سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
برگرفته از: //news.gooya.com/politics/archives/2014/05/180096.php
بردباری در ايران با چگونه بينشی ميسّر است؟ ندا پاکجو
معمولا بسته به آن که ما جامعه و روابط موجود در آن را چگونه تفسير کنيم، معنای بردباری نيز متفاوت خواهد بود اينکه ما جامعۀ بشری را عناصر متضاد و رقيب و ذينفع بدانيم و يا آنکه آن را همانند هيکل بشری دانيم که رابطۀ ارگانيکی بين اعضای آن نياز هر عضو را به ديگری نه تنها لازم که ضروری می نمايد، هر قرائتی که از جامعه داشته باشيم معنای بردباری متفاوت خواهد بود
از دير باز بردباری و مدارا و تحمّل از سجايای ممدوح و پسنديده بوده است که نه تنها در نوايای دينی و مذهبی و عرفانی توصيه شده بلکه حتی به عنوان يک روش و اصل دمکراتيک همواره مد نظر طرفداران دمکراسی و بالاخص ليبراليسم بوده است و شايد بتوان اذعان نمود، امروزه ميزان سنجش دمکراسی در کشورها، بستگی زيادی به ميزان تنفيذ اين خصيصه در عملکرد دولت و حتی ملت آن کشور دارد. در ايران با استقرار دولت جديد و مطرح شدن مفاهيمی همچون آشتی ملی و توجه به حقوق شهروندان از هر قوم و طايفه و يا آئينی، لزوم کاربرد اين مفهوم در ايجاد ارتباط سازنده ميان افراد و ميان دولت و ملت، هر بيشتر احساس می شود در اين مختصر سعی بر آن است که دريابيم، برای دارا بودن چنين فضيلتی که لازمه درک متقابل تک تک آحاد جامعه است، ابتدا چه بينشی به اجتماع، ضروری است؟
بردباری در لغت به معنی، حلم، صبر، شکيبايی، تاب و تحمّل است و به عنوان يک فضيلت انسانی ستوده می گردد. امّا معمولا کارکرد آن در جامعه شامل طيفی از عملکرد می باشد، از تحمّل يک موقعیّت، انديشه يا گروه انزجارآور برای فرد گرفته تا ناديده گرفتن و بی تفاوتی صِرف نسبت به آنها يا شايد پذيرش وجود آنها به جهت گريز از ستيز و جنگ.
لکن از ديدی متعالی تر، مرحله بالاتری از اين طيف وجود دارد که جامعه بشری برای رسيدن به سعادت می بايست به آن دست يابد و آن بردباری به جهت اتّحاد و اتّفاق حقيقی است. در اين مرحله، کلمه بردباری، باری از محبّت و سعۀ صدر و مدارا را در خود جای می دهد. مدارا به مفهوم مراعات نفوس برای رسيدن به حقيقت، حکيمانه قدم برداشتن، بدون ديدن فضل و علوّ در خود و نقص در ديگران. اقدام نمودن در چنين مرحله ای از بردباری البتّه سبب ظهور خرد جمعی خواهد شد. به بيانی ديگر، فضايی برای مشورت و تأمّل و بررسی جهت حلّ مشاکل جامعه بشری مهیّا خواهد گشت.
معمولا بسته به آن که ما جامعه و روابط موجود در آن را چگونه تفسير کنيم، معنای بردباری نيز متفاوت خواهد بود اينکه ما جامعۀ بشری را عناصر متضاد و رقيب و ذينفع بدانيم و يا آنکه آن را همانند هيکل بشری دانيم که رابطۀ ارگانيکی بين اعضای آن نياز هر عضو را به ديگری نه تنها لازم که ضروری می نمايد، هر قرائتی که از جامعه داشته باشيم معنای بردباری متفاوت خواهد بود.
بسياری از نفوس همچون لئونارد وولف معتقدند: «جامعه ساختاری همگون نيست بلکه از کنار هم قرار گرفتن گروه های بزرگ و کوچکی بوجود می آيد که هر يک منافع خاصّ خود را پيش می برند. هنگامی که اين قبيل منافع با هم برخورد می کنند، پيامد مناسب آن رسيدن به نوعی سازش است و نه پيروزی يک طرف بر طرف ديگر، زيرا اين مطلب، پذيرفته شده است که هر يک از گروه های ذينفع، دست کم تا اندازه ای از مشروعیّت برخوردارند. اصل مدارا شناخت اين مشروعیّت است. مدارا در جامعه ای که از گروه های ذينفع رقيب تشکيل می شود، پذيرش بيدريغ حقّ موجودیّت و استمرار منافع است.» وی خاطر نشان می سازد که اگر مسئله فقط برخورد منافع باشد، انتظار چنين پذيرشی نسبتاً آسان است امّا هنگامی که مسئلۀ برخورد اصول پيش می آيد، رسيدن به سازش دشوارتر می شود که از نظر وی لزوماً هم مطلوب نيست.۱
از نظر آربلاستر، امروزه در کشورهای ليبرال برای جلوگيری از برخورد اصول، معمولاً برخی اصول و افکار، ناديده گرفته می شود وی معتقد است يک عقيده يا جنبش يا گروه فقط زمانی می تواند اطمينان داشته باشد که با آن مدارا می شود که بيشتر مردم اعتنايی به وجودش نداشته باشند او خاطر نشان می سازد که بين رشد مدارای مذهبی در اروپا در اوايل عصر جديد و اشاعۀ بی تفاوتی نسبت به منازعات مذهبی متعددی که قربانی های فراوان گرفت، پيوندی آشکار وجود دارد. يکی از چالش هايی که با چنين قرائتی از جامعه پيش می آيد اين است که آيا می توان گفت، اگر خواهان جامعه ای مداراگر باشيم، بايد عدم قطعیّت، بی تفاوتی و حتی بی عاطفه بودن را بر داشتن عده ای زياد از افراد که عقايد راسخ دارند، ترجيح دهيم؟!۲ که مطمئنا پاسخ آن منفی است.
در پرتو اين بينش به جامعه، چالش ديگری که در مفهوم مدارا پيش می آيد، آنست که پين در مورد آن می نويسد: «قانون اساسی فرانسه مدارا و عدم تحمّل هر دو را لغو کرد و حقّ جهانی وجدان را به جای آن گذاشت.» وی معتقد است مدارا ضدِّ عدم تحمّل نيست، بلکه بدلِ آن است هر دو استبدادند، يکی از آنها حق جلوگيری از آزادی وجدان را به خود می دهد و ديگری اين حق را اعطاء می کند.۳
همانطور که ملاحظه می گردد، در اين برداشت از جامعه (يعنی گروه های ذينفع و رقيب) اصولاً جائی برای مفهوم بردباری وجود ندارد، زيرا يا فرد يا دولت و يا مؤسّسات اگر با اصلی و يا عقيده ای، مخالف باشند، يا بايد آنرا ناديده بگيرند و نسبت به آن بی تفاوت باشند يا برخورد منافع پيش می آيد که بايد مخالفت کنند و يا اگر خواستند حقّ آزادی را به عقيده و يا روشی، اعطاء کنند به گفته آربلاستر به آنها قدرتی تفويض می شود که جزء حقوق آنها نيست و ممکن است به استبداد رأی مبتلا شوند زيرا در اين تعريف از جامعه اساساً، رقابت و درگير شدن گروه های ذينفع پذيرفته شده لذا برای خلاصی از حالت مغلوبیّت چاره ای جز تلاش در جهت غالب بودن نيست. حالت ديگری وجود ندارد که بتوان در آن از مفهوم بردباری، سود جست.
امّا در قرائت ديگری از جامعه که اعضای آن همچون هيکل انسانی در ارتباط حياتی و ارگانيکی قرار می گيرند، هر عضو همچون سلول های بدن، نيازمند عضو ديگر است و لذا اعتقاد به آن است که جامعه از طريق تعاون و همکاری و نه رقابت، پيشرفت می کند در اين صورت، موفقیّت های هر کس بر فداکاری و موفقیّت ديگران استوار و تحقّق خواسته های فرد به رفاه و سعادت همنوعانش وابسته است.
اعضای اين جامعه هر يک مملو از حسّ قوی هدفمندی هستند، هدفی که آنان را هم به تحوّل خودشان و هم به مشارکت در تحوّل اجتماع برمی انگيزد. از نظر فردی اين هدف به رشد استعدادهای بی شمار فرد کمک می کند که هم شامل فضائل و صفات انسانی (از آن جمله بردباری و مدارا) و هم شامل خصوصیّات و استعدادهای منحصر به فرد هر شخص است. در سطح اجتماعی اين هدف با وقف خويشتن به ارتقاء رفاه نوع بشر، ظاهر می شود. بنابراين اين هدف دو جانبه، می تواند از طرفی ارزش ها و رفتار افراد جامعه را شکل دهد و از طرف ديگر، خودش توسط ساختارها و فرآيندهای اجتماعی شکل گيرد و پيشرفت در صورتی حاصل می شود که اين تحوّل همزمان در فرد و محيط صورت گيرد.
در اين بينش از اجتماع، آگاهی عميق از روابط متقابل بين رشد فردی و تغيير ارگانيک در ساختارهای اجتماع، ضروری است. فرد نمی تواند در عزلت، فضايل و استعدادات خود را رشد دهد بلکه اين تنها با تلاش و فعالیّت به نفع ديگران، حاصل می شود. زيرا تلاش فردی بدون توجّه به بُعد اجتماعی (مثلاً در قالب عبادات و انزاوا طلبی طولانی) معياری برای قضاوت در مورد پيشرفت فردی نداشته و نتايجی مشخّص برای سنجش رشد فردی بدست نمی دهد. از سوی ديگر، اشتياق به ايجاد تحوّل در اجتماع بدون نياز به رشد فردی و اخلاقی، می تواند به سادگی، دچار انحراف شود. افرادی که برای هر خطايی اجتماع را مقصّر می دانند و به مسئولانه عمل کردن وقعی نمی گذارند و به اقدام ظالمانه و متعدّيانه تمايل دارند، معمولاً ماحصل اينگونه تفکر هستند.۴
بنابراين در پرتوی بينش ارتباط ارگانيکی اجتماع، معرفت انسان به نفس خويش و به اسرار جهان می تواند توسّط آگاهی او از وحدت ارگانيک نوع بشر تقويت شود و اعتقاد به وحدت نوع بشر سبب می شود که هر کس، احساس نمايد جزء جدايی ناپذير اين کلِّ ارگانيک است. لذا برای از بين بردن بی عدالتی در جامعه، خشم و نفرت نمی تواند ارتباط و اتّحاد آفريند، بلکه اوّلين قدم ها، پرورش و تقويت احساساتی همچون ميل به هماهنگی، حلم، صبر، بردباری و درک متقابل، همراه با اعتقاد تزلزل ناپذير به وحدت نوع انسان، می باشد که می تواند به کم کردن فاصله ها، بی اعتمادی و نفرت و بی عاطفگی، کمک نمايد.
همانطور که ملاحظه می شود در اين بينش به اجتماع است که مفهوم بردباری، محل می پذيرد. اينک که در ايران، سخن از آشتی ملّی و درک و توجّه به حقوق همۀ ملت، بيش از هر زمان ديگر مطمح نظر است، تا تک تک ما (اعمّ از دولت و ملت) از خود نپرسيم که با کدام يک از بينش های ياد شده به اجتماع، سعی در آشتی ملّی داريم، مطمئناً نه فاصله ها کم تر می گردد و نه به نتيجۀ لازم، نزديکتر می شويم.
ندا پاکجو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مآخذ:
۱- آنتونی آربلاستر، ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران نشر مرکز، چاپ سوم ۱۳۷۷، ص ۱۰۰.
۲- همان، ص۱۰۲.
۳- همان، ص۱۰۴.
۴- گفتمانی درباره اقدام اجتماعی، ترجمه نسخه ۲۶۸، ص ۱۲.
نظر خود را بنویسید