سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
" مقالهء پنجم " "آنچه بر خود خواهدت بودن پسند
بر دگر کس آن کن از رنج و گزند "
(مولوی)
در تیر ماه سال 1380 جون 2001، در شمارهء 148 ماهنامهء "پیام آشنا" چاپ کالیفرنیا - آمریکا مقاله ای زیر عنوان "ما همه شاعریم، حتی گزمه ها چرا این همه شاعر؟"، به قلم آقای دکتر محمد علی مهرآسا، درج شده بود که به نظر رسید سخنی دربارهء آن گفته شود.
در عهد صفويان و رسميّت مذهب شيعه و آزادی شيعيان در اجرای مراسم مذهبی در ايران، برپايی مجالس رثا و سوگواری برای اهل بيت پيامبر اسلام و بويژه امام حسين سيّد الشّهداء و خانوادهء او رونقی بسزا يافت تا آنجا که شاهان صفوی شعرا را به مرثيّه سرايی آنان بجای مديحه سرايی خودشان تشويق و ترغيب می کردند. همچنين کسانی که سواد خواندن داشتند، صفحه يا صفحاتی از کتاب" روضة الشّهداء" که در اوايل قرن دهم هجری قمری دربارهء وقايع کربلا وسيلهء ملّا حسين واعظ کاشفی سبزواری تأليف و تنظيم شده بود را در مجالس سوگواری امام حسين و اهل بيت او می خواندند و ديگران هم می گريستند . پس از چندی خواندن کتاب نامبرده کار و حرفهء افراد خاصّی گرديد که به "روضة الشّهداء خوان" معروف شدند و با گذشت زمان اين گونه افراد به "روضه خوان" موسوم و مشهور گشتند …
امروزه نيز واعظان در مجالس و مساجد پس از آنکه دربارهء مسائل گوناگون و مختلف به اقتضای زمان و مکان و اوضاع و احوال سخنی می گويند و به اصطلاح وعظی میکنند، در ميان و يا در پايان سخن و وعظ، در رثای اهل بيت پيامبر اکرم و بويژه حضرت سيّد الشّهداء برای حاضران روضه ای هم می خوانند و احساسات مذهبی شان را بر می انگيزند و آنان را به گريستن و اشک ريختن وا می دارند. در اين رهگذر هر که بهتر و سوزناک تر روضه خواند و مردم را بيشتر به گريه و زاری اندازد و به قول معروف از حاضران در مجلس فراوان تر گريه گيرد، از اعتبار و احترام بيشتری برخوردار شود ! اين کار را در اصطلاح "گريز به صحرای کربلا زدن"، می نامند و در موارد ديگر نيز که کسی در گفتار و نوشتار خود به موضوعی ديگر و خارج از مورد بحث، پردازد می گويند سخنور يا نويسنده گريز به صحرای کربلا زده است .
باری، سبب نگارش اين مقدّمه در اين نوشته اين است که نويسندهء محترم در مقالهء خود دربارهء پيشينهء شعر و شاعری در ميان ايرانيان و اعراب بطور کلّی سخن می گويد و ضمن اينکه به زعم خود، برخی از مضامين اشعار شاعران نامدار ايران را بی ارزش و اعتبار و حتّی مضرّ و آسيب زا به مصالح امروزهء ما قلمداد می کند، چوب تکفير را بلند کرده و بر فرق شاعران نو پرداز، کهنه کار و تازه کار، معروف و غير معروف، مرده يا زنده، می کوبد و اشعارشان را تهی از معنی و خالی از مفهوم و بی ارزش و اعتبار می داند!
افزون بر اين نويسنده پس از آنکه شعرای قديم و جديد را به محاکمه می کشد و در عرصهء نقّادی جولان و تاخت و تاز می کند، برای آنکه به گمان خود، رنگ و روغنی به نوشتهء خویش بدهد و بر وزن و اعتبار آن بيفزايد و بر ردّ شاعران و اشعارشان دليلی محکم و برهانی قاطع و دندان شکن، اقامه نمايد، يکباره زمام قلم از دست می دهد و از راه به بيراهه می رود و گريز به صحرای کربلا می زند و چنين می نويسد: "... لابد آن شاعر شهير از نظر منطق پيرو عليمحمّد باب بوده است. زيرا وقتی از باب پرسيدند اين کتاب های عربی که نوشته ای سراسر پر از غلط صرفی و نحوی است، پاسخ داد: صرف و نحو عرب در بند بود، من آن را نجات دادم. بديهی است اگر چنين سخنی را يکی از اساتيد ادبيّات دانشگاه الاظهر قاهره می گفت، امکان داشت از کنارش بسادگی رد شد و ناديده اش گرفت، امّا از زبان طلبه ای پارسی زبان و اهل خطّهء پارس جز خبط دماغ تعبيری برایش نمی توان يافت " !
نويسندهء محترم، مگر مقالهء شما پيرامون شعر و شاعری از کهنه و نو و کيفیّت و چگونگی آن نبوده است؟ پس از چه رو يکباره سخن از کتابهای عربی سيّد عليمحمّد باب و سراسر غلط بودن آن از نظر قواعد و اصول صرف و نحو زبان عرب به ميان آورديد و خبط دماغ به او نسبت داديد و او را مجنون قلمداد کرديد و در اين رهگذر روش و شيوهء عبث و بيهودهء پيشينيان پيش گرفتيد و در گذشته که آينهء آينده است، نگاه نکرديد و آگاه نشديد و از گذشتگان و رفتار و سلوک نافرجامشان پند و اندرز نگرفتيد و درس عبرت نياموختيد؟
نويسندهء محترم، شما که تاب تحمّل انتقاد را نداريد و از ايرادهای وارد يا ناوارد نویسندهء دیگری مندرج در همان ماهنامهء "پیام آشنا" شمارهء 148، از اینکه چرا بجای واژه های فارسی، واژه های عربی بکار برده ايد، در شمارهء 149، زیر عنوان "باز هم تعصّب، ولی در لفافی دیگر!"، زبان به شکوه و شکايت گشوده و آنرا توهين و تحقیر دانسته ايد و همچنين از اينکه شما را مسلمان و زائر بقاع متبرّکه و فیض برده از فیوضات ضریح های مقدّسه در عراق عرب برشمرده، پريشان و آشفته شده و برای تبرئه از اين پینه و پيرايه، از يک سو خود را بريده و گريخته از همهء اديان دانسته و از سوی ديگر بر آن بوده و ادّعا کرده اید که دانش و دانايی و آگاهی تان بمراتب از بنيانگذاران اين اديان بيشتر و افزون تر است، اينک آيا شايسته و سزاوار است آنچه را برای خود نمی پسنديد برای ديگران بپسنديد و توهين به ديگران را جايز و روا دانيد ؟ چه مناسب حال و مقال است اين بيت از مولانا که می گويد :
"آنچه بر خود خواهدت بودن پسند بر دگر کس آن کن از رنج و گزند"
نويسندهء محترم، شما که به هيچ يک از اديان اعتقاد نداريد و به قول معروف، همه را سر و ته يک کرباس می دانيد، پس برای شما چه فرق و تفاوتی دارد که يک شخص، يهودی يا زرتشتی يا مسيحی يا مسلمان و يا بهائی باشد و يا "رميدگان از اسلام خمینی" به گفتهء شما، به دين مسيح يا ديانت بهائی و يا به هر آئین و مذهب ديگری که می خواهند، درآيند؟ آيا نگرانی و دغدغهء خاطر شما از اين رهگذر و تا بدين پايه از کجا سر چشمه می گيرد تا آنجا که متعصّبانه برای مبارزه و کارزار و جلوگيری از اين کار به صراحت و روشنی آمادگی خود را اظهار داشته ايد!؟ آيا اين را به چه چيز حمل توان کرد!؟ آيا اين گفتار شما بی احترامی به ديگران به شمار نمی آيد؟ مگر اين رميدگان از اسلام به قول شما، خدای ناکرده، صغير و محجور و ضعيف العقل و غير رشيدند و نمی توانند برای خود تصميم بگيرند که نيازمند ولیّ و سرپرست و قيّم اند !؟
باری، از مطلب دور مانديم، اگر چه همه بيان مطلب است.
هم وطن، در اينجا بهيچ روی هدف و مقصد آن نيست که به قيل و قال و مجادلهء در کلام پردازيم و در نفی يا اثبات مطلب و موضوعی رقم زنيم. به عبارت ديگر در اينجا سخن از آن نيست که نوشته های حضرت باب از نظر صرف و نحو زبان عرب غلط است يا غلط نيست و يا اينکه حضرت باب گفته است که زبان عرب را از قيد و بند قواعد صرف و نحو نجات داده، يا نگفته است و يا اينکه آن حضرت يک طلبهء علوم دينی بوده يا نبوده است و يا اينکه خبط دماغ داشته يا نداشته است، بلکه سخن از آن است که امروزه بيش از شش ميليون بهائی در سرتاسر گيتی و از جمله نفوسی بسيار از هم وطنان ما، او را محترم و مقدّس می شمارند، ارجمند و گرامی میدارند و پيشرو و مبشّر آئين جهانی بهائی می دانند. از اين رو شرط بردباری، روا داری، آزادمنشی و بالاتر از همه انصاف، ايجاب می نمايد که بويژ ه ارباب سخن و قلم در اين زمان که جامعهء انسانی به قرن بيست و يکم ميلادی قدم گذارده است، حرمت عقايد و باورهای ديگران و احترام مقدّسين و پيشوايان آنان را در گفتن و نوشتن منظور و ملحوظ دارند!
نويسندهء محترم، صواب يا خطا، درست يا نادرست، در آغاز ظهور حضرت باب و انتشار آثار و نوشته های او در نيمهء قرن نوزدهم ميلادی، گروهی انبوه از هموطنان ما در چهار گوشهء ايران از مرد و زن، پير و جوان، شهری و روستايی، ارباب و رعيّت، فقير و غنی، با سواد و بی سواد، تاجر و پيشه ور، عارف و عامی، روحانی و غير روحانی، درباری و غير درباری، دل به مهر آن حضرت که به زعم شما و ديگران خبط دماغ داشت و زبان عرب درست نمی دانست، بستند و در اين راه عاشقانه و دليرانه و به طيب خاطر از همه چيز، ثروت و مال، منصب و مقام، ملک و آب، کسب و کار، اسم و رسم، ننگ و نام و سرانجام سر و جان به مصداق آنکه گواه عاشق صادق در آستين باشد، گذشتند. آری، آنان ظلم و ستم بدل خريدند و از عقيده و باور بر نگشتند، زنجير و زندان بجان پذيرفتند و از راه راست ايمان کژ نرفتند، در زير سنگ جای گرفتند و در سايهء تحت الحنک پناه نجستند، سر به رايگان دادند و دل به غير جانان ندادند و بزبان حال گفتند:
"سر نهاديم به سودای کسی کین سر از اوست
نه همين سر که تن و جان و جهان يکسر از اوست "!
اینک این پرسش پيش می آيد که آيا خبط دماغ را سيّد عليمحمّد باب داشت يا کسانی که از آغاز، در مخالفت و دشمنی و خاموشی چراغ افروختهء آئين او آنچه در توان داشتند بکار بردند و آنچه در گنج داشتند روان ساختند تا شاهد مقصود در آغوش گيرند و دلبر آمال و آرزو در کنار يابند !؟ آنان ظهور باب را فتنه و فساد ناميدند و پيرايه ها بستند و تهمت ها زدند و به گمان و برداشت خود، بی مايه و بی پايه شمردند. امّا شگفتا از اينکه با اين همه، مدام و پيوسته در ردّ و ابطال و نابودی آن کتابها نوشتند و دفترها سياه کردند و قلم ها شکستند و شمشير ها تيز نمودند و در مساجد و بر روی منابر فريادها به اوج آسمان رسانيدند !
باری، در اين يکصد و شصت سال گذشته، محمّد شاه ها، ميرزا آقاسی ها، ناصرالدّين شاه ها، امير کبير ها، دولتمردان و دولتمندان، علما و ملّايان، مخالفان و ردّيّه نويسان در بستر خاک شدند و نام و نشانی جز در فراموشخانهء تاریک اوراق تاريخ از خود بجای نگذاشتند، امّا نام سيّد عليمحمّد باب در ميان دوستداران او در چهار گوشهء جهان از کران تا کران در بيش از دويست و سی و پنج کشور و سرزمين و در ميان بيش از دوهزار و يکصد قوم و قبيله و ملّت با رنگ های مختلف و زبانهای متفاوت و پيشينه های مذهبی و اعتقادی و فکری گوناگون با عزّت و بزرگی و احترام برده می شود و مهرش در ژرفنای دل های بيش از شش ميليون بهائيان لانه و آشيانه ساخته است و يادش جاودانه، دست کم هر ساله، در زاد روز خجسته اش و در سالگرد رستاخيز شگفت انگيزش و در سالروز جانبازی و شهادت قهرمانانه اش از صميم دل و جان عزيز و گرامی بخاطر آورده می شود. و همچنين خانهء آن حضرت در شيراز و قربانگاهش در تبريز و آرامگاهش در دامنهء کوه کرمل در شهر حيفا زيارتگاه برای بهائيان در سرتاسر جهان بشمار می آيد .
در اينجا گفتار را به پايان می رسانيم با اين اميد که آنچه بر سبيل حکايت و نه از ره شکايت نوشته آمد، نويسندهء محترم و خوانندگان ارجمند را سودمند افتاده باشد .
شهریورماه -1380 آگست 2001
نظر خود را بنویسید