين موارد شناسايی انواع مواردی هستند که با توجّه به انگيزه| فرد مرتکب طبقه،بندی می،شوند. هلن فاين همگرايی مشخّصی بين پنج نوع از آنها که مطرح شده, يافته است: دادريان (د) (1975), کوپر (ک) (1981), فاين (ف), (1984, صفحات 22-8), اسميت (س) (1987), و چاک و جوناسون (چ) (1990, ص29). اين پنج نوع چهارگروه اصلی را مطرح کرده،،اند:
1- نسل،کُشی مربوط به توسعه (ف) يا سودجويانه (د و س) عليه مردم بومی (ک), برای کسب ثروت (س).
2- نسل،کُشیِ مستبدّانه (ف), نهفته (د) يا نهادين (س) منطبق با قتل،عام،های مربوط به نسل،کُشی (مانند بمباران هيروشيما يا درِسدِن) (ک) که برای انتشار رُعب و وحشت در ميان دشمنان واقعی يا بالقوّه در نظر گرفته می،شود (س).
3- نسل،کُشی تلافی،جويانه (ف, د و س) (که برای تنبيه اقلّيّتی که سعی دارد گروه غالب و مسلّط شود در نظر گرفته می،شود) ممکن است بعد از استعمارزدايی نظام غالب دوقشری (ک) يا اضمحلال تهديدی واقعی يا بالقوّه (س) صورت می،گيرد.
4- نسل،کُشی عقيدتی (ف, س) يا حدّ مطلوب (د) عليه گروه گروگان يا سپر بلا (ک) برای اجرای باور يا عقيده (س).
در حالی که تضييقات بابيان در سالهای 1848 تا 1853 که در بالا توصيف شد می،تواند منطبق با نوع سوم باشد, چون بابيان, بخصوص بعد از سوء قصد به جان شاه در سال 1853, تهديدی برای نظام رسمی موجود مشاهده می،شدند, طبقه،بندی اصلی که تضييقات بابيان و بهائيان با آن انطباق می،يابد, بخصوص از 1979, نوع چهارم است. خود هلن فاين (1993, ص86) بهائيان را فقط به موازات دو واقعه| ديگر از 1945 به بعد قرار داده که منطبق با نوع 4 است, يعنی نسل،کُشی عقيدتی. اين جدّی،ترين و مهم،ترين مقوله است و شامل هر دو قتل عام يهود و ارامنه از قبل از 1945 می،شود.
تعاريف نسل،کُشیيکی از مسائلِ ارزيابی و بررسی اين سؤال که آيا بهائيان ايران را واقعاً می،توان از آن مقوله محسوب داشت که در معرض نسل،کُشی بوده،اند يا خير اين واقعيت است که هيچ تعريفی برای اصطلاح نسل،کُشی وجود ندارد که مورد توافق عموم باشد (نگاه کنيد به تعاريف گوناگون در فاين, 1992, صفحات 5-2؛ چاک و جوناسون, 1990, صفحات 27-23).
اوّلين کسی که اصطلاح "نسل،کُشی"[10] را ابداع کرد رافائل لِمکين در کتابش موسوم به قانون محوری در اروپای اشغال،شده[11]منتشره در 1944 (صفحات 95-79) بود. مقصود او از اين اصطلاح "بيان نقشه،ای هماهنگ از اقدامات مختلف به قصد انهدام بنيان،های اساسی حياتِ گروه،های ملّی, با هدفِ اضمحلال خودِ آن گروه،ها" (ص79) بود. او اظهار می،دارد که "اهداف چنين نقشه،ای عبارت از فروپاشیِ تشکيلات سياسی و اجتماعی, از بين بردن احساسات فرهنگی, زبانی و ملّی, دين و موجوديت اقتصادیِ گروه،های ملّی و نابود کردنِ عزّت, شرف, سلامت, آزادی و امنيت شخصی و حتّی زندگی افرادِ متعلّق به چنين گروه،هايی است" (ص79). او دو مرحله را برای جريان نسل،کُشی توصيف می،کند: "نابود کردن الگوی ملّیِ گروه، ستمديده" و "تحميل الگوی ملّی بر گروه ستمديده" (ص79). به اين ترتيب, در نظر لمکين, نسل،کُشی ضرورةً شامل نابودی عنصریِ گروه نيست, بلکه ممکن است مشتمل بر اقدامات غيرمهلک عليه موجوديت فرهنگی, مذهبی يا زبانی باشد. او تأکيد می،کند که جهتِ اقدامات مزبور در امر نسل،کُشی عليه افراد "نه به علّت استعداد و قابليت فردی, بلکه به علّت عضويت آنها در گروهِ ملّی" است (ص79). اگرچه او همه جا به "گروه،های ملّی" اشاره دارد, امّا او با مشمول ساختن يهود در بحث خود از گروه،هايی از اين قبيل, اين نکته را روشن می،سازد که ساير گروه،های تعريف،پذير, مانند گروه،های مذهبی, را در اين مقوله جای می،دهد, هرچند که بالصّراحه آنها را تعريف نکند. لمکين (1944, صفحات 90-82) "زمينه،های" نسل،کُشی را, که قوای نازی در اروپا معمول داشتند, به عنوان زمينه،های سياسی, اجتماعی, فرهنگی, اقتصادی, زيست،شناختی, فيزيکی, مذهبی, و اخلاقی توصيف می،کند.
بديهی است که تضييقات بهائيان تا حدّ زيادی تابعِ تعريف و توصيف لمکين در اينجا است. "انهدام بنيان،های اساسی" زندگی مصداق دارد؛ هدف "فروپاشی تشکيلات سياسی و اجتماعی, از بين بردن احساسات فرهنگی, زبانی و ملّی, دين و موجوديت اقتصادی" نيز در قضيه| بهائيان مصداق دارد (البتّه به جز احساسات زبانی و ملّی,گو اين که مورد اخير را می،توان با "احساسات مشترک گروهی" جايگزين ساخت")؛ " نابود کردنِ عزّت, شرف, سلامت, آزادی و امنيت شخصی و حتّی زندگی افرادِ متعلّق به چنين گروه،هايی" نيز تماماً مصداق دارد.
مؤثّرترين تعريفِ نسل،کُشی آن است که در کنوانسيونِ نسل،کُشیِ 9 دسامبر 1948 سازمان ملل متّحد مشاهده می،شود. اين کنوانسيون نسل،کُشی را اينگونه تعريف می،کند:
هر يک از اقداماتی که ذيلاً ذکر می،شود اگر به قصد نابود کردنِ کلّی يا جزئیِ گروه ملّی, قومی, نژادی, يا مذهبی صورت گيرد:
الف ـ کشتنِ اعضاء گروه
ب ـ وارد آوردن آسيب،های شديد و وخيم جسمی به اعضاء گروه
ج ـ اِعمال عمدیِ شرايط زندگی بر گروه که برای انهدام عنصری کلّی يا جزئی طرّاحی شده باشد
د ـ اقدامات تحميلی برای جلوگيری از ولادت،ها در داخل گروه
هـ ـ انتقال اجباریِ کودکان گروه به گروه ديگر. (چاک وجوناسون, 1990, صفحات 49-44)
می،توان بر اين باور بود که اين تعريف از آن لحاظ در مورد بهائيان مصداق دارد که اقدامات الف, ب, ج, و هـ از سال 1979 به اين سو به قصد نابود کردن اين گروه دينی صورت گرفته است. پاول آلن (1987, صفحات 346-345) تضييقات بهائيان ايران را در رابطه با کنوانسيون نسل،کُشی مورد تجزيه و تحليل قرار داده استنتاج می،کند که ايران از اين کنوانسيون تخطّی کرده است. معهذا, بسياری از محقّقين اين تعريف را مورد انتقاد قرار داده،اند, بخصوص به اين علّت که گروه،های معيّنی مانند گروه،های سياسی را مستثنی کرده است. امّا, همانطور که هلن فاين (1992, ص3) خاطرنشان ساخته, اين تعريفِ حقوقی برای مقاصدِ حقوق جزا است.
بسياری از محقّقين متمرکز کردنِ تعريف خود بر قصد رتکاب،کننده را از استوار کردن آن بر پيامدِ عمل مفيدتر يافته،اند. فی،المثل, دادريان (منقول در چاک و جوناسون, 1990, ص14) نسل،کُشی را اينگونه تعريف می،کند:
نسل،کُشی عبارت از تلاش موفّقيّت،آميز توسّط گروه غالب و مسلّط, برخوردار از اقتدار رسمی و/يا دسترسی عمده به کلّيّه منابع قدرت, برای اعمال فشار يا خشونتِ مرگبار جهت کاستن از تعداد گروه اقلّيّتی است که نابودیِ نهايی آن مطلوب و سودمند تلقّی گردد و آسيب،پذيری،اش عامل عمده| مؤثّر در اتّخاذ تصميم برای نسل،کُشی است.
چاک و جوناسون (1990, ص23) نيز نسل،کُشی را در رابطه با قصدِ ارتکاب،کننده تعريف می،کنند:
نسل،کُشی شکلی از قتل عامّ مغرضانه است که در آن دولت يا مرجع اقتدار ديگری قصد دارد گروهی را نابود کند, زيرا گروه مزبور و عضويت در آن را ارتکاب،کننده تعريف می،کند.
در اينجا نيز, قضيه بابيان در سالهای 1853-1848 و بهائيان از 1979 به بعد را می،توان گفت که کاملاً با اين دو تعريف انطباق دارد.
هلن فاين (1979, ص7) بين خشونت جمعی (که به عنوان "لطمه| عمدی يا مجازات خارق،العاده اِعمال شده عليه امّتی صرفاً به علّت آن که آنها اعضاء يک جمع هستند" تعريف می،کند) و نسل،کُشی تمايز قائل می،شود. تمايز از اين لحاظ وجود دارد که نسل،کُشی "دارای هدف است و در مرکز معيّنی برنامه،ريزی شده و قصد آن کلّی است." به اين ترتيب هدفِ خشونت جمعی "سر جای خود نشاندنِ گروه مقهور (منقاد نگاه داشتنِ آن)" است در حالی که هدف نسل،کُشی نابودی کامل و کلّی است. در اينجا نيز, ترديدی وجود ندارد که هم بابيان در 1853-1848 و هم بهائيان از سال 1979 به بعد با اين تعريف از نسل،کُشی انطباق دارند.
تعريف نافذ ديگر از نسل،کُشی مأخوذ از يهودا باوئر (منقول در چاک و جوناسون, 1990, ص20) است:
نابودیِ برنامه،ريزی،شده| گروه نژادی, ملّی يا قومی به معنای دقيق کلمه, از نيمه| سده| نوزدهم به اين سو, با وسائل زير:
الف ـ قتل عام گزينشیِ نخبگانِ بخش،هايی از جمعيت؛
ب ـ نابودیِ فرهنگ ملّی (نژادی, قومی) و حيات دينی با قصد "ملّيّت،زدايی"؛
ج ـ به بردگی کشيدن با همان قصد؛
د ـ تخريب اقتصاد ملّی (نژادی, قومی), با همان نيت؛
هـ ـ نابودی زيست،شناختی از طريق ربودن اطفال يا ممانعت از زندگی عادّی خانوادگی با همان نيت.
البتّه بهائيان گروهی دينی هستند نه نژادی,ملّی يا قومی, امّا وقايعی که برای بابيان در 1853-1848 رخ داده با موارد الف و ب منطبق است, در حالی که آنچه برای بهائيان بعد از سال 1979 رخ داده با بندهای الف, ب, د و هـ انطباق دارد.
بنابراين, به طور کلّی قضيه بابيان و بهائيان در ايران منطبق با تعريف نسل،کُشی طبق مآخذ و مستندات گوناگونِ متعدّد است.
عقايد محقّقينِ مطالعات مربوط به نسل،کُشیدر توجّه به اين سؤال که آيا وضعيت بهائيان در ايران را بايد در مقوله| نسل،کُشی قرار داد يا خير, بايد عقايد بعضی از محقّقين را در اين زمينه مورد بررسی قرار دهيم. متأسّفانه هيچيک از آنها تحليلی تفصيلی از مسأله انتشار نداده،اند, امّا چند نفر از آنها به نحوی گذرا در اين خصوص اظهار نظر کرده،اند. حتّی در اين حالت, کلّ اظهارنظرهای آنها به مرحله| چهارم حرکت،های ايذايی عليه بهائيان مربوط می،شود و اگر موردی جز اين وجود داشته که به مراحل قبل از آن ناظر باشد بسيار معدود است.
در فهرست کردنِ مواردِ معلوم و مشکوک به نسل،کُشی در اين قرن, والتر اِتسِل (1988, ص2886) بهائيان را در زمره| 31 موردی که فهرست می،کند, قرار می،دهد. باربارا هارف و تِد رابرت گِر (1988, ص365) وضعيت مجاهدين, کردها و بهائيان در ايران را از جمله 44 مورد نسل،کُشی و قتل عام سياسی[12] ذکر کرد که از جنگ دوم جهانی به بعد رخ داده است. امّا, طبقه،بندی کردن بهائيان در اين مقاله| اخير, از آنجا که آنها را با اکراد و مجاهدين, که گروه،های فعّال و مسلّحِ مخالف حکومت هستند, در مقوله| واحدی قرار داده شده, دچار تحريف شده است.[13] هلن فاين (1993, ص87) بهائيان را در زمره| 18 واقعه| نسل،کُشی که بين سالهای 1945 و 1990 شناسايی کرده, قرار می،دهد.
لئو کوپر (1985, صفحات 153-152) اظهار می،دارد که به نظر او:
تضييقات [بهائيان] مراحل اوّليه نسل،کُشی عليه يهوديان را تداعی می،کند. اتّهام به توطئه| بين،المللی, تحريک اوباش و اراذل به ظلم و وحشی،گری, اخراج از استخدام دولتی, اخراج از مدارس, تخريب و اهانت به اماکن مقدّسه, مصادره| اموال, و قتل قضايی عليه رهبران امر بهائی وجود دارد. امّا, در مقايسه با قربانيان يهودیِ نسل،کُشی آلمانی،ها, می،توان با تبرّی از عقيده و اسلام آوردن از اجرای حکم مصيبت،بار جلوگيری کرد. اکثر بهائيان شهادت را ترجيح می،دهند.
او در ادامه می،گويد:
کلّيّه نشانه،ها حاکی از سياستی است که جهتِ آن به سوی سرکوب سيستماتيک ديانت بهائي در ايران, و تهديدِ جدّی نسل،کُشی عليه پيروان آن متوجّه است ... من بهائيان ايران را به عنوان گروه گروگان توصيف کرده،ام. امّا آنها در معرض حرکت،های, به معنی واقعی کلمه, ايذايی هستند که برای اضمحلال و نابودی ديانت بهائی در ايران طرّاحی شده و لهذا قابل مقايسه با سرکوب بدعت،گذاران آلبيژين و پروتستان،های فرانسوی[14] در قرونِ سيزدهم و شانزدهم فرانسه است.
بعداً کوپر در سال 1990 (منقول در چرنی, 1999, ج2, ص382) اظهار داشت: "به عقيده| من توصيف حرکت،های ايذايی عليه بهائيان به عنوان نسل،کُشیِ تهديدشده کاملاً صحيح است, که فقط با اعلاميه،های ماهرانه| جامعه| بين،المللی بهائی و اقدام قاطعانه در سازمان ملل متّحد و پارلمان اروپا از اجرای آن ممانعت شده است" (در مورد فعّاليت گسترده| بهائی, نگاه کنيد به کوپر, 1985, صفحات 164-163؛ کوپر, 1992, صفحات 140-139). هلن فاين, همانطور که در بالا ديديم, وضعيت بهائيان در ايران را به عنوان قضيه| نسل،کُشیِ عقيدتی طبقه،بندی کرده, که آن را به موازات قتل عام يهوديان در آلمان و کشتار جمعی ارمنيان در طیّ جنگ جهانی اوّل قرار می،دهد.
از نقطه نظر حقوقی, پاول آلن, در نشريه حقوق بين،الملل کُرنل[15] (1987, 339) می،نويسد, "تضييقات بهائيان معادل نسل،کُشیِ سيستماتيک است." او همچنين از کميسيون بين،المللی حقوق،دانان نقل می،کند که در سال 1981 اظهار داشت که بيانيه،های کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متّحد "نزديک" به چنين اتّهامی رسيد.[16]
چندين سازمان غيردولتی, مانند "نظارت بر نسل،کُشی"[17] و "فعاليت برای خاتمه دادن به نسل،کُشی"[18], نيز وضعيت بهائيان در ايران را در فهرست خود از اوضاعی که نسل،کُشی در جريان روی دادن است, قرار داده،اند.[19]
اعتراضاتی چند بر طبقه،بندی نسل،کُشیچند نکته است که احتمال دارد در اعتراض به قرار دادنِ وضعيت بهائيان ايران در مقوله| نسل،کُشی مطرح شود. نکته| اوّل در رابطه با مرحله| اوّل مطرح می،شود و می،توان آن را به اين ترتيب عنوان کرد: با توجّه به اين که بابيان قبل از تضييقات 1852, در سه واقعه| شيخ طبرسی, زنجان و نيريز مسلّحانه از خود دفاع کردند و به جان شاه سوء قصد نمودند, آيا نمی،توان آن را به عنوان عصيان تعبير نمود و آيا چنين اقداماتی سبب تخفيف اقدامات شاه و ارتش او برای سرکوب آنها نمی،شود؟ جواب به اين سؤال به ارزيابی ما از اهداف خودِ بابيان بستگی دارد: آيا هدف آنها سرنگونی حکومت بود يا صرفاً دفاع از خود؟ ذبيحی مقدّم (2002) تحليلی تفصيلی از واقعه را انجام داده و نتيجه، می،گيرد که اساساً مورد دوم مطرح است. فی،المثل, در طیّ واقعه| دوم بابيان چندين مرتبه ارتش سلطنتی را شکست داده منهزم ساختند. اگر هدف آنها سرنگونی حکومت بود, از فرصت استفاده کرده, قبل از آن که شاه قوای تازه،نفس بسيج نمايد, به طرف پايتخت به راه می،افتادند. امّا, آنها در مواضع دفاعی خود باقی ماندند. باب بنفسه, حتّی بعد از شروع تضييقات, هرگز عليه دولت اعلام جهاد ننمود. اين وضعيت امور شبيه وضعيت در ساير مواردی است که در اين مقوله مورد تصديق قرار گرفته است. برخی از محلّه،های يهودی،نشين در اروپا, قبل از آن که در هم کوبيده شوند, در مقابل قوای نازی،ها مقاومت کردند؛ کاتارها در دوران طولانی محاصره قبل از مغلوب شدن در مقابل قوای پادشاه کاتوليک فرانسه, از خود دفاع کردند.
سؤال دوم به مرحله| چهارم مربوط می،شود و به اين ترتيب است که: توصيف فوق از تضييقات بهائيان بعد از انقلاب 1979 ايران مسلّماً شامل نقض حقوق بشرِ بهائيان تحت اعلاميه جهانی حقوق بشر است, امّا آيا, با توجّه به اين که کلّ موارد اعدام بهائيان اندکی بيش از دويست نفر است, دليلی برای اتّهام نسل،کُشی است؟ در اينجا بايد با توجّه به قصد و نيت مرتکبين جواب داد. مسلّماً فهرست تضييقات مانند فهرستی از موارد نقض حقوق بشر است, امّا سند 1991 که از عالی،ترين مقام رهبری ملّی کشور صادر می،شود, به وضوح اشاره می،کند که اين بخشی از فعاليت گسترده،ای است که در مرکز سازماندهی شده و هدف آن اختناق و نهايتاً اضمحلال جامعه| بهائی ايران است. اين نشان می،دهد که قصد بر نسل،کشی بوده و برنامه،ريزی صورت گرفته و سند 1991 صرفاً بازانديشی مصلحتی اين هدف در مواجهه با فرياد اعتراض بين،المللی است. به اين ترتيب فعّاليت گسترده| سازمان فدراليست جهانی برای خاتمه دادن به نسل،کُشی[20] تصديق می،کند که در اين خصوص سؤالی وجود دارد که آيا "رفتار با بهائيان ايران در تعريف محدود سازمان ملل متّحد از نسل،کُشی می،گنجد" و جواب داده می،شود, "بديهی است, حمله عليه اين گروه مبتنی بر تمايزات مذهبی است که نخبگان سياسی ماهرانه به کار برده،اند. اگرچه تعداد قتل،ها به سطوح وحشتناکِ ساير موارد نسل،کُشی نرسيده, امّا ايران طالب آن است که از طريق قتل و محروميت اجتماعی آنها را به عنوان يک گروه از بين ببرد, و به اين ترتيب با تعريف نسل،کُشی در کنوانسيون سازمان ملل متّحد منطبق است."[21] بعلاوه, تحليل تطبيقی با توصيف هلن فاين از طرق نسل،کُشی به وضوح نشان می،دهد که کلّيّه علل لازم و کافی برای وقوع نسل،کُشی تحقّق يافته است.
سومين اعتراض محتمل اين خواهد بود که خود بهائيان, در مطرح کردن قضيه| خود در سازمان ملل متّحد, عموماً از استفاده از چارچوب کنوانسيون نسل،کُشی اجتناب کرده و به جای آن بر وضعيت ايران به عنوان قضيه| نقض حقوق بشر تمرکز کرده،اند. اگر خود بهائيان مدّعی هيستند که اين قضيه| نسل،کُشی است, چرا ديگری بايد چنين ادّعايی را مطرح سازد؟ در واقع, جامعه| بين،المللی بهائی به نظر می،رسد تا سال 1985 به کنوانسيون نسل،کُشی متوسّل شده است (قانع, 2002, صفحات 118-116, 301, 303). بعد از آن, کاملاً ممکن است ملاحظاتِ عملی و نه ملاحظات نظری تعيين کننده| اقدامات جامعه| بين،المللی بهائی شده باشد. لئو کوپر (1985, ص105) اظهار داشته است که:
بی جی راماکاران[22], افسر ارشد حقوق بشر سازمان ملل متّحد, توجّه مرا به اکراه روانشناختیِ در سازمان ملل متّحد به استفاده از اصطلاح نسل،کُشی, حتّی وقتی که با آن سر و کار دارند, جلب کرد. او توضيح داد که دلايل اساسی برای اين اکراه وجود دارد. اتّهام نسل،کُشی بلافاصله امکانپذيریِ گفتمان را منتفی می،سازد. اگر رسيدن به راه حلّی با همکاری با دولت مربوطه مدّ نظر باشد, با رسيدگی به شکايت تحت تشريفات مربوط به پرداختن به موارد فاحش نقض حقوق بشر, اين هدف با سهولت بيشتری تحقّق می،يابد.
در جای ديگر, کوپر (1994, ص36) به طور اخصّ اظهار می،دارد که به بهائيان "توصيه شد که از اتّهام نسل،کُشی بپرهيزند, تدبيری که با موفّقيت دنبال شد." به اين ترتيب, اين واقعيت که بهائيان تا حدّ زيادی از توسّل به کنوانسيون نسل،کُشی احتراز کردند کاملاً می،تواند ملاحظه،ای مصلحتی باشد و نبايد بر ديدگاه عينی نسبت به اين مسأله تأثير بگذارد.
بعضی نکات پايانیبرای تلخيص شواهدی که در اينجا عرضه شد, می،توانيم بگوييم که تضييقات بابيان و بهائيان ايران را از زوايای مختلف مورد بررسی قرار داده،ايم. ما توصيفات تعدادی از مهم،ترين موارد نسل،کُشی, جهاد عليه کاتارها و قتل،عام،های يهوديان و ارامنه در اين قرن را بررسی کرده، و دريافته،ايم که قضيه| بهائی از بسياری جهات و ويژگی،ها با اين قضايای ديگرِ قابل مقايسه است. ما به مراحل متوالی و گام به گام به سوی نسل،کُشی که توسّط دو محقّق شناسايی شده توجّه کرده و دريافته،ايم که قضيه| بهائيان با اين مراحل دقيقاً تا آخرين وهله تطبيق می،کند. ما انواع نسل،کُشی را بررسی کرديم و ديديم که قضيه| بهائی به بهترين وجه با مقوله| نسل،کُشی ايدئولوژيک و مطلوب عليه گروه گروگان يا سپربلا برای اجرای يک عقيده يا ايدئولوژی انطباق دارد. اين مقوله به انحاء بسياری وخيم،ترين و جدّی،ترين موردی است که نسل،کُشی،های عمده| اين قرن (قتل،عام،های يهود و ارامنه) در آن قرار می،گيرند. ما شش تعريف نسل،کُشی را بررسی کرده دريافتيم که تضييقات بابيان و بهائيان, بخصوص در مراحل اوّل و چهارم تضييقات, با اين تعاريف منطبق است. و بالاخره آنچه را که تعدادی از محقّقين در زمينه| مطالعات مربوط به نسل،کُشی در خصوص مرحله| چهارم وضعيت بهائيان در ايران گفته،اند بررسی کرديم.
به نظر می،رسد دلائل خوبی برای قرار دادن تضييقات بابيان و بهائيان, بخصوص مراحل اوّل وچهارم, در قضيه| نسل،کُشی وجود دارد. آنچه که به نظر می،رسد در مرحله| چهارم رخ داده اين است که حکومت ايران عمداً و فعالانه در مسيری به سوی نسل،کُشی حرکت، می،کرد, امّا با فعاليت،های گسترده و شديد بين،المللی که جامعه| بين،المللی بهائی به آن مبادرت نمود, در مسير خود متوقّف شد. اين به صدور قطعنامه،هايی در کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متّحد و نيز در مجمع عمومی سازمان ملل در محکوميت ايران منجر شد. شايد آنچه که بلافاصله بر ايران اثر گذاشت محکوميت بين،المللی ايران توسّط کلّيّه شرکای عمده| تجاری،اش بود. با افول موضع اقتصادی و سياسی ايران در اثر سالها جنگ و سوء مديريت اقتصادی, توانايی ايران برای مقاومت در مقابل چنين حملات هماهنگ جمعی کاهش يافت. حکومت ملّی, همانطور که سند 1991 قاطعانه نشان می،دهد, مجبور به بازانديشی و تدوين مجدّد هدفش در رابطه با جامعه| بهائی گرديد. سند به وضوح نشان می،دهد که هدف غايی حکومت ايران ـ يعنی امحاء جامعه| بهائی ـ تغيير نکرده, بلکه دولت مجبور شده فعلاً برای تغيير تدابير خود برای پنهان نگاه داشتنِ اين هدف قدم،هايی بردارد.
لهذا, تمايل دارم با کوپر هم،عقيده باشم وقتی که, در 1985, وضعيت در ايران را "نسل،کُشیِ تهديد شده" خواند (1985, ص163؛ همچنين نگاه کنيد به کوپر, 1990, منقول در چرنی, 1999, ج2, ص382). لذا, می،شد آن را "نسل،کُشیِ در مرحله| آغازين" نيز خواند. امّا,کوپر در سال 1990 از نسل،کُشی بهائيان به عنوان موردی که "جلوی آن گرفته شده" صحبت کرد (کوپر 1990, منقول در چرنی, 1999, ج2, ص382) و فاين, در کتابی که در سال 1992 انتشار يافت (ص12), وضعيت بهائيان را "نسل،کُشی عقيم و ناتمام" خواند. مسلّماً بعضی ملاحظه کرده،اند که با انتخاب آقای خاتمی به رياست جمهوری در سال 1997 و دستورالعمل اصلاحاتی که با خود داشت, خطر فعلاً رفع شده است؛ و اين که اگرچه بهائيان در ايران هنوز با بسياری از موارد نقض حقوق بشر مواجهند, امّا می،توان در نظر داشت که آنها ديگر در خطر قريب،الوقوعِ نسل،کُشی قرار ندارند. معهذا, مايلم اين نکته را مطرح کنم که برچسب زدن به اين وضعيت به عنوان "نسل،کُشی عقيم و ناتمام" و اين تصوّر که خطر مرتفع شده, قضاوتی عجولانه است. سند 1991 به وضوح نشان می،دهد افرادی که در رده،های بسيار بالای نظام حکومتی ايران قرار دارند هدفشان امحاء بهائيان است و فقط فشار بين،المللی است که آنها را در تنگنا قرار داده از پيمودن مسير مزبور باز داشته است. دو فردی که سند مزبور را امضاء کرده،اند هنوز به ظنّ قوی دو تن از قدرتمند،ترين مردان ايران هستند. موضع خاتمی متزلزل و بی،ثبات است. او قوايی را که به طور معمول به رياست جمهوری کشوری مربوط می،شود در اختيار ندارد. طبقات روحانيون با نقش نظارتی خود و توانايی خويش برای ردّ کردن قوانين موضوعه و ردّ صلاحيت نامزدهای انتخاباتی هنوز اين کشور را در چنگال آهنين خود گرفته،اند. رهبر عالی کشور, آيت،الله خامنه،ای, که اين سند را مورد تصويب قرار داده امضاء کرده است, قوای مسلّح, سپاه پاسداران, قوّه| قضاييه و وسائل ارتباط جمعی را در اختيار دارد و در مورد هر قانونی که وضع می،شود يا هر عمل اجرايی دولت حرف آخر را می،زند, در حالی که رفسنجانی, امضاء کننده| ديگر, در بُعد وسيعی به عنوان قوی،ترين و متنفّذ،ترين شخصيت پشت پرده شناخته شده است.
لهذا, اين نکته را مطرح می،کنم که مناسب،تر آن است که وضعيت جاری به عنوان "نسل،کُشیِ معلّق" يا شايد "نسل،کُشیِ متوقّف شده" ناميده شود. تصوّر می،کنم اين اصطلاح مناسب،تر باشد, نه تنها به اين علّت که دقيق،تر است, بلکه به اين علّت نيز که مانع از تسامح و تساهل در مورد وضعيتی می،گردد که می،تواند در هر زمانی به وخامت بيشتر گراييده به نسل،کُشیِ تمام،عيار تبديل شود. مؤيِّدِ آن اين واقعيت است که در طیّ دوره،ای که گزارش مربوط به ايران از دستور جلسه| کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متّحد حذف شده, تضييقات شدّت يافته و اوضاع وخيم،تر شده است. شواهد برای تداوم برنامه| از بين بردن حضور فرهنگی بهائی در ايران از تخريب دو بنا از اماکن مقدّسه| بهائی در سال 2004 نشأت می،گيرد. شواهد برای استمرار مجهودات برای تضعيف روحيه| جامعه| بهائی و محروم کردن بهائيان از تحصيلات از شکست کامل در مورد اماکن دانشگاهی سرچشمه می،گيرد. بعد از دو دهه محروم کردن جوانان بهائی از فرصتِ ورود به دانشگاه, اواخر سال 2003 برگه،های تقاضا برای شرکت در امتحانات ورودی دانشگاه بدون بخش مربوط به ذکر مذهب چاپ شد. به اين ترتيب صدها نفر از جوانان بهائی در امتحانات ورودی شرکت کردند, و اکثر آنها شِقّ اسلام را برای امتحان اجباری مفادّ مذهبی برگزيدند. بسياری از آنها توفيق يافتند امّا وقتی که کارتهای ثبت نام آنها در تابستان سال 2004 صادر شد, معلوم گرديد که چون آنها امتحان تعليمات دينی اسلامی را برگزيده بودند, آنها را در زمره| مسلمانان قلمداد کرده،اند ـ به اين ترتيب جوانان بهائی برای آن که بتوانند وارد دانشگاه شوند مجبور بودند از ديانت خود تبرّی نمايند. مضافاً, اگر در اين زمان آنها اصرار می،ورزيدند که بهائی تلقّی شوند ممکن بود که به ارتداد از اسلام متّهم شوند, جرمی که طبق قانون اسلامیِ ايران با مرگ مجازات می،شود.[23]
فرض بر اين است که يکی از دلايل اصلی برای مطالعه| پديده| نسل،کُشی پی بردن به اين است که چگونه می،توان آن را در مراحل اوّليه متوقّف يا از آن جلوگيری کرد. واقعه،ای که در اين مقاله توصيف شد يکی از موارد معدودی است که پيشرفت سريع به سوی نسل،کُشی که کلّيّه| مراحل تشريح شده توسّط محقّقين برای شروع قتل عام را طیّ کرده, با موفّقيت متوقّف شده است. به عبارت دقيق،تر, برای فراگيری درس،هايی که بايد از آن ياد گرفت, ارزش مطالعه و ملاحظه| دقيق،تر را دارد.
کتابشناسیAbrahamian, E. (1999) Tortured Confessions: Prisons and Public Recantations in Modern Iran (Berkeley: University of California Press).
Afshari, R. (2001) “Naqz-e hoque-e bashar-e Baha’iyan dar Jomhuri-ye Islami-ye Iran,“ Iran Name, Vol 19, Nos 1-2, pp 151-164
Akhavan, P. (1993 „Implications of Twelver Shi’ih Mihdism on religious tolerance: the case of the Baha’i minority in the Islamic Republic of Iran,“ in K. Vogt and T. Lindholm, eds., Islamic Law Reform and Human Rights, Challenges and Rejoinders (Oslo: Nordic Human Rights Publications), pp 197-218.
Allen, P. (1987) “The Baha’is of Iran: a proposal for enforcement of international human rights standards,” Cornell International Law Reports, Vol 20, pp 337-361
Amanat, A. (1989) Resurrection and Renewal: The Making of the Babi Movement in Iran, 1844-1850 (London: Cornell University Press).
Baha’i International Community (1993) The Baha’i Question: Iran’s Secret Blueprint for the Destruction of a Religious Community (New York: Bahá’í International Community Publication).
Brown, E.G. (1891) A Traveller’s Narrative Written to Illustrate the Episode of the Bab, 2 vols (Cambridge: Cambridge University Press).
Chalk F. and Jonassohn, K. (1990) History and Sociology of Genocide (New Haven: Yale University Press).
Charny, I. (1999) “Genocide early warning systems,” in I. W. Charny, ed., Encyclopedia of Genocide (Santa Barbara: ABC-Clio), pp 253-261
Dadrian, V. (1975), “A typology of genocide,” International Review of Modern Sociology, vol. 5, No 2, pp 201-212
Ezell, W. (1988) “Investigating genocide: a catalog of known and suspected cases, and some categories for comparing them,” in Y. Bauer et al., ed., Remembering the Future, Working Papers and Addenda. Vol. III: The Impact of the Holocaust on Jews and Christians (Oxford: Pergamon Press), pp 2880-2892.
Fasa’i, H. (1972) History of Persia under Qajar Rule, H. Busse, trans. (New York: Columbia University Press).
Fein, H. (1979) Accounting for Genocide: National Responses and Jewish Victimization During the Holocaust (London: Free Press).
Fein, H. (1984) “Scenarios of genocide: models of genocide and critical responses,” in I.W. Chary, ed. Toward the Understanding and Prevention of Genocide: Proceedings of the International Conference on the Holocaust and Genocide (Boulder: Westview Press), pp 3-31
Fein, H. (1992) Genocide Watch (New Haven: Yale University Press).
Fein, H. (1993) Genocide: A Sociological Perspective (London: Sage).
Ghanea, N. (2002) Human Rights, the UN and the Baha’is in Iran (Oxford: George Ronald and the Hague: Kluwer Law International)
Ghanea-Hercock, N. (1999) “The interaction between the United Nations human rights system and the Baha’is of Iran (1980-1998),” PhD, Department of International Relations, Keele University.
Harff, B. and Gurr, T. R. (1988) “Toward empirical theory of genocides and politicides: identification and measurement of cases since 1945,” International Studies Quarterly, Vol 32, pp 359-371
Kuper, L. (1981) Genocide: Its Political Use in the Twentieth Century (New Haven: Yale University Press).
Kuper, L. (1985) The Prevention of Genocide (New Haven: Yale University Press).
Kuper, L. (1990) “The genocidal state: an overview,” in P. Van den Berghe, ed., State Violence and Ethnicity (Niwot: University Press of Colorado), pp 19-51
Kuper, L. (1992) “Reflections on the prevention of genocide,” in H. Fein, Genocide Watch (New Haven: Yale University Press), pp 139-140).
Kuper, L. (1994) “Theoretical issues relating to genocide: uses and abuses,” in G. J. Andreopoulos, ed., Genocide Conceptual and Historical Dimensions (Philadelphia: University of Pennsylvania Press), pp 31-46.
Lemkin, R. (1944) Axis Rule in Occupied Europe (Washington, DC: Carnegie Endowment for International Peace, Division of International Law).
Mazandarani, F. (n.d.) Tarikh Zuhur al-Haqq, vol 4, manuscript in private hands.
Momen, M. (1981) The Babi and Baha’i Religions, 1844-1944. Some Contemporary Western Accounts (Oxford: George Ronald).
Momen, M. (1982) “The trial of Mulla ‘Ali Bastami: a combined Sunni-Shi’i fatwa against the Bab,: Iran, Vol 20, pp 113-143.
Momen, M. (1991) “The Baha’i Community of Iran: patterns of exile and problems of communication,” in A. Fathi, ed., Iranian Refugees and Exiles since Khomeini (Costa Rica, CA: Mazda), pp 21-36)
Nabil [Zarandi] (1962) The Dawn-Breakers: Nabil’s Narrative of the Early Days of the Baha’i Revelation, S. Effendi, ed., trans. (Wilmette: Baha’i Publishing Trust).
Smith, R. (1987) “Human destructiveness and politics: the twentieth century as an Age of Genocide,” in I. Walliman and M. Dubrowski, eds, Genocide in the Modern Age: Etiology and Case Studies of Mass Death (New York: Greenwood), pp 21-40.
Stayer, J. P. (1971) Albigensian Crusades (New York: Dial Press).
Tavakkoli-Tarqi, M. (2001) “Baha’i setizi va Isla-gara’i dar Iran,“ Iran Nameh, Vol 19, Nos 1-2, pp 79-124.
Walbridge, J. (1996) “The Babi uprising in Zanjan: causes and issues,” Iranian Studies, Vol 29, pp 339-62.
Zabihi-Moghaddam, S. (2002) “The Babi-state conflict at Shaykh Tabarsi,” Iranian Studies, Vol 35, pp 87-112
* دکتر موژان مومن در ایران به دنیا آمد ولی بزرگشده در انگلستان و تحصیلکرده دانشگاه کمبریج است.وی دارای مدرک پزشکی است و علاقه خاصی به مطالعه امر بهائی و اسلام شیعی،از منظر تاریخی و اصول اعتقادی، دارد.در سالهای اخیر حیطه علاقه دکتر مومن به مطالعه پدیده دین نیز بسط یافته است.
آثار اصلی وی در این حوزه ها شامل درآمدی بر اسلام شیعی (1985Yale University Press,) ،امر بابی و امر بهائی 1944-1844 :برخی ملاحظات غربی معاصر(George Ronals, Oxford, 1982) و کتاب پدیده دین(OneWorld, Oxford, 1999) می شود.مقالات وی در دایره المعارف ایرانیکا و دایره المعارف جهان مدرن اسلام و همچنین نشریات دانشگاهی نظیر "نشریه مطالعات خاورمیانه" و "گذشته واکنون وایران ودین" به چاپ رسیده است.او یکی از اعضای جامعه آسیائی سلطنتی و عضو جامعه بریتانیائی مطالعه خاورمیانه،جامعه مطالعات ایران،انجمن بریتانیا ئی مطالعه دین و انجمن مطالعات بهائی است.
[1] مندرج در صفحات 241-221 Journal of Genocide Research ژوئن 2005
[2] هيچگونه شرح مستوفايی از حرکتهای ايذايی عليه اديان بابی و بهائی در ايران هرگز داده نشده است. وقايع اوايل دوره| بابيه در آثار کسانی چون امانت (1989) تحت پوشش قرار گرفته است. بعضی اسناد ومدارک مربوط به حرکتهای ايذايی بعدی را می،توان در اثر مؤمن (1981) يافت. همچنين نگاه کنيد به اثر قانع (2002) و اخوان (1993). دو رساله| مرتبط با اين موضوع عبارتند از توکّلی طرقی (2001) و افشاری (2001). اکثر انتشارات به حرکت،هايی ايذايی عليه بهائيان در ايران به عنوان موضوع نقض حقوق بشر پرداخته،اند نه در رابطه با نسل،کشیِ بالقوّه.
[3] در واقع, از 38 روحانی سنّی و 10 روحانی شيعه که در بغداد برای محاکمه اجتماع کرده بودند استفتايی به عمل آمد. اکثريت اهل تسنّن حاضر در محکمه باب و و رسولش را به طور مطلق به مرگ محکوم کردند, امّا اهل تشيّع احتمالاً از آن نگران بودند که چنين عملی به صورت سابقه و رويّه| قضايی برای حکومت عثمانی در آيد, لذا ضمن محکوم کردن تعليمات باب به عنوان بدعت و ارتداد, در رابطه با مجازاتی که مورد حمايت قرار دادند, با احتياط بيشتر عمل کردند.
[4] چند شرح وگزارش اوّليه بابی و بهائی از اين واقعه به زبان فارسی وجود دارد. ذبيحی مقدّم (2002) اين منابع را مورد بحث قرار می،دهد. گزارش،های دولتی را می،توان در تواريخ درباری ملاحظه کرد: ناسخ،التّواريخ اثر محمّدتقی سپهر و روضةالصّفای ناصری اثر رضاقلی،خان هدايت؛ خلاصه| اين دو منبع را در اثر براون (1891, صفحات 192-173) ملاحظه نماييد. همچنين مراجعه کنيد به نبيل (1962, صفحات 581-527).
[5] منابع اوّليه در مورد واقعه| زنجان در والبريج (1996) مورد بحث واقع شده است. گزارش،های دولتی در منابعی هستند که در پاورقی 4 ذکر شد. همچنين نگاه کنيد به نبيل (1962, صفحات 581-527). منابع اوّليه برای بلوای نيريز را نبيل مورد استفاده قرار داده است (1962, صفحات 499-465). گزارش،های حکومتی را می،توان در منابعی که در پاورقی 4 ذکر شد و نيز در فسائی (1972, صفحات 294-290) يافت.
[6] دو فهرست زير مبتنی بر اثر قانع (2002, صفحات 154-99, 393-280) است. اين موارد از بيانيه،های نمايندگان جامعه| بهائی ايران استخراج شده و توسّط جامعه| بين،المللی بهائی به نماينده| ويژه| کميساريای عالی سازمان ملل متّحد در حقوق بشر ارائه و در گزارش او مورد قبولش واقع شده است. اطّلاعات مشابهی را می،توان در جامعه| بين،المللی بهائی (1993) يافت.
[7] توضيح مترجم: Albigensian Crusades اشاره به مبارزه| کليسای رُم عليه فرقه| مسيحی ثنوی ساکن جنوب فرانسه (در Albi واقع در شمال شرقی تولوز) است که در قرون يازده تا سيزده وجود داشتند و سپس به دست پاپ و کليسا از بين رفتند. نام اين فرقه کاتار (Cathar به معنی تصفيه، شده) است. آنها در اصل فرقه،ای از اسلاو بودند که در ميان مسيحيان به عنوان زنادقه و روافض تلقّی می،شدند.
[8] توضيح مترجم: مقصود پاپ اينوسنت سوم (1216-1198) است که سعی کرد ريموند ششم, کُنتِ تولوز, را به همکاری با خود برای فرو نشاندن ارتداد وادار کند.
[9] توضيح مترجم: مقصود لويی نهم است که با همکاری با کميسيون نوپای تفتيش عقايد (انگيزيسيون) به مبارزه،ای موفّقيت،آميز با کاتارها پرداخت.
[10] Genocide به معنای نسل،کُشی و قوم،کُشی هر دو آمده است - م
[11] Axis Rule in Occupied Europe by Raphael Lemkin
[12] Politicide ـ توضيح مترجم: به معنی تلاش تدريجی امّا سيستماتيک برای ريشه،کن کردن موجوديت مستقلّ سياسی است. در واقع نوعی کشتار جمعی هدفدار است که در آن گروهی از مردم را به علّت اعتقادات سياسی و ايدئولوژيک خود نابود می،کنند. اين لغت مشابه genocide است با اين تفاوت که Politicide به طور اخصّ گروه،های قومی, نژادی يا فرهنگی را هدف قرار نمی،دهد (dictionary.reference.com).
[13] وضعيت در ايران به عنوان انقلابی/، سرکوبگرانه طبقه،بندی می،شود ـ که به اقدام عليه دشمنان طبقاتی يا سياسی در خدمت به ايدئولوژی انقلابی يا عليه احزاب, فرَق يا نهضت،های سياسی با هدف سرکوب فعاليت مخالف, مبادرت می،شود. اين ممکن است تا حدّی بهائيان را در بر گيرد, امّا مقوله| بهتر برای بهائيان آن است که آنها را مجزّا از مجاهدين و کردها قرار دهند.
[14] Huguenots ـ توضيح مترجم: مقصود پروتستان،های فرانسوی است که در قرن شانزدهم اصلاحات پروتستانی را به وجود آوردند و سالها به علّت عقايد خود در معرض تضييقات فراوان قرار داشتند. مأخذ لغت مزبور مشخّص نيست. جنگهای مذهبی در فرانسه در سال 1562 آغاز شد و تا 1598 به طور متناوب ادامه يافت. يکی از وقايع مشهور قتل عام روز سنت بارتولومی است که روز 23 اوت 1572 در پاريس شروع شد و به تمام فرانسه سرايت کرد. تقريباً تمام پروتستان،های برجسته در پاريس و هزاران نفر در ساير نقاط فرانسه کشته شدند (دائرة،المعارف بريتانيکا).
[15] Cornell International Law Journal
[16] Allen (1977, p. 346), citing note in International Commission of Jurists Review, vol. 4, 1981, p. 5
[17] Genocide Watch
[18] Campaign to End Genocide
[19] //www.genocidewatch.org/genocidetable2003.htm ( که از 20 آوريل 2004 در دسترس قرار گرفته است)؛ //www.endgenocide.org/genocide/bahai/html(در دسترس از 20 آوريل 2004)
[20] World Federalist Organization’s Campaign to End Genocide
[21] //www.endgenocide.org/genocide/bahai.html(که از 20 آوريل 2004 در دسترس قرار گرفت).
[22] B.G. Ramacharan
[23] اطّلاعات مربوطه در سپتامبر 2004 از افراد مطّلع در ايران واصل گرديد.
نظر خود را بنویسید