×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

نفسی که اقبال به دیانت بهائی برایش مشکل بود- ابوالفضائل
1398/01/14

نفسی که اقبال به دیانت بهائی برایش مشکل بود- ابوالفضائل (۱)

نوشتۀ مایکل کِرتوتی ‌(Michael Curtotti) (۲)

۲۶ آگوست ۲۰۱۷
ترجمۀ مهرداد جعفری

جناب میرزا اَبوالفضل گلپایگانی به عنوان یکی از فضلای دیانت بهائی مشهور است که در دوران حیات حضرت بهاءُالله و هم چنین حضرت عبدُالبهاء زندگی می نمود. حضرت عبدُالبهاء غالباً از اثار ایشان ذکر می نمودند که به عنوان مثال می توان از«حُجَجُ البَهیّه» یاد نمود که در جواب سؤالات نفس مبلّغی مؤمن به دیانت حضرت مسیح که در شهر لندن زندگی می نمود نوشته شده است. حضرت عبدُالبهاء برای درک عمیق دیانت بهائی پیشنهاد فرمودند کتاب های جناب ابوالفضائل را باید مطالعه نمود. جناب ابوالفضائل مطالب بسیاری دربارۀ اصول دیانت بهائی نوشته اند و بعد از صعود [وفات] ایشان را در جوارِ مقبرۀ یکی دیگر از اعظم بهائیان یعنی لوا گتسینگر (Lua Getsinger) دفن نمودند وهمچنین یکی از ابواب مقامِ حضرتِ باب هم به نام ایشان تسمیه گردیده.

داستان بهائی شدن بسیاری از بهائیان داستان های جالبی است که اکثر با این سؤال که «شما چگونه بهائی شدید؟» آغاز می گردد که در بسیار مواقع شرح تصدیق های شگفت انگیزی است. بعضی از نفوس به محض شنیدن نام دیانت بهائی فوراً آن را قبول می نمایند در حالی که برای بسیاری سفری ماهیانه و یا سالیانه است. شرح اقبال جناب اَبوالفضائل از نوع سفر دوّم است. در بسیاری از این موارد باید بر نَفْسِ اَمّاره پیروز شد که بتوان قدم به چنین سفری گذاشت. چنین کشمکشی حتّی تا اَواخِرِ حیات ادامه دارد.

همان طوری که در یکی از مقالات قبلی //www.noghtenazar.org/node/1547 ذکر شده جناب اَبولفضائل قبل از ایمانشان به دیانت بهائی یکی از فضلای دانشمند بودند.

جناب طاهرزاده شرحی بسیار زیبا دربارۀ ایشان نگاشته که در خاتمۀ این مقاله آمده.

همان طوری که رسم زمان و مکان آن دوران بود مقام و مرتبت نفوس در نحوۀ لباس پوشیدن آنان دیده می شد و ایشان هم به عنوان یکی از علمای دیانت اسلام هم مُلبَّس به عبا و عمامه در خور شأن خویش بودند. روزی به همراهی چند نفر از همکاران نعل پای چارپای جناب اَبوالفضائل احتیاج به تعویض داشت که لازمه اش مراجعه به نعلبندی بود و به همین منظور برای تعمیر به مغازه آهنگری مراجعه نمودند. از قضای روزگار آهنگر فردی مؤمن به دیانت بهائی بود که تصمیم بر امتحان نمودن این نَفْسِ فاضل گرفت که بقیۀ داستان گرچه مشهور است ولی به صورت زیر آمده.

با احترام لازمه و توقیر در خور مقام ایشان فرد نعلبند که از نفوس عامی بود به ایشان اظهار داشت که سؤالی در ذهن دارد که برای زمانی است باعث تشویش خاطر وی است و اگر مجاز است مایل است بپرسد. جناب گلپایگانی به وی اجازه دادند که سؤال خویش را مطرح نماید و وی چنین گفت «آیا صحیح است که در احادیث آمده که هر قطرۀ باران در حال ریزش را یکی از فرشتگان همراهی می کند؟» و جواب شنید که «البتّه». نعلبند مجدداً اجازه گرفت که سؤالی دیگر مطرح نماید که جناب اَبوالفضائل به وی اجازه دادند. سؤال دوّم چنین مطرح شد که «آیا صحیح است که در هر منزلی هم که سگ زندگی می کند هیچ فرشته ای وارد نمی شود؟» بدون هیچ تفکّری جناب گلپایگانی گفتند که «بلی». سپس وی ادامه داد که در چنین شرایطی پس «در خانه ای که سگ هست نباید باران بریزد!»

جناب اَبوالفضائل از چنین سؤال و جوابی که نتوانسته بود بر آن فائق آید بسیار خشمگین شد و یاران ایشان به وی به آهستگی گفتند که آهنگر بهائی است.

آهنگر مورد ذکر دارای بصیرتِ خاصّی در مورد شخصیّت های انسانی بود و هدف وی از نامهربانی و توهین سرچشمه نمی گرفت ولی مایل بود که در حقیقت چشم بصیرتِ نَفْسِ فاضلی را که دانشش مانع از توجّه به پیام جدید اِلهی بود باز نماید. جناب اَبولفضائل به یاران خویش اظهار داشت که به علّت این گفتگو شخصیّتشان آسیب دیده و تمایل دارد با شخص آهنگر بهائی در این مورد مباحثه کند تا بتواند مقامش را اثبات نماید. بعداً جناب اَبوالفضائل تصدیق گفته های آهنگر را نمود و موافقت نمود با یکی از بهائیان که وی می شناخت به گفتگو پردازد. این نفس مؤمن بسیار عاقلانه وی را به فرد مؤمن و بسیار مطلّع به مباحث دینی معرّفی ننمود بلکه وی را به یکی از مؤمنین عادّی آشنا کرد و ظاهراً چنین نفوسی عامی قادر شدند براحتی بصیرت و حقیقت درونی خویش را نمایش دهند. بعد از این ملاقات ها بر تواضع و فروتنی جناب اَبوالفضائل اضافه گردید و با دیگر بهائیان هم ملاقات داشت که با بیانات خویش چنین مرقوم نموده اند:

«قریب هشت ماه جلسات محاوره با فضلای این امر [دیانت بهائی] داشتم. بعد از گذشت این دوران تمامی تصوّرات و خیالات واهی ای که داشتم از میان برداشته شد و طریق تحرّیِ حقیقت را انتخاب نمودم.»

جناب اَبوالفضائل تدریجاً نسبت به مطالب شنیده شده جلب می گردید ولی هنوز نمی توانست آنچه را که در مقابلش قرار داشت قبول نماید یا قبول نکند. برای ایشان هم مانند جناب جورج تاونزند //www.noghtenazar.org/node/1578 با بهائی شدن معنایش از دست دادن مقام و مرتبتی بود که سالیان سال وقت صرفش نموده بود.

روزی جناب اَبوالفضائل به یکی از آثار حضرت بهاءُالله که به سقوط و سرنگونی سلطان عثمانی و صدر اَعظمش اشاره فرموده بودند برخورد. مانند «سورۀ رئیس» که قبلا هم بدان اشاره گردید. //www.noghtenazar.org/node/1749 «لوح فؤاد» لوح مبارکِ دیگری بود که در آن به سقوط سلطان عثمانی اشاره فرموده بودند که در همین لوح است که حضرت بهاءُالله اشاره به قضیۀ خیمه شب بازی هم فرمودند. //www.noghtenazar.org/node/1542 خود جناب ابوالفضائل این چنین این داستان را تعریف می نمایند:

«... به داستان «خیمه شب بازی سلطان سلیم» برخوردم که بسیار برایم جالب بود. قسمت هائی را که مطالعه نموده بودم بسیار زیبا، سلیس و پُرحَلاوت بود، هرچه بیش تر می خواندم تشنه تر می گشتم... سپس به این بیانات عالیه برخوردم: «سَوفَ نَعْزِلُ الّذیٖ کانَ مِثلَهُ وَ نَأخُذُ اَمیرَهُمُ الّذیٖ یَحْکُمُ عَلَی البِلادِ وَ اَنَا العَزیزُ الجَبّارُ». [مضمون به فارسی: بزودی عزل می کنیم کسی را که مثلِ او بود [منظور عالی پاشا صدر اَعظم عثمانی است] و امیرشان [منظور سلطان عبدُالعزیز خلیفۀ عثمانی است] را که بر شهرها حکومت می کند اَخذ می کنیم و من غالب و قاهر و قادر هستم.]

... قادر به بیان کلامی نبودم... حیران بودم که آیا این امر شعبده و یا جادوگری است و یقنیاً نکته ای برای امتحان بود... خیالاتی واهی... چون سیل تمام افکار مرا پُر نمود و در عین حال سپاس به در گاهِ اِلهی نمودم که تا آن زمان عدم مَحَبَّت و یا علاقه نسبت به وجود حضرت بهاءُالله نشان نداده بودم.

... اظهار نمودم که تحقّق این نُبُوّات دلیلی قاطع برای من در صحّتِ حقیقتِ اَمرِ اِلهی [دیانت بهائی] است. سوگند یاد کردم که دربارۀ این امر تا تحقّق این نُبُوّات سخنی در میان نگذارم.
تصوّر کردم که این اتّفاق... ارادۀ اِلهی است که مرا از مباحث دربارۀ اَمر اِلهی در آینده بر حذر داشت و در عین حال امکاناتی برای بنده بوجود آورد که شاید بتوان این نفوس را از راه گمراهی که می روند باز داشت...

بعد از گذشت پنج یا شش ماه... همین دوران بود که غالباً نُبُوّات مبارک را در مورد سلطان به خاطر می آوردم... در یکی از ایّام در نزدیکی مسجد شاه به دو بهائی برخورد کردم.

این دو بهائی در خیابان با یکدیگر مشغول به گفتگو بودند و سعی کردم با آنان روبرو نشوم و عبای خویش را روی سر خویش کشیده و به طرف دیگر خیابان رفتم تا بتوانم در نظر آن دو نفر نباشم ولی آن دو مرا دیده و به نام صدا نمودند و چاره ای نبود بجز این که به ندای ایشان پاسخ دهم. به من گفتند... خبر سرنگونی سلطان عبدُالعزیز به وسیلۀ تلگرام رسیده. این خبر برای بنده بسیار هولناک بود... با خشمگینی و عصبانیّت جواب دادم که سرنگونی سلطان ربطی به بنده ندارد. بنده با وی نسبتی ندارم. ایشان به من یادآور شدند که آیا اِقبال به اَمرِ مُبارک را به این اتّفاق مشروط ننموده بودم؟ بقدری عصبانی شده بودم که بدون هیچ جواب آن محلّ را بدون خدا حافظی ترک نمودم...

با آگاهی از اهمیّت و سنگینی این امتحان، رقّتِ قلب دست داد که مبدّل به اشکِ غیر قابل کنترل گردید و از درگاهِ اِلهی تمنّا کردم که هدایت فرمایند و بنده گمراه نگردم...

( بعد از گذشت چند روز) از رفتار خویش عذر خواهی کردم... و به ایشان اظهار داشتم که حال نوبت نُبُوّتِ دیگر «نَأخُذُ اَمیرَهُمْ» رسیده که باید تحقّق یابد...

... چند روز بعد خبر کشتن سلطان با تلگراف به همه جا رسید که بنده را به جنون نزدیک کرده و باعث پریشان حالی بسیار گردید...

شبی... خودم را با این کلمات سرزنش کردم «یک سال است که با بهائیان معاشر و به بحث پرداخته ای و این نفوس تحصیلی نکرده و سواد چندانی ندارند ولی علیرغم آن... و در تمام حالات بر تو غالب شدند... و نشان دادند که امرشان معتبر می باشد... آن چنان به نظر می رسد که از حمایتِ اِلهی برخوردارند و روحُ القُدُس از طریق ایشان صحبت می کند. همچنین شاهد شخصیّت عالی و صفات روحانی ایشان بودی به چه دلیل کلمات ایشان را شیطانی محسوب می کنی؟...

از جا برخاسته، وضو گرفتم و نماز خواندم و بعد از نماز «لوح رئیس» را که نزد من بود و برای مدّتی آن را نخوانده بودم برداشتم و اشک ریزان با خضوع به درگاهِ اِلهی شروع به خواندن آن کردم. آن زمان بود که ندایِ اِلهی را شنیدم... از دهانِ مَظهَرِ اَمرش مرا ندا می کند که «اَلَسْتُ بِرَبِّکُم؟» [مضمون به فارسی: آیا من پروردگار شما نیستم؟] که به چنین ندائی با تمام قلب جواب دادم « بَلی، بَلی» و به اَمرِ اِلهی [دیانت بهائی] اقبال نمودم. ۳

پاورقی ها:
توجّه: برای «محفوظ بودن حقّ چاپ» به اصل مقاله به انگلیسی مراجعه فرمائید.
(۱). این مقالۀ شمارۀ ۱۳۹ نویسنده می باشد.
(۲).مایکل کِرتوتی به مناسبت جشن دویستمین سالگرد تولّد مبارک حضرت بهاءالله که در ۲۱\۲۲ اکتبر ۲۰۱۷ برگزار می گردد تعهّد شخصی نموده که تا آن روز ۲۰۰ مقاله در مَواضیع مختلفۀ دیانت بهائی بنویسد. برای اصل این مقاله ها به: //beyondforeignness.org/ مراجعه فرمائید.
(۳). ترجمۀ تحت اللّفظی از آنچه جناب طاهر زاده به زبان انگلیسی در جلد سوّم «نفحات ظهور» مرقوم فرمودند که بِنَفسِه از منابع متفاوت فارسی جمع آوری نموده اند.

نظر خود را بنویسید