سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
قسمت اول
نمي دانم تا حالا سريال "سال هاي مشروطه" را ديده اي؟ نظرت راجع به اين سريال چيست؟ چقدر به وقايع تاريخي مورد اشاره در آن آشنايي داري؟ چقدر به صحت طرح اين حقايق مطمئني؟ چقدر نويسنده و كارگردان و مشاوران و خلاصه جمع كثير دست اندركاران آن را مي شناسي؟ آيا اين مجموعه به نظرت آنقدر جالب و جذاب آمده كه بخواهي راجع به مضامين آن از منابع رسمي و معتبر تحقيقي كني؟ اصلا به تاريخ ايران از دوره ي قاجار به بعد علاقه داري؟
تاريخ دوران قاجار، تاريخ عجيب و غريبي است. اين دوران جمع اضداد است. از طرفي ننگ وجود پادشاهان بي كفايت، از دست رفتن قسمت هاي مهمي از خاك ايران، نفوذ و سلطه ي دول خارجي، اوهام و خرافات شديد رايج در بين عوام، سوء استفاده ي دربار و بسياري از علما از جهالت نفوس، از طرفي؛ و از جانب ديگر بارقه ي اميدي در دل ظلمات نااميدي، كه جان و روان ايران و ايرانيان را حياتي دوباره بخشيد و سرنوشت اين مرز و بوم را به سوي تحولات اساسي و سازنده اي پيش برد كه بي شك ظهور ديانت هاي بابي و بهايي و تحولات اساسي اجتماعي مانند انقلاب مشروطيت از نمونه هاي بارز آن محسوب مي شود.
پرواضح است كه دو تحولي كه اولي به تجديد حيات روحاني قلوب پژمرده ي ايرانيان انجاميد و دومي دگرگوني هاي اساسي اجتماعي و فرهنگي را به ارمغان آورد، از همان ابتدا مورد قهر و بغض مخالفان و قشريون روحاني و سياسي قرار گرفتند. در اين زمان هم شاهد هستيم كه چگونه اخلاف اين كوته انديشان و تنگ نظران با در دست داشتن زر و زور و تزوير، همّ و غمّ خود ر ا به تحريف سرگذشت اين خاك مبارك به كار بندند تا سايه ي سياه تهمت و دروغ را بر سر اين خاك مستدام كنند.
در مجموعه ي "سال هاي مشروطه" هنوز نمي توان راجع به انقلاب مشروطه قضاوت چنداني كرد چرا كه سير زماني داستان هنوز به آن نپرداخته است؛ ولي راجع به ظهور آيين بابي و آيين بهايي آنقدر بي انصافي روا شده است كه حالا حالا ها جاي پاسخگويي وجود دارد. دشمنان و معاندين آيين بهايي از ابتداي ظهور اين ديانت تا كنون به اشدّ مخالفت و دشمني و كينه در صدد ريشه كن كردن اين آيين بوده و از هيچ ظلم و تهمت و افترايي كوتاهي نكرده اند.
اين مجموعه نيز يكي از اقدامات خصمانه ي دشمنان اين آيين است كه با سوء استفاده از هنر و منابع محدود مالياتي ملت ايران كه به سختي و مشقت مي پردازند به جو سازي و به خيال خود برآشفتن اذهان عمومي مي پردازد. با توجه به خصيصه ي حقيقت جويي ملت شريف ايران و با توجه به اين كه هر كه حقيقتي در نزد خود دارد نسبت به مردم و اصولا بشريت مسؤوليت ابلاغ و اعلان حقيقت را بر گرده دارد به نقد و تحليل اين مجموعه مبادرت مي كنم.
مشكلات فراوان و عديده ي اين مجموعه را مي توان در دو دسته ي اصلي تقسيم بندي كرد:
الف) تحريف و قلب حقايق تاريخي
ب ) ساختار و كيفيت مجموعه در مراحل سه گانه ي ساخت – پيش توليد ، توليد، پس توليد
ولي قبل از مبادرت به اين موارد لازم است مهم ترين مسأله - به تصوير كشيدن پيامبران الهي - يعني حضرت بهاء الله و حضرت باب مطرح شود.
براي اولين بار درتاريخ آيين بهايي در يك مجموعه ي تاريخي سازندگان اين جسارت را به خود داده اند كه شخصيت هاي مقدس و مورد احترام بزرگترين اقليت مذهبي ايران را - كه در نظر پيروانش پيامبران الهي هستند - به تصوير كشند و تحقير نمايند. حتما به ياد داريد كه وقتي جريان كاريكاتور وهن انگيز آن كاريكاتوريست دانماركي از شمايل حضرت محمد (ص) در نشريات داخلي دانمارك اتفاق افتاد مسلمين جهان چه قيامتي بپا كردند!
دامنه ي اعتراضات مسلمانان به حدي وسيع بود كه حتي گريبان شيريني هاي دانماركي در قنادي هاي طهران را هم گرفت. برخي قنادي ها نام اصلي اين شيريني را بايكوت كردند و به شيريني گل محمدي تغيير دادند. اين اقدام ، قلب بيش از يك ميليارد مسلمان را در تمام جهان به واسطه ي بي حرمتي به مقدسات ايشان جريحه دارد كرد. توقع مسلمين براي احترام به مقدساتشان توسط غير مسلمان هاي جهان كاملا بجا بود.
لزومي ندارد كه همه ي ما در اعتقادات و مقدسات چون هم بينديشيم ولي بسيار ضروري است كه تحمل عقايد متفاوت را داشته باشيم و به دگر انديشان اهانت نكنيم. ولي متأسفانه در اين زمان شاهد آنيم كه همين افراد كه زمين و زمان را به واسطه ي اين بي حرمتي هفت پاره كردند خودشان كاري با مقدسات حداقل 7 ميليون بهايي از نژادها و اقوام مختلف جهان كردند كه بسيار سخيف تر و ظالمانه تر از اقدام آن دانماركي بود.
به خاطر داشته باشيم اقدام آن كاريكاتوريست يك اقدام فردي بود و نه دولتي. ولي در اينجا ما شاهد يك هجمه ي سياسي – دولتي به هدف تحريك و تخريب افكار عمومي عليه بهاييان هستيم كه به اين واسطه زمينه براي آزار و اذيت بيشتر ايشان فراهم آيد. چرا كه چنين مجموعه اي در صدا وسيمايي تهيه شده كه تحت عنوان رسانه ي ملي (دولتي) مواضع جانبدارانه اش بر همگان روشن و آشكار است.
حال بهاييان بايد چه كنند؟ آنها نيز در سراسر جهان از مليت هاي گوناگون به خيابان ها بريزند داد و بيداد و فحاشي كنند و خط و نشان بكشند؟ البته چنين نخواهند كرد چرا كه اين گونه اعمال به دور از منش و تعاليم متعالي اي است كه اين جامعه با آن پرورش يافته است. بهاييان از راههاي منطقي تر و بهتري به روشن كردن اذهان عمومي نفوس مي پردازند كه نوشتن چنين مقالاتي يكي از آنها است.
و حالا به شرح تحريف حقايق مي پردازيم:
الف ) تحريف و قلب حقايق:
از آنجا كه تيتراژ هر اثر سينمايي و تلويزيوني در حكم هويت و شناسنامه ي آن اثر است ؛ به بررسي نكات تيتراژ "سال هاي مشروطه" مي پردازيم:
1.در هيچ قسمت تيتراژ ابتدايي و پاياني هيچ نامي از فهرست منابع تحقيق به چشم نمي خورد. دست اندركاران اصلا نيازي به ورق زدن حتي يك منبع مدوّن را لازم نديده اند. همين يك مورد ، صحت كل مجموعه ر زير سؤال مي برد و از اعتبار ساقط مي سازد. در تمامي سريال هاي تاريخي يا تحليلي، تهيه كننده، نويسنده و كارگردان براي نگارش فيلم نامه و پرداخت روند داستاني پروژه ، خود را مقيّد به تحقيق كتابخانه اي و مطالعه ي منابع رسمي مي نمايند.
هر چند كه روند تحقيق در مجموعه هاي ديگر نيز خالي از تعصّب و جانبداري يكسويه نيست، ولي حداقل دست اندركاران به خود زحمت مطالعه ي منابع تاريخي را تا حدودي داده اند. (براي يادآوري مجموعه هاي يوسف پيامبر- امير كبير – سربداران – ابن سينا – وزير مختار – شاه شكار- مدار صفر درجه و ...) ولي در "سال هاي مشروطه" به هيچ وجه اهميتي به بررسي منابع تاريخي – حتي مغرضانه – نيز داده نشده است. در تيتراژ پاياني فقط يك ليست نام بلند بالاي 30 – 20 نفره را مي خوانيم كه مورچه وار بعد از عبارت "با سپاس" جلوي چشم رژه مي روند. تنها شخصيت شناخته شده ي اين ليست، "خسرو معتضد" است كه افسانه پردازي هاي بي پايه ي او را همه در تلويزيون بارها ديده و شنيده اند.
راستي يك سؤال!! ما اين همه مهندس تاريخ دان در اين مملكت داشتيم و خودمان خبر نداشتيم؟! در اين ليست نام چندين مهندس به چشم مي خورد كه براي ارائه ي نظرات از ايشان نيز تشكر شده است. با ديدن آنها به اين فكر افتادم كه اگر اين مهندسين محترم مهندس عمران باشند و اگر خانه سازي و جاده سازي ايشان هم مانند درك، شناخت و تحليل تاريخ شان باشد پس واي به حال مردم...!! به هر حال 30-20 نفر مشاوران تاريخي ! عقلشان را روي هم ريختند و نتيجه اش اين خزعبلات شد كه همه مي بينند.
از آنجا كه ممكن است از نام ايشان استفاده ي ابزاري شده باشد و يا شباهت اسمي در كار باشد، به ايشان پيشنهاد مي كنم كه هر چه زودتر از كارگردان و تهيه كننده به واسطه ي شريك كردن شان در جرم كشتن حقيقت اعاده ي حيثيت كنند.
2.در طول تاريخ هرگز ديده نشده كه تحريف حتي گريبان اسامي اشخاص را هم بگيرد. اسامي افراد هميشه مصون از تغيير و تبديل و تحريف بوده اند. نام هر كس هويت ذاتي اوست و از او انفكاك ناپذير است. ولي باز در تيتراژ "سال هاي مشروطه" مي بينيم كه زهر تعصّب حتي به نام و نشان "حضرت باب" و "حضرت بهاء الله" نيز ريخته شده است. نام كامل "حضرت باب" "سيد علي محمد شيرازي" و نام كامل "حضرت بهاء الله" "ميرزا حسين علي نوري" مي باشد.
حال شاهد آنيم كه نويسنده از ترس برانگيختن حس ارادت افكار عمو مي ، جسورانه الفاظ سيد و ميرزا را از ابتداي نام اين دو نفس حذف كرده اند. در تاريخ بسيار از خلع لباس ، خلع درجه و خلع لقب ديده بوديم ولي خلع سيادت و ميرزايي ديگر نوبري است جديد. اگر افرادي نامسؤول با چنين جسارتي به خود حق مي دهند حق سيادت را از كسي سلب كنند، آيا نمي شود به سيادت ساير سيدها و سادات شك كرد؟؟
3.آيين حضرت باب در مدت بسيار كوتاهي در سراسر ايران منتشر شد. اكثر مؤمنين ايشان از علماي بزرگ و سرشناس شيعه و شيخيه بودند. اين طور نبود كه عده اي عامي و بيسواد فريفته ي آيين جديد شوند. هر چند كه عرفان حق منوط به قلب پاك و صفاي باطن است و بسيار بودند از نفوس عادي كه در راه امر جديد جانبازي ها نمودند. نفوسي چند از اين اشخاص مباركه را كه در بين علماي آن زمان صاحب نام و مقام بودند براي تحقيق بيشتر هموطنان نام مي برم :
• سيد يحيي دارابي ملقب به" جناب وحيد" كه از جانب شخص محمد شاه مأمور تحقيق راجع به آيين جديد بابي شد و در مواجهه با حضرت باب شيفته و مؤمن به ايشان شد.
• ملا محمد علي مجتهد زنجاني ملقب به جناب حجت كه با فرستادن يكي از مريدانش راجع به آيين بابي تحقيق كرد و به محض خواندن جمله اي از آثار حضرت باب نه تنها ايمان آورد بلكه از روي منبر تدريس به همه رسما ايمان خود را اعلان كرد و گفت كه انكار امر باب در واقع انكار حقانيت حضرت محمد (ص) است.
• "ملا حسين بشرويه" برجسته ترين شاگرد و مريد "سيد كاظم رشتي" و اول كسي كه به حضرت باب ايمان آورد.
• ميرزا سيد احمد ازغندي
•طاهره قرة العين
و بسياري نفوس ديگر كه علاقه مندان مي توانند در خصوص ايشان شخصا در تاريخ قاجاريه تحقيق كنند.
4.شهادت "حضرت باب" بي شك فاجعه اي تراژيك در تاريخ ايران و جهان است. چنان كه شهادت حضرت مسيح شرم و ننگ براي روميان وعلماي يهود - صديقيان و فريسسيان - ببار آورد؛ شهادت حضرت اعلي نيز يكي از تاريك ترين صفحات تاريخ شيعيان در ايران است. زهي تأسف كه اين صفحات سياه را معاندين هر لحظه و هر روز مي افزايند و خود را در شرم و ننگ ابدي شريك و سهيم مي كنند.
صحنه ي شهادت حضرت باب در "سال هاي مشروطه" قلب بهاييان عالم را آزرد و موجب جرح احساسات روحاني ايشان گشت. اين نمايش نه تنها بر خلاف حقيقت تاريخي منقول در تاريخ بهايي است؛ كه در تغاير با نوشتجاتي است كه به دست دشمنان معاصر شهادت ايشان نگاشته شده است. بسياري در همان اوان و احيان اين واقعه را به غرض نوشتند ولي با وجود اين نتوانستند حقايق غم انگيز آن را تحريف كنند.
در اين مجموعه مي بينيم كه حضرت باب را يكه و تنها و كشان كشان به كنار ديوار مي گذارند و سه چهار نفر سرباز وي را تير باران مي كنند. منظور سازندگان اين است كه به نفس مبارك حضرت باب تهمت عجز و كم مقداري بزنند و چنين تداعي كند كه در حين شهادت حتي يك نفر هم نبود كه به پاي ايمان و در كنار مولايش بايستد.
در خصوص ترس و وحشتي كه از حضرت باب حين سجن و شهادت نمايش داده شده است كافيست به رديه اي كه پسر "ملا محمد ممقاني" كه از علمايي بود كه فتواي قتل حضرت باب را صادر كرده بود ،به نام "ملا محمد تقي" مراجعه كنيم. وي مي گويد كه "ملا محمد" پيش از تسليم فتواي قتل به فراش باشي با حضرت باب روبرو گرديده و به بحث پرداخته و تلاش نموده كه آن حضرت را به تبرّي از دعاوي خويش وادارد و توفيق نيافته است. وي تصريح مي كند كه شخصا در اين ماجرا حاضر بوده است.
يكي ديگر از شاخصه هايي كه شهادت ايشان را بسيار برجسته مي كند حضور ، وجود و همراهي جواني است كه عاشقانه بر سر پيمان با مولايش ماند دست از دامان او بر نكشيد و تقاضاي شهادت در راه ايشان را نمود. "ميرزا محمد علي زنوزي" روحاني جواني از شهر تبريز و از خانواده اي روحاني و مورد احترام فراوان از جانب همگان بود. آتش عشق و ايمان او به حضرت باب چنان مشتعل بود كه از همه جاه و مقام مادي و اجتماعي و حتي محبت به بستگان و زن و فرزند دست كشيد.
ميزان ارادت و شيفتگي ميرزا محمد علي چنان بود كه حضرت باب وي را "انيس" خود خواند. داستان اين دلدادگي و استقامت عجيب را به قلم برخي معاندين آيين بابي و بهايي هم عصر اين واقعه رديه ي "فتنه ي باب" جلد دوم مقاله ي اول / تأليف اعتضاد السلطنه با توضيحات عبدالحسين نوايي چاپ 1377 / صفحه 18 از قول مهدي خان زعيم الدوله در كتاب مفتاح باب الالباب ترجمه ي فارسي صفحه 5-233چنين روايت مي كند:
"سيد علي زنوزي براي آن كه ملا محمد علي پسر زن خود را (اين شخص جواني بود آذربايجاني بسيار ساده كه به باب گرويده و تا آخرين لحظه با او بود و به همين جهت باب بدو لقب انيس داد) از همراهي باب منصرف كند، امر كرد تا زن او را با دخترك شش ساله اي كه داشت آوردند. زوجه ي بيچاره تا شوي خود را ديد دست به شيون زد و با كلماتي جانسوز خواست در اراده ي چون سنگ او تأثير كند و گفت:
شوهر عزيزم آيا به خواري و ذلت من رحم نمي كني؟ آيا به بي شوهري من و يتيمي دخترت ترحم نمي نمايي؟ عزيزم دست به دامان تو. توبه كن تا زندگي ما به هم نخورد و مورد سرزنش و ننگ واقع نشويم. اگر به من رحم نمي كني بدين طفل كوچك و بي گناه بينوا رحم كن!
زن اين بگفت و طفل را به سوي او فرستاد. دختر دامن پدر گرفت و به تركي به پدر گفت:
گل بابا اويمزه كيداق. يعني بابا برويم خانه. منظره اي سخت وحشتناك و جانسوز بود . ولي ملا محمد علي رو به زوجه ي خود كرده گفت:
اي زن تو را به كار مردان چكار؟ بردار طفل را و به خوبي تربيتش كن . مثل اين كه به زبان حال مي گفت: كتب الحرب و القتال عليناو علي الغاينات جز الذيول
سپس خم شد و صورت دختر خود را بوسيد و گفت:
دختر عزيزم برو به خانه و من اكنون خواهم آمد.
تمام مردم از اين استقامت در شگفت ماندند. تمام اين تسحيلات و مسامحات حكومت از جهت احترام سيد علي زنوزي مجتهد بود چه اعضاي حكومت و عام و خاص وي را به سبب زهد و صلاح و علمش بزرگ داشتند. اما اين همه ذره يا در ملا محمد علي مؤثر بشد بلكه اصراري داشت كه وي را قبل از باب بكشند."
در خصوص جناب انيس سپهر كاشاني نيز در ناسخ التواريخ جلد سوم صفحه ي 304 بر اين استقامت صحه مي گذارد:
"لكن ملا محمد علي هيچ از عقيدت خود بازگشت ننمود. زن و فرزند و اطفال خردسال او را حاضر كردند تا مگر بر ايشان غمنده شود و اين كردار نابهنجار بار آيد. مفيد نيفتاد و خواستار شد كه مرا نخست بكشيد و آنگاه قصد باب كنيد."
بنابراين مي بينيم كه به اعتراف دشمنان آيين بابي حضرت باب نه فقط به تنهايي به شهادت نرسيده اند بلكه مومني چنين پايدار و استوار با عشقي وصف نشدني جان در رهش و به پايش فدا كرد. ذره اي انصاف در همين اعتراف از جانب معاندين به حقانيت حضرت باب كفايت دارد.
و همچنين در خصوص نحوه ي شهادت حضرت باب هم لازم به ذكر است كه شاهد اين فاجعه ي دردناك حدود ده هزار نفر از اهالي تبريز و حومه بودند. اعتضاد السلطنه در رديه ي "فتنه ي باب" جلد دوم مقاله ي اول / صفحه 18 به نقل از مهدي خان زعيم الدوله در كتاب مفتاح باب الالباب ترجمه ي فارسي / با توضيحات عبدالحسين نوايي چاپ 1377 چنين روايت مي كند:
"همين كه والي صدور فتاوي و پايان كار را به مأمورين اعلام كرد، فرمان داد تا باب را در حالي كه شب كلاهي بر سر داشت اما پاي برهنه و بدون كفش و جوراب و ملا محمد علي را مقيّد به زنجير در كوچه هاي شهر گرداندند تا اين كه به سرباز خانه ي كوچكي رسيدند. سرباز خانه سه در داشت و دور تا دور آن حجره و بالا خانه بود براي سكونت سربازان. ضلع غربي سرباز خانه را براي محل مجازات باب اختيار كردند و دو ميخ آهني آورده بر ديوار بين دو حجره كوبيدند.
وقتي باب را وارد ميدان كردند در نزديك آب انبار مردم به سبب ازدحام توقف كردند. پدرم به طرف باب رفت و تضرع نمود كه باب از دعاوي خود دست بردارد و سبب نشود كه در شهري مانند تبريز كه اهالي آن در اكرام به سادات و خاندان پيغمبر معروفند خون وي ريخته شود اما باب سخن او را نپذيرفت بلكه ساكت ماند...فراشباشي ...يك دسته از فوج سر دستگي قوچ علي سلطان طسوجي را براي اين كار انتخاب نمود وي نفرات خود را به سه صف تقسيم نمود و باب و همراهانش (محمد علي انيس) را از نگهبانان گرفت و به روي ميخ ها آورد و انان را از گردن به ريسماني محكم بسته به اندازه سه ذراع بالا كشيد.
ملا محمد علي با گريه و زاري از فرمانده دسته خواهش كرد كه صورت او را به طرف سربازان برگردانند كه او گلوله ها را ببيند. تقاضاي او پذيرفته شد... سپس سام خان امر به زدن شيپور نمود و افراد به حالت پيش فنگ در آمدند. در آن حال مردم سكوت كردند تا آنجا كه گويي نفسها در سينه خاموش شد. در شيپور دوم سكوت عميق تر شد تا حدي كه صداي ضربان قلب ها شنيده مي شد. در اين لحظه سام خان به فراشباشي نگاهي كرده به فرمانده دسته اشاره كرد.
در شيپور سوم فرمان آتش از صف اول داده شد. بلافاصله نفرات جلو شليك كردند و از كثرت دود ميدان تاريك گشت. ملا محمد علي مورد اصابت واقع شد. اما باب كشته نشد. چه تيري به ريسمان كه بدان آويخته بود اصابت كرد و ريسمان پاره شد و باب به يكي از حجره هاي سرباز خانه نزديك به محل اعدام رفته مخفي شد و شدت دود مانع شد كه كسي او را ببيند. چون دود فرو نشست و مردم او را نديدند فرياد زن و مرد بر آسمان برخاست و تصور كردند كه باب ناپديد شده يا به آسمان رفته و از انظار غايب شده است ...به جستجوي باب پرداختند ... او را در حجره اي يافته ... سپس او را دوباره به ريسمان تير باران نمودند..."
خوب مي بينيم كه شهادت حضرت باب به آن سادگي ها هم كه "سالهاي مشروطه" مي گويد نبوده است. به خاطر داشته باشيد كه شرط انصاف شنيدن حرف هاي دو طرف است. چند مورد را از معاندين آيين بهايي شنيديد حال خلاصه اي از شهادت حضرت باب و جناب انيس را از تاريخ بهايي بشنويد:
" ... فراشباشي به دستور وزير نظام مأمور گشت كه حضرت باب را براي اخذ فتواي قتل به خانه ي چند تن از مجتهدان تبريز برد... حضرت باب هنوز با سيد حسين (كاتب حضرت باب كه با ايشان در سرباز خانه زنداني بود) گفتگو مي فرمودند كه فراشباشي دست او را كشيد و وي را به فراش ديگري سپرد و گفت امروز روز نجوا نيست. حضرت باب فرمودند تا من صحبتم با اين كاتب تمام نشود اگر همه ي قواي عالم نيز جمع شوند قادر نخواهند بود كه آسيبي به من رسانند. ملا محمد علي زنوزي ملقب به انيس را نزد مجتهدين تبريز بردند كه توبه نمايد. زيرا مردم تبريز به خاطر خود وي و ناپدريش سيد علي زنوزي او را دوست مي داشتند. اما انيس تبري ننمود... حضرت باب شرح حيات و آثار مبارك و احوال اصحاب عهد اعلي نوشته نصرت الله محمد حسيني صفحه 561
... سه تن از مجتهدان تبريز ملا محمد ممقاني ، ميرزا باقر و ملا مرتضي قلي فتوي بر قتل حضرت باب داده اند... ميرزا حسن خان وزير نظام اين طور صلاح مي دانست كه فوج سام خان كه مركب از ارامنه و تني چند از آسوريان و نيز اسيران روسي در ايران بود مأمور اجراي حكم اعدام حضرت باب و جناب انيس شود. زيرا احتمال مي داد كه افراد معتقد به اسلام و ارادتمند به سادات ممكن است از اجراي حكم اعدام فرزند رسول اكرم خودداري نمايند... سام خان ... قبلا نيز در خراسان با اصحاب روبرو گشته و از عظمت مقام حضرت باب و بابيان تا حدودي آگاه بود.
با نهايت ادب به حضور حضرت باب معروض داشت كه من قلبا مسيحي هستم و هيچگونه دشمني با شما ندارم. اگر حقي نزد شما هست ترتيبي اتخاذ فرماييد كه من در ريختن خون شما دخالت ننمايم. حضرت باب به وي فرمودند مأموريت خويش را اجرا نما. اگر در نيت خود خالصي خداوند تو را از اين ورطه رها خواهد نمود. سامخان به افراد خود دستور داد كه در جلوي حجره ي محل حبس سيد حسين كاتب نردبامي نهادند و ميخ آهني بزرگي در وسط پايه ي ميان دو حجره كوبيدند و دو ريسمان محكم بدان بستند.
به يك ريسمان حضرت باب و به ديگري جناب انيس را آويختند. انيس از مأموران با التماس و الحاح خواست كه او را طوري ببندند كه سرش بر سينه ي حضرت باب قرار گيرد. آنچنان كردند كه مي خواست... حدود ده هزار نفر تماشاچي ناظر اين صحنه ي غم انگيز بودند. سه شيپور نواخته شد. در شيپور نخست افراد به حالت پيش فنگ در آمدند. همهمه ي مردم پايان يافت. در شيپور دوم سكوت عميقي جمعيت را فرا گرفت نفسها در سينه ها حبس گشت و گويي صداي ضربان قلب ها شنيده مي شد. در آن لحظه سام خان اشاره كرد كه شيپور سوم نواخته و بي درنگ شليك آغاز شود.
هفتصد و پنجاه سرباز در سه صف هر صف دويست و پنجاه تن آماده ي شليك گشتند. صف نخست شليك نموده نشست. سپس صف دوم و در پي آن صف سوم شليك نمودند. از دود باروت روز روشن چون شب تار گشته بود. چون دود فرو نشست مردم ملاحظه نمودند كه جناب انيس در كنار همان پايه ي ميان دو حجره ايستاده است و اصلا اثري از جراحت در بدنش نيست... ولكن مردم حضرت باب را غايب ديدند.
فرياد بر آوردند كه باب غايب گشته است. پس از جستجو معلوم شد كه در حجره ي محل حبس سيد حسين كاتب با نامبرده مشغول مذاكره اند. چون فراشباشي وارد حجره گشت... حضرت باب به فراشباشي فرمودند كه من صحبت خود را با سيد حسين تمام نمودم. حال به آنچه مأموريد عمل كنيد كه به مقصود خود خواهيد رسيد. قلب ميرزا حسن خان فراشباشي به سختي لرزيد مات و مبهوت شده بود فرمايش حضرت باب را به ياد آورد كه فرمودند تا سخنم را با كاتب تمام نكنم قواي عالم نيز قادر نخواهند بود به من كوچكترين آسيبي رسانند. بي درنگ از شغل خويش استعفا و اين صحنه ي عجيب را ترك نمود .
سام خان ارمني نيز پس از مشاهده ي اين واقعه همراه فوج ارامنه از سربازخانه خارج گشت و اظهار نمود كه اگر بند از بند من جدا نمايند هرگز ديگر مرتكب اين عمل نخواهم شد... فورا سرهنگ آقا جان بيك خمسه اي از تيپ خمسه كه فوج خاصه ي ناصري ناميده مي شد فوج را آماده نمود و قدم پيش نهاد و اظهار داشت كه من حاضرم تا باب را اعدام نمايم و اين ثواب عظيم را ببرم...مأموران مجددا بر همان ديوار و همان پايه چون بار نخست دو ريسمان مجزا به ميخي بستند . به يكي حضرت باب و به ديگري انيس را بسته و آويزان نمودند اين بار نيز سر انيس بر سينه ي مبارك حضرت باب قرار داشت...آقا جان بيك يكمرتبه امر به شليك نمود اين بار 750 گلوله چنان تأثير نموده بود كه سينه ي آن دو وجود مبارك سوراخ سوراخ و اعضا دو بدن پاره پاره و ممزوج گشته بود."
حضرت باب شرح حيات و آثار مبارك و احوال اصحاب عهد اعلي نوشته نصرت الله محمد حسيني صفحه 565-568-569-570-572-
براي تحقيق بيشتر راجع به آيين بابي و بهايي به كتاب مطالع الانوار تاريخ نبيل زرندي مراجعه كنيد.
5.فاجعه ي دردناك ديگر ساختن حقيقت هاي دروغين در مجموعه ي مجعول "سالهاي مشروطه" است. اين نيز يكي ديگر از ترفندهاي خصمانه ي سازندگان آن است. در هيچ منبع تاريخي معتبر و نامعتبري اشاره اي به سوء قصد به جان امير كبير ديده نمي شود. اين جريان مجعول از آن قبيل دروغ هاي مسخره اي است كه نخواهند توانست آن را ماله كشي كنند .
همه مي دانند كه ميرزا تقي خان اميركبير در طي دوران صدارت سه ساله اش هيچگاه و از جانب هيچكس مورد سوء قصد جاني و ترور واقع نگرديد. بعد از شهادت حضرت باب از جانب سه تن از بابيان خشمگين و ناراضي به جان ناصرالدين شاه سوء قصد شد. چون ايشان شخص شاه را در اين قضيه مقصر مي دانستند. ولي به جان امير كبير هرگز. داستان سوء قصد به جان شاه هم از اين قرار بود كه اين سه تن راجع به نيت خود با حضرت بهاء الله صحبت كردند. حضرت بهاء الله ايشان را از انجام اين كار منع كردند ولي ايشان به نصايح حضرت بهاء الله گوش ندادند و نقشه ي خود را عملي كردند.
بهترين مدرك نفي قصد حضرت بهاء الله و يا همه ي بابيان به ترور شاه اين است كه اين سه بابي ساده دل براي اجراي نيت خود از تفنگ ساچمه اي كه براي شكار گنجشك است استفاده كردند. اگر توطئه اي جدي و برنامه ريزي شده در كار بود حداقل از طپانچه و يا تفنگ واقعي استفاده مي شد. جالب اين است كه اين واقعه پس از قتل اميركبير در كاشان و در زمان صدارت ميرزا آقا خان نوري رخ داد.
از آنجا كه واقعه ي رمي شاه (تير اندازي اين سه بابي به ناصرالدين شاه) در اين مجموعه مورد توجه سازندگان نيست ما نيز بيشتر از اين به ذكر اين واقعه نمي پردازيم. اما خنده دار اين است كه دست اندركاران اين مجموعه حتي در مورد سوء قصد به جان شاه هم حسادت و بخل ورزيده و با خود انديشيده اند كه "چرا سوء قصد به جان ناصرالدين شاه؟ مگر امير كبير چه اش است؟ حال كه داريم اين همه دروغ و كذب به هم مي بافيم اين مورد را هم به امير كبير مي بنديم و هم به بابي ها! امير مظلوم تر به نظر بيايد بهتر است تا شاه.
از آنجا كه ملت چشم ديدن شاهان را ندارند ، ممكن است بابيان را قهرماناني فرض كنند كه با رژيم ستم شاهي از زمان قاجار جنگيده اند. و در اين صورت ديگر نمي توان ايشان را به وابستگي دول خارجي متهم كرد . پس اگر بابي ها قصد ترور امير را داشته باشند بذر نفرت از ايشان در قلوب ايرانيان بهتر ريشه و ساقه و ميوه مي دهد! و جوّ براي كشتار بهاييان آماده تر مي گردد"
6.عشق زليخاوار مهد عليا هم به امير كبير و ديالوگ هاي مبتذل ميرزا آقا خان با مهد عليا يكي ديگر از عجايب اين سريال است. پس از موفقيت مجموعه ي يوسف پيامبر و عشق شورانگيز و بلا خيز زليخا به يوسف ، در اذهان آفت زده ي سازندگان "سال هاي مشروطه" استفاده ي ابزاري از اين فاكتور به طرزي مبتذل راه يافت. اگر زليخا عاشق يوسف شد چرا مهد عليا عاشق امير كبير نشود؟ مگر محمد صادقي كمتر از مصطفي زماني خوش تيپ است؟ قد بلند، چهار شانه، چشمان عسلي و نافذ، ابروان يكي بالا يكي پايين ، خوب ديگر چه مي ماند؟ يك عشق سوزان و نامشروع .
در اين كه مهد عليا زن خوش نامي نبوده است شكي نيست ولي حتي اگر چنين احساسي در وجود اين زن مي جوشيده است چقدر مبتذل و مسخره به رشته ي تصوير كشيده شده است. به عنوان يك ايراني از اين كه با چنين ابتذالي بخواهند بيننده ها را جذب كنند احساس شرم مي كنم. آيا در شخصيت امير كبير هيچ نقطه ي قوت ديگري وجود نداشت؟ و آيا در شخصيت بي رحم مهد عليا هيچ عنصر منفي ديگري نبود كه لازم شد كار به سوژه هاي آنچناني بكشد؟ واقعا شرم آور است!
از خبث شخصيت مهد عليا همان بس كه به واسطه ي غرور بيش از حد امير كه در هيچ امري با شاه مشورت نمي كرد نگران سلطنت پسرش بود اين بود كه بر خلاف مصالح ايران با دشمنان امير كبير هم كاسه شد و در قتل امير نقشي اساسي برعهده گرفت. نمونه ي ديگر سنگدلي اين زن آن كه نهايت سعايت و دشمني را در حق حضرت بهاء الله و بابيان پس از واقعه ي رمي شاه كرد.
او يكي از علل وقوع حبس چهار ماهه ي حضرت بهاء الله در سياهچال مخوف طهران و قتل عام بي شماري از بابيان و تبعيد مادام العمر حضرت بهاء الله و خانواده شان به قلمرو عثماني بوده است. تبعيدي كه نهايتا به زندان عكا در سرزمين فلسطين انجاميد كه آن زمان تحت حكومت عثماني بود.
صرف نظركردن اين مجموعه از طرح مسائلي از قبيل رمي شاه و سجن طهران (كه اتفاقا ساختار دراماتيكي خوبي هم داشت) تنها يك دليل دارد اين كه در صورت طرح اين موارد ، سازندگان مجبور مي شدند به سير نفي بلد و تبعيد حضرت بهاءالله به خطه ي عثماني و در نهايت زندان عكا (سرزمين فلسطين) اعتراف كنند و به اين ترتيب براي عموم معلوم مي شد كه استقرار مركز جهاني بهايي در اسراييل به واسطه ي توطئه ي دو حكومت بزرگ مسلمان صورت گرفته است و در نتيجه از آنجا كه دولت اسراييل بيش از 80 سال بعد در آن اراضي به وجود آمد مسأله ي جاسوسي براي اسراييل منتفي خواهد شد.
7.در روند داستان، ناگهان يك پرش زماني زياد پس از قتل امير كبير تا صدارت اتابك مي بينيم . زماني حدودا بيست سال در اين ميان گم مي شود. بايد فكر كرد كه چرا اين مقطع مهم زماني سانسور شده است؟ نمايش نابودي نظم امير كبيري پس از مرگ امير مي توانست تأثير بسيار در شناخت شخصيت امير كبير داشته باشد. اين نه از سر اتفاق است.
نويسنده و كارگردان قصد داشته اند از بيان بسياري فجايع كه در آن زمان رخ داده است شانه خالي كنند. اگر ذره اي انصاف در نزد سازندگان اين پروژه بود حداقل اشاره اي كوتاه به زنداني شدن و نفي بلد ظالمانه ي حضرت بهاء الله به قلمرو عثماني و قتل عام وحشيانه ي مردان و زنان و كودكان بابي مي كردند. تنها علت حذف به عمد اين مقطع، بي اعتنايي ناعادلانه ي سازندگان اين مجموعه به بلايا و جنايات بي بديل و مثيلي است كه بر حداقل بيست هزار نفر ايراني در مدت كوتاه وارد شده است...
ادامه دارد...
نظر خود را بنویسید
az inke bedoone vaghfe va bi
behzadارسال شده در : 1388/12/8
az inke bedoone vaghfe va bi derang baraye rooshan kardane afkare omoomiye mardome pake iran eghdam nemoodid tashakor mikonam va
omidvaram ke binandegan in seryal hamintor khanandegane in mataleb be in mohktasar ham ektefa nakonand va baraye etelaate bishtar be manabeye digar ham morajeye konand ta ghezavate sahihtari dashte bashand. batashakor behzad
تشکر
فروغارسال شده در : 1388/12/7
دستتان درد نکنه، پریسای عزیز. موفق باشید