سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
علماء مذهبی متّهم به پیروی از حضرت باب گردیدند (۱)
نوشتۀ مایکل کِرتوتی (Michael Curtotti) (۲)
۱۶ آگوست۲۰۱۷
ترجمۀ مهرداد جعفری
در همان ایّام حیات حضرت بهاءُالله عالِمی فاضل و دانشمند بنام آقا محمّد (قائنی) هم به زندگی خویش ادامه می داد و وی از علوم اسلامی آنچنان بهره مند بود که از جانب استاد خویش به مقام مجتهد ارتقاء داده شده بود.
در همان اوقاتی که حضرت بهاءُالله در سیاه چال طهران بودند و بهائیان تحت فشار ستم و آزار بودند آقا محّمد به طهران وارد شده و در یکی از مدارس علوم مذهبی اقامت گزید. آقا محمّد مانند مدیر مدرسۀ خویش به علوم عرفانی و فلسفی بسیار علاقه داشت. این دو همکار با رفاقت مخصوص خود هر زمانی که فرصت بدست می آوردند دربارۀ مسائل مورد علاقۀ خویش به گفتگو و مباحثه می پرداختند.
به علّت این رفاقت تعدادی از دیگر دانش آموزان به ایشان حسادت نمودند و در نتیجه آقا محمّد را متّهم به بابی بودن نمودند. این اتّهام وی را در خطر بسیار شدیدی قرار می داد زیرا که بسیاری فقط به اتّهام بابی بودن روزانه تحت ستم و شکنجه به طرق بسیار غیر انسانی قرار داشتند.
بعضی از مطالبی که آقا محمّد در این مورد بیان نموده و به وسیلۀ برادر زادۀ ایشان یادداشت شده در جلد دوّم کتاب «نفحاتِ ظهور» تألیف جناب طاهر زاده ذکر گردیده:
«از قضا بعضی از طلّاب نظر بر ضدّیتِ مَشربی که جُهلا حکمت را مذموم... در نزد محمود خان سعایت و این جانب را به اسم بابی معرّفی نموده بودند. فرّاش ها... این جانب را پیدا نموده و صبح زود به خانۀ محمود خان بردند امّا چیزی که شد فوراً دو کلمه به شیخ عبدالحسین (رئیس مدرسه) نوشته وی را بر ماوقع آگاه نمودم.
... بعد از ورود به خانۀ کلانتر در بالاخانه ای که یک نفر پیرمرد مُعمّم در آنجا بود... آن پیرمرد که وی را نیز به همین اسم آورده بودند چون چشمش به من افتاد بسیار متأسّف و محزون شد... و بی اختیار اشکش جاری گشت و نجاتم را از حقّ مسألت نمود.
در این بین هیاهوی غریبی برخاست و صدای ضجّه و اَنین بلند گردید معلوم شد کلانتر جمعی دیگر را گرفته و مشغول زدن و سیاست کردن است. بعد از فَراغت، بالا آمده در اطاق دیگر که مقابل بود نشست... بر وی گشته... عرض شد مقصود از احضارم چیست؟ جواب داد اجرای حکم شاه. پرسیدم به چه تقصیر و گناه؟ جواب داد چه تقصیری بزرگ تر که بابی هستی و دشمن دین و دولت... عرض کردم... این فِقره کذب است... ابداً ثمری نبخشید و اثری نکرد... و تن به قضا دادم.
در این اثنا مُحرِّرِ شیخ عبدالحسین داخل و مکتوبی به دست او داد پس از ملاحظه از هم باز و منبسط گردید و بنای عذرخواهی را گذاشت. و گفت جناب الآن شما را خواسته اند بهتر آن که زودتر بروید.»
این قضیه عاقبت و انتهای ستم بر آقا محمّد نبود. هر چند حقیقتی در بابی بودن وی نبود ولی این اتّهام برایش باقی ماند. و در گذشت ایّام شایعه بیش تر گردید.
«بطوری مشهور شدم که در کوچه و بازار مشارٌ بِالبَنان [انگشت نما] بودم و بعضی از طلّاب در معابر اجتناب می نمودند و پرهیز داشتند از این که مبادا عبای ایشان به عبای من بخورد.»
در همان ایّام نفس دیگری به نام سیّد یعقوب در همان مدرسه اقامت داشت. سیّد یعقوب گرچه ناشناخته بود ولی در حقیقت وی بابی بود نزد آقا محمّد رفت:
«... از روی مزاح اظهار داشت که آیا هیچ می دانید که در این شهر به اسم بابی معروفید... گفتم این فِقره از شهرت های بی اصل است... و من بجز اسمی از این طایفه نشنیده و سطری از کلمات آنان را ندیده و با نفسی از ایشان ملاقات ننموده ام.
در جواب گفت اکنون که شما با وصف این حال به این اسم معروف شده اید چه کلمات باب را ببینید و چه نبینید تفاوتی به حال مردم و عقیدۀ آنان در حقّ شما نمی کند من قدری نوشتجات باب را به دست آورده ام ولی نمی فهم چون شما را بی غرض و امین و صاحب فهم و ذوق سلیم یافته ام آورده ام که ملاحظه فرمائید و آنچه بر شما معلوم شد به من نیز بفهمانید. این بگفت و مقداری نوشتجات از بغل بیرون گذاشت و رفت.»
آقا محمّد در آن کلمات از روی «تفنّن و بی اعتنائی» نظر انداخت ولی «بِالمَرّه در نظرم جلوه ننمود». شب بعد سیّد یعقوب آقا محمّد را ملاقات نمود و خواست بداند که نظر ایشان چیست. بعد از شنیدن کلمات آقا محمّد سیّد یعقوب بسیار نا امید شد.
«اقا سیّد یعقوب منقلب و مدّتی سر به زیر افکنده... و بعد مرا مخاطب ساخت و گفت:
... نظر به معانی و حقائق فرما حتّی تَریٰ مالا رَأتْ عَینٌ وَ لا سَمِعَتْ اُذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلیٰ قَلبٍ و بعد از اطاق مأیوسأ بیرون رفت.»
حال آقا محمّد مظنون شده بود که سیّد یعقوب مخفیانه بابی بود و بخاطر اینکه بتواند ثابت نماید که آثار حضرت باب حقیقتی ندارد آن نوشته جات را با دقت مطالعه نمود.
«اگر چه مرا قصد و خیال این بود ولی در باطن یک نوع وحشت و تزلزل و انقلابی در احوال ظاهر شد که خود را در موقفِ صراط و در بین هلاک و نجات یافتم. به هر حال مجدّداً نوشته جات را پیش کشیده و به دقّت و نظرِ اِمعان شروع به مطالعه کردم چه گویم که این بار هر سطری گویا بابی از علم به روی گشوده می شد و عالمی جدید در نظرم جلوه می کرد تا صبح نخوابیدم ومکرّر مطالعه کردم و پیوسته بر دهشت و حیرتم می افزود...»
هنگامی که آقا محمّد مُجدّداَ سیّد یعقوب را ملاقات نمود داستان خویش را چنین توصیف نمود:
«... بر کیفیت مطّلع گردید. از شوق و شعف سَر به سجود گذاشت و از وَجد و نشاط محو و مات بود. گاهی مثل ابر بهار اشگ می ریخت و هنگامی چون کبکِ دَری قهقهه می زد. از آن به بعد مقداری دیگر از توقیعات و نوشتجات آورد...» ۳
چندی بعد آقا محمّد به حضور حضرت بهاءُلله مُشرّف گردید و یکی از مبلّغین و فضلای دین بهائی گردید و از جانب حضرتشان ملقّب به نبیلِ اَکبر گردید.
سالیانی بعد حضرت بهاءُالله لوحی خطاب به وی نازل فرمودند که در متن آن توضیحاتی کامل دربارۀ بسیاری مطالب فلسفی که آقا محمّد قبل از ایمان به حضرت باب به آن علاقه داشتند نازل فرمودند.
پاورقی ها:
توجّه: برای «محفوظ بودن حقّ چاپ» به اصل مقاله به انگلیسی مراجعه فرمائید.
(۱). این مقالۀ شمارۀ ۱۳۰ نویسنده می باشد.
(۲).مایکل کِرتوتی به مناسبت جشن دویستمین سالگرد تولّد مبارک حضرت بهاءالله که در ۲۱\۲۲ اکتبر ۲۰۱۷ برگزار می گردد تعهّد شخصی نموده که تا آن روز ۲۰۰ مقاله در مَواضیع مختلفۀ دیانت بهائی بنویسد. برای اصل این مقاله ها به: //beyondforeignness.org/ مراجعه فرمائید.
(۳). آنچه که در گیومه آمده از کتاب «نَفَحاتِ ظهور»، جلد دوّم گرفته شده، صص: ۳۶۲، ۳۶۳.
نظر خود را بنویسید