سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
اين مقاله با متن موجود در نويسندگان فرق دارد
در هفته هاي گذشته ، در خبرهاي رسانه اي جهان آمده بود كه هوگو چاوز رئيس جمهور ونزوئلا دستور اخراج اعضا تشكيلات موسوم به « قبيله نوين» وابسته به كليساي انجيلي مستقر در امريكا را صادر كرده است. به گفته چاوز اين تشكيلات اطلاعات خود را در اختيار سازمان سيا قرار مي دهدو مهمتر از همه بوميان سرخ پوست را با تلقين فرهنگ غربي از هويت خود بيگانه و آشفته مي سازد و در نهايت منابع طبيعي جنگل هاي امريكاي لاتين را به نفع شركت هاي امريكايي نابود مي گرداند.
براي ايرانيان به ويژه تبري جستگان از بهاييت كشف همكاري تشكيلات آئين هاي حمايت شده از جانب غرب با سازمان هايي مانند سيا و غيره باور پذير است و چنانچه خواهيم ديد از قضا شخص مهمي كه بهاييان او را مبيين آئين خود مي دانند، خود از اين نوع سوء استفاده ها از معنويت به نفع دولت هاي غربي با خبر بود.
پرسش اساسي براي هر جوان بهايي مي تواند اين باشد كه ، از سال 1292 ه.ق تا كنون چه تحولي رخ داده است؟ در آن تاريخ كه هنوز واضعان آئين بهايي موفق به تشكيل ديوان سالاري اداري ، اقتصادي، اجتماعي و مهمتر از همه، سياسي نشده بودند دو رساله مهم « مدنيه» و « سياسيه» را عبدالبهاء خطاب به پادشاه وقت قاجار نوشت و كوشيد او را با توجيهاتي كه آميزه اي از انديشه هاي طالبوت و مستشار الدوله بود پند دهد:«... و تا به كي در اسفل جهل بنكهت كبري چون امم متوحشه بسر بريم؟ پروردگار چشم عنايت فرموده كه در آفاق بنگريم و آنچه وسيله تمدن و انسانيت است به آن تشبث نماييم و گوش احسان شده تا كلمات حكميه عقلا و دانايان را استماع نموده و پند گرفته كمر همت به اجراي مقتضيات آن بربنديم. حواس و قواي باطنيه عطا گشته كه در امور خيريه جمعيت بشريت صرف نمائيم...»(صفحه 5 رساله مدنيه).
بررسي رساله دوم را به آينده نزديك موكول مي كنيم و در اين يادداشت كوتاه به رساله مدنيه بسنده مي كنيم. همانطور كه شايد مبلغان و خادمان گاهي براي شما جوانان گفته باشند، اين دو رساله بدون امضاء نويسنده منتشر شد تا خير خواهي نويسنده را برساند! به قول نويسنده در صفحه پاياني رساله مدنيه:«... و اثر خيري و ذكر خوشي از خود در قلوب و السن اخلاف بگذاريد و اجعل لي لسان صدق في الاخرين. اي خوشا حال نفسي كه خير ذاتي خود را فراموش نموده چون خاصان درگاه حق گوي همت را در ميدان منفعت جمهور افكند...» اگر شما جوانان بهايي آنكه از طريق « طرح موسسه روحي» فقط با بخشهاي گزينش شده نصوص آشنا گرديد تا ناخواسته به مبلغ حرفه اي (بخوانيد دستيار بي جيره و مواجب دولت امريكا در ايران و خاورميانه)بدل شويد، مي توانستيد با دو رساله اي كه در بالا اشاره شد بدون واسطه و فقط با اتكا به عقل خود روبرو شويد ، در آن صورت با عقايد نويسنده دو رساله بالا همانند عقيده هر مصلح اجتماعي و سياسي آن دوران مانند طالبوت و ديگران برخورد مي كرديد و ديگر سخن او را « منبعث از شمس حقيقت» نمي دانستيد. بلكه نويسنده رساله هاي مذكور را بسيار موقع سنج و زيرك مي يافتيد. براي مثال نويسنده ظاهرأ گمنام در رساله مدنيه اش پس از آنكه به صراحت جنبش پروتستانيسم در مسيحيت را مترقي تر از كاتوليسم به شمار مي آورد ، به درستي مي نويسد :«... خلاصه تقريبأ دويست و پنجاه كرور از مذاهب سائره نصاري در مذهب پروتستان داخل گشتند و هنوز رؤساي اين مذهب به كمال همت در ترويجند و حال در سواحل شرقيه آفريك بظاهر حريت و آزادي سودان و زنگيان را وسيله نموده مكاتب و مدارس تأسيس كرده به تعليم و تدريس و تمدن طوائف متوحشه صرفه آفريك مشغولند و در باطن مقصد اصليشان آنكه بعضي طوائف اسلاميه را داخل در مذهب پروتستان نمايند، هر طايفه در ارتفاع ملت خود مشغول و ما در خواب غفلت مدهوش . ملاحظه نماييد كه اين شخص با وجود آنكه معلوم نبود به چه هوايي پرواز مي كند و به چه مقصدي متحرك به همت غيرت روساي مذهبيش چه قدر ترويج شد...»(صفحه 57) . رؤساي آئين بهايي در قالب ديوانسالاري جهاني خود كه گوش به فرمان دولت هاي غربي به ويژه شركت هاي چند مليتي دارند ، همان اهدافي را پي مي گيرند كه فرقه «قبيله نوين» از كليساي پروتستان انجيلي در ونزوئلاي امروز مي كند كه به حق با واكنش دولت چاوز روبرو شد و به درستي مبيين آئين بهايي در زماني كه هنوز تشكيلات و طرح روحي اين آئين، سوپر ماركتي را براي دين فروشي و پيش قراولي ارتش آمريكا باز نكرده بود، در رساله مدنيه بدون ذكر نام خود به آن اشاره مي نمايد.
اكنون كجاست صاحب دلي كه به جوانان بهايي بگويد همانند آنچه را كه به نوشته مبيين آئين شان روساي مذهب پروتستان«... در ظرف اين قرون اربعه و كسري بر سر اهالي آمريك و چهار خمس قطعه آلمان و انگليس ...» آورده اند، امروز طرح روحي و راديو بهايي مي كوشند با مثله كردن نصوص به نفع اهداف شركت هاي چند مليتي و دولت امريكا و جلوه دادن تشكيلات بهايي به مثابه مدافع ازلي و ابدي حقوق بشر و دموكراسي ، به صلاح ديد دولت هاي غربي به اهرم فشار فصلي در داخل ايران بدل بشوند. تشكيلات بهايي قادر نيست با منطق درست ايمان جوانان بهايي را صيانت كند، گوش جان به شعارهاي امريكا براي تسلط به خاورميانه بزرگ سپرده و به گمان آنكه اين شعارها به واقع آرمان هاي مترقي هستد از زبان دكتر شاپور راسخ در راديو بهايي چنين وانمود مي كند كه بهاييت از روز ازل عاشق سينه چاك حقوق بشر و دموكراسي بوده و براي خاورميانه نسخه نجات در آستين دارد. در يادداشت هاي بعدي خواهيم ديد كه اين تشكيلات بهايي مغازه چند نبش و داراي چندين ويترين براي عرضه متاع دين به مذاق سياست هاي مختلف غربي در گذشته و حال بنيان گذاشته است.
اين قلم تحري حقيقت حقيقي را پي خواهد گرفت، منتظر باشيد.
جمعي از متبريان از بهاييت
چند روز پيش نسخه اي از يك شبنامه كه به منزل يكي از بهاييان انداخته شده بود و نويسنده خودش را در نقاب « جمعي از متبريان بهاييت» پنهان نموده بود، به دستم رسيد . البته همين ذكر «بهاييت» از اصطلاحات خاص انجمن هاي مخفي ضد بهايي است و هيچگاه اگر فردي حتي چند روز هم بهايي بوده است و بعد متبري شده باشد اصطلاح « بهاييت» را به كار نمي برد و نويسنده خواسته است به خواننده بهايي اينگونه تفهيم نمايد كه فعاليت هاي اجتماعي- اقتصادي بهاييان در ايران همانند تشكيلات موسوم به « قبيله نوين» مي باشدكه يك تشكيلات وابسته به كليساي انجيلي و مستقر در امريكابوده، در ونزوئلا به فعاليت مي پردازد و اهدافش در اختيار قرار دادن اطلاعات خود به سازمان سيا و از هويت فردي بيگانه كردن و آشفته نمودن بوميان سرخ پوست با تلقين فرهنگ غربي و در نهايت، نابودكردن منابع طبيعي جنگل هاي امريكاي لاتين به نفع شركت هاي امريكايي مي باشد. نتيجه اينكه اگر آقاي هوگو چاوز (رئيس جمهور ونزوئلا) دستور اخراج اعضاي تشكيلات « قبيله نوين» را صادر كرده، احتمالأ اولياء امور در ايران نيز بايد اعضاي تشكيلات بهايي را (كه البته ايراني مي باشند) به اتهامي مشابه، اخراج نمايد.
نويسنده به دنبال اين مطلب، از كتاب مبارك رساله مدنيه اشارة حضرت عبدالبهاء به فعاليت هاي ترويجي پروتستان ها را ذكر نموده كه با تأسيس مكاتب و مدارس در سودان و مناطق زنگي نشين ، به ظاهربراي آزادي آنان و به باطن براي كشاندنشان به مذهب پروتستان فعاليت مي كنندوبه اين ترتيب خواسته است نتيجه بگيرد كه حضرت عبدالبهاء مي دانسته است كه روزي افراد جامعه بهايي كارشان بدانجا خواهد كشيد كه طرح روحي و راديو بهايي آن ها به صورت اهرم فشار در ايران عمل خواهدكردو بهاييان گوش جان به شعارهاي امريكا براي تسلط به خاورميانه بزرگ خواهندسپرد و راديو بهايي نيزچنين وانمودخواهدكردكه بهاييت از روز ازل عاشق سينه چاك حقوق بشر و دموكراسي بوده ، براي خاورميانه نسخه نجات را در آستين دارد.
البته كاري به اين كارها نداشته باشيم كه مسلمانان قرون اوليه اسلامي چگونه با شمشير و خونريزي «ديانت حقه» را به حلقوم نفوس تحت سلطه خود فرو كردند و حتي در قرون اخير چگونه كشورهاني مانندموريتاني و گامبيا را به زور تهاجم و آتش، به زير سلطه در آوردند؛ به نحوي كه يك نفرزامبيائي(؟) وقتي يكي از مسلمانان موريتاني را مي بيند او را «نار» صدا مي زند( و البته حالا خودش نمي داند كه نار يعني آتش) وازاين واقعيت صرف نظركنيم كه در همين روزهاي گذشته، چگونه لشكري از انسان هاي از همه جا بي خبر را با دادن نهاري و چند تا كوپن به راهپيمايي خياباني مي كشانند و در كشورهاي ديگر با تأسيس درمانگاه و صحه خانه، چگونه نفوذ خود را در آن مناطق گسترش مي دهند و هزاران نمونه ديگر.
فرض مي كنيم كه همة اين كارها از نيت خير وصدق و خلوص برگزار كنندگان اين برنامه ها نشأت مي گيرد؛ اما مقايسه اقشار جامعه بهايي در ايران با تشكيلات « قبيله نوين» درونزوئلا، قياسي دوراز واقع است. البته هنوز نمي دانيم كه آن تشكيلات در ونزوئلا واقعأ چه مي كرده اند وآيا اتهامي كه به آن منتسب شده است واقعيت دارد يا دروغي بيش نيست وآيااخراج آن افراد از روي سياست مخاصمت بين دولت ونزوئلا با دولت امريكا بوده است كه حال دق و دلي را روي سرآن تشكيلات خالي كرده است يا واقعأ آن افراد جاسوس امريكا بوده اند و كارشان هم نابودي جنگل هاي آن كشور بوده است؟!
ولي نويسنده در شبنامه خويش كه بهتر است آن را «اتهام نامه» بگوييم روشن نكرده است كه چگونه بهاييان ايران « پيش قراولان ارتش امريكا» شده اند و چگونه جامعه بهايي زمينه را براي « تسلط امريكا بر خاورميانه بزرگ» فراهم مي آورد؟ تنها چيزي را كه نويسنده روشن كرده است آنست كه « طرح روحي» و« راديو بهايي» با ندا دادن حقوق بشر و دموكراسي به اهرم فشار امريكا بدل شده اند.
مي خواهيم بدانيم مدافع ازلي بودن جامعه بهايي درباره حقوق بشر و دموكراسي چه اشكالي دارد كه نويسنده و گروه ضد بهايي پنهان شده در پشت سرش را به هراس افكنده است؟ اگر جامعه بهايي از حقوق بشر و دموكراسي سخن مي گويد اين حرف امروز و ديروز و پريروز جامعه بهايي نيست بلكه حرف 135 سال قبل جامعه بهايي است كه هر روز آن را با صداي بلند فرياد كرده است و مدافع ازلي و ابدي آن خواهد بود . اگر نويسنده گرامي به همان كتاب مبارك رساله مدنيه با ديدي منصفانه و عميق مي نگريست حداقل اين جمله استفهامي حضرت عبدالبهاء را در آنجا زيارت مي نمود كه به صورت سؤال گونه از خواننده مي پرسند:« آيا عمار(آباداني) ممالك و تعمير مسالك(راهها) و توسل به وسائل تقويت ضعفاء و احياء فقرا و ترتيب اسباب ترقي جمهور و تكثير مواد ثروت عموم وتوسيع دائره معارف و تنظيم حكومت و آزادي حقوق و امنيت جان و مال و عرض و ناموس مغاير حال اهل ايرانست؟»(صفحه 136 رساله مدنيه) و يا به اين بخش از رساله مراجعه مي نمود كه مي فرمايند:«لازمست كه رسائل و كتب مفيده تصنيف شود و آنچه محتاج اليه(مورد احتياج) ملت و و موقوف عليه(مورد وقف) سعادت و ترقي بشريه است در آن به براهين قاطعه بيان شود و آن رسائل و كتب را طبع نموده در اطراف مملكت انتشار شود تا اقلأ خواص افراد ملت قدري چشم و گوششان باز شده در آنچه سبب عزت مقدسه ايشانست بكوشند»(صفحه 129 رساله مدنيه) . بنابراين با توجه به اين جملات و هزاران جمله ديگر در ساير آثار مباركه درمي يابيم كه دفاع بهاييان از حقوق بشر و دموكراسي از ابتداي ديانت بهايي وجود داشته است و اين حرف جديدي نيست كه حال آن را براي تحت فشار قرار دادن اين جامعه موردسوء استفاده قرار بدهند.
با خواندن اين شبنامة درحقيقت اتهام نامه، انسان نمي داند كه چه چيزي را باور كند. مثلأ دادن غذا و خوراك و تأسيس درمانگاه در يك كشور ديگر خاورميانه توسط ايرانيان دفاع از خلق ستمديده آن كشور عنوان مي شود، ولي تشكيل جلسات طرح روحي در ايران و دفاع از دموكراسي و آزادي در ايران توسط بهاييان « پيش قراولي براي نفوذ امريكا» تلقي مي گردد.
معلوم نيست كه بهاييان ايران تا چه زمان بايد به انتظار بنشينند كه اولياء امور چشم و گوش اين ملت را به امور حقيقي و واقعي باز كنند . آيا ايرانيان حق ندارند اطلاعاتي هر چند سطحي درباره ديانت بهايي به دست بياورند ؟ آيا لازم است اين اطلاعات را اولياء امور يا روزنامه نويسان معلوم الحال به صورت مسخ شده و انگ نامه، به مردم بدهند؟ مگر اين آيه قرآن در همان رساله مدنيه ذكر نشده است كه مي فرمايند:« هل يستوي الذين يعلمون والذين لا يعلمون» (آيا دانايان و نادانان برابرند). آيا توده هاي مردم را نسبت به يك واقعيت بزرگ تاريخي در بي خبري نگهداشتن و آن ها را از سرنوشت خويش به غفلت انداختن، پيروي از همين آيه مبارك قرآن است؟ آيا حمايت بهاييان از آزادي و دموكراسي و حقوق بشر در ايران به مصلحت عامه مردم ايران نيست؟ و يا نويسنده گرامي نگران باز شدن چشم و گوش مردم هستند كه نكند از خرافات و جهل و بي خبري برخيزند و ديگر به برخي از سودجويان سواري ندهند و مصلحت گروهي مستبد و استفاده جو را به خطر افكنند؟
نويسنده گرامي، اگر قدري با انصاف به اين كتاب مبارك نظر مي نمود؛ حداقل اولين جملات اين كتاب را مورد مداقه قرار مي داد كه مي فرمايند:« بدايع حمد و ثنا و جوامع شكر و سپاس درگاه احديت پروردگاري را سزاست كه از بين كافه حقايق كونيه حقيقت انسانيه را به دانش و هوش كه نيرين اعظمين عالم كون و امكانست مفتخر و ممتاز فرمود»(صفحه 2 رساله مدنيه) . حتي اگربه همان جملاتي كه از رساله مدنيه درباره فعاليت هاي مذهب پروتستان ذكر نموده انددقت مي كردند، متوجه مي شدند كه حضرت عبدالبهاء آن هارا از سوز دل و براي باز كردم چشم و گوش مردم ايران ادا مي فرمايند.
حال سوال آنست كه كلاس روحي كه اهداف و نظريات ديانت بهايي را براي جامعه مي شكافد وجز بررسي نصوص ديانت بهايي دربارة موضوعات اعتقادي و اجتماعي چيز ديگري دربرندارد، چرا بايد مورد سوء تعبير قرار گيرد، آن هم تاآن حدكه پيش قراولي آمريكا در نظر آيد؟ هر خواننده اي اگر شبنامه ذكر شده را بخواند فكر مي كند طرح روحي يك طرح خطرناك روحي و رواني براي انحراف افكار ايرانيان است، در حالي كه اين طرح يك طرح مطالعاتي براي دقيق شدن در آثار ديانت بهايي ودرك مفاهيم بديع آن هااست، نه چيز ديگري و هيچ كاري هم به سياست و روح و روان ندارد. آيا فعاليت جامعه بهايي در ايران تاكنون چه رنگ وبوئي ازنوكري اجنبي و جاسوس داشته است؟ كه فعاليت اين جامعه را با «قبيله نوين» مقايسه مي نمايند؟ آيا هزاران سند بيرون آمده از سفارت امريكا تا كنون توانسته ثابت نمايد كه يك فرد بهايي براي امريكا جاسوسي مي كرده است؟ آيا هيچ منبع معتبر جهاني كه بي طرف باشد تأييد نموده است كه حتي يك نفر بهايي دريكي ازكشورهاي جهان به جاسوسي براي اجنبي پرداخته است؟
در جاي ديگر اين شبنامه از «ديوانسالاري اداري، اقتصادي، اجتماعي و مهمتر از همه سياسي» توسط بهاييان ذكر شده است. نويسنده ذكر ننموده است كه اين ديوانسالاري سياسي كه توسط بهاييان تأسيس شده است در كجاي ايران قرار دارد؟ تعداد آن ها چند نفر است؟ اسامي آن ها چيست؟ چه كار مي كنند و... آيا چسباندن انگ و اتهام به جامعه اي كه پيام هميشگي اش جدايي دين از سياست است و به عدم مداخله در امور سياسي اعتقاد دارد، چه اهدافي را دنبال مي كند؟
در جاي ديگر نويسنده با بي اطلاعي از تاريخ تفكر در ايران افكار حضرت عبادالبهاء را «توجيهاتي كه آميزه اي از انديشه هاي طالبوف و مستشارالدوله» مي باشد، ذكر نموده است. قابل ذكر است كه بدانيم كتاب رساله مدنيه در سال 1295 هجري نوشته شده است و در آن زمان هنوز هيچ كتابي از طالبوف در ايران نشر نشده بود. نظريات اجتماعي و سياسي طالبوف در كتاب سياست طالبوف در سال 1329 يعني 34 سال بعد از انتشار رساله مدنيه چاپ شده است. اصولأ طالبوف يك اصلاح طلب عصر مظفرالدين شاه و نه عصر ناصرالدين شاه، محسوب مي گردد.
و اگرچه مستشارالدوله رسالة «يك كلمه» خود را در سال 1287 نوشته است، آن هم در پاريس، ولي روشن نيست كه آيا چاپ آن در همان سال بوده است يا بعدأ، ولي همين قدر مي دانيم كه مستشارالدوله در همين رسالة « يك كلمه»، در همه جا «راه آهن» را همين راه آهن ذكر كرده است ولي حضرت عبدالبهاء در سرتاسر رساله مدنيه اگر اشاره اي به اين وسيله نقليه نموده است از اصطلاح «كالسكه آتش» استفاده نموده است و همين يك دليل كافي است كه بدانيم حضرت عبدالبهاء از مستشارالدوله اقتباس ننموده است. ولي به طور كلي در اينجا لازم است به دو نكته اشاره كنيم:
اول آنكه نظريات حضرت عبدالبهاء اگر چه در ظاهر اشاره به وقايع روز آن دوران مي نمايد، ولي ريشه هاي اصلاحي آن در آثار حضرت بهاءالله مي باشد؛ به خصوص بيشترين زمينه نظريات حضرت عبدالبهاء ريشه در الواح مبارك ملوك دارد كه در ادرنه و خيلي پيش تر از نظريات مصلح و انديشمند معاصر دوران ناصرالدين شاه، ابراز گرديده است.
بنابراين نمي توانيم بگوييم اين نظريات برگرفته از مثلأ ملكم خان يا مستشارالدوله بوده است.
دوم آنكه حتي اگر بپذيريم كه نظريات مستشارالدوله از نظر تاريخي جلوتر از نظريات حضرت عبدالبهاء ابراز شده است، باز هم نمي توان اثبات نمود كه اين نظريات برگرفته از مستشارالدوله بوده است. زيرا مستشارالدوله اگر چه سعي نموده است نظريات اصلاحي مدرن را در اثر خود با اسلام تطبيق دهدولي وجهه نظرش آن بوده است كه توجه جامعه ايران را به « يك كلمه» مهم كه همانا «قانون» است (كه البته ملكم خان قبل از او، روي آن تأكيد نموده است) سوق دهد. ولي وجهه نظر حضرت عبدالبهاء در رساله مدنيه بحث درباره نظريات اصلاحي مجموعه ميرزا حسين خان سپهسالار وملكم خان بوده است كه در آن زمان دست اندر كار تدوين نظاماتي براي ناصرالدين شاه بوده اند و حضرت عبدالبهاءكتمان ننموده اند كه نظريات اينان را مورد نقد و بررسي قرار مي دهند و نقاط مثبت و منفي آن را براي جامعه ايران باز مي نمايند؛ اما بررسي نظريات سپهسالار وملكم خان دليل بر آن نمي شود كه حضرت عبدالبهاء نظرياتش را از آراء آن ها تحصيل كرده است و يا اگر در آن زمان مستشارالدوله صحبت هايي اصلاحي نموده، دليل بر آن نيست كه نظريات حضرت عبدالبهاء بر گرفته از آثار آن ها بوده است و طرح همين نظر از طرف نويسندة شبنامه، كاملأ دليل بر آن است كه او به هيچ وجه با تاريخ نظريات اجتماعي در ايران آشنايي نداشته و حتي طالبوف و مستشارالدوله را نيز نمي شناسد كه اگرمي شناخت، حداقل نام سپهسالار ياملكم خان را كه نظريات متقدم تري نسبت به دو نفر قبلي داشته اند، ذكر مي نمود و اگر نويسنده شبنامه آثار حضرت بهاءالله به خصوص الواح ملوك را ملاحظه مي نمود، ديگر اينچنين اظهار نظر نمي كرد . البته بهتر بود نويسنده چند نمونه از اخذ و كسب نظريات حضرت عبدالبهاء از آثار طالبوف و مستشارالدوله را ذكر مي كردتا من هم به عينه ريشه هاي آن هارادراينجا بازنمايم و چون ادعاي نويسنده شبنامه فقط در حد اتهام است، من هم در اين جا به طور كلي آن را رفع اتهام تلقي نموده، تطويل در اين باره را جايز نمي دانم.
واما ادعاي نويسنده كه به تمسخر مي گويد: بهاييان گوش جان به شعارهاي امريكا سپرده اند كه انگار « بهاييت... براي خاورميانه نسخه نجات بخش در آستين دارد»، بايد بگوييم ديانت هر عصر نسخه نجات براي اهل عالم در آن دوران رادارد؛ همچنانكه ديانت يهود يا مسيح يا اسلام نسخه نجات براي عصر خود بوده اند. اما اين حقيقت رابايد با منطق بپذيريم و نه آنكه گوش به ضربه هاي زمانه بسپاريم كه به زور به گوشمان فروكند كه عصر دموكراسي و برابري و حقوق بشر فرا رسيده است و بامقاومت باخواست زمانه آن قدر در برابر ضربات اقتضاء زمان زبون بشويم تا بالاخره به گوشمان فرو برود كه بله زمان زمان آزادي بشر است.
ولي يك نكته را بايد بدانيم و آن اينكه اديان هميشه همچون داروي جانبخش بوده وهستند، ولي اين تا زماني است كه تاريخ مصرف آن ها سپري نشده باشد؛ كه اگرشده باشد بدل به سمي خطرناك و مهلك مي گردند كه مانع پيشرفت و حصول رفاه و آسايش و ايجاد دموكراسي و برابري مي گردند؛ همچنانكه در اين دوران كليه اديان گذشته و از جمله اسلام همين نقش ضد پيشرفت را در دنيا بازي مي كنند و در خاورميانه همين سم مهلك تعصبات مذهبي و باند گرايي و استبداد مذهبي و زير پا گذاشتن حقوق بشر ، مخالفت با سهم برابر زن و مرد و تفاوت فاحش بين فقير و غني و سخت گيري بر دگر انديشان و عدم تسامح و تساهل و بسياري ازواپس گرائي هاي ديگر، به صورت نهادهاي ترمزدهندة پيشرفت و رفاه و آسايش در آمده اند و اين مسلم است كه ديانت بهايي كه اساس تعاليمش وحدت عالم انساني و عدم تفاوت بين اجناس واديان و ممالك وشعارش تساوي حقوق زن و مرد و تعليم و تربيت اجباري و عمومي و كليه تعاليمش مطابق با اعلاميه حقوق بشر است(كه دولت جمهوري اسلامي نيز به پاي آن امضاء نهاده است) نسخه جانبخش را در آستين دارد. بنابراين تمسخر اين آئين توسط نويسنده به هيچ وجه از رسالت آن نخواهد كاست و آن را در انظار عمومي محو نخواهد نمود.
و درانتها ذكر نموده اند كه « در يادداشت هاي بعدي خواهيم ديد كه اين تشكيلات بهايي مغازه چند نبش و داراي چندين ويترين براي عرضه متاع دين به مذاق سياست هاي غربي در گذشته و حال بنيان گذاشته است» به نويسنده شبنامه توصيه مي كنيم كه اگر مي خواهند تحليل ايشان چنين آبكي و با غرض ومرض و انگ زدن و اتهام چسباندن، باشد به خود زحمت ندهند و خود را خسته ننمايند؛ زيرا خواننده با هوش خيلي راحت مي تواند در خلال جملات منظور غرضناك نويسنده را دريابد و اگر قدري اهل مطالعه هم باشد خيلي آسان از خلال واقعيت هاي تاريخ به خوبي خواهد فهميد كه چه كساني و گروههايي از همان دوران قاجاريه تا به حال دررنگ ولباس دين، زماني خود را نوكر حلقه به گوش انگليس و روس نمودندوهنگامي با سلاح مذهب، به جنگ مشروطه خواهان رفتند و روزي به شكل تشكيلات ضد بهايي، پيوسته با ساواك و فدائيان حلقه به گوش و وابسته به دربار، در اين مملكت چه زهري به حلقوم اين ملت بيچاره ريختند و ازجهت ديگر، چگونه بهاييان هميشه در اين مملكت زيسته اند و اگر در دوران محمد رضا شاه پهلوي تعدادي از آن ها تصدي مديريت كل يا معاونت يك وزارتخانه را داشته اند، به هيچ وجه دستي در سياست نداشته اند و هميشه در كارهايشان عدل و انصاف و مساوات و دموكراسي را براي همنوعان خويش ملحوظ داشته وبه كار برده اند.
بعضي رديه هاي سي سال اخير
1- «بهاييان» از سيد محمد باقي نجفي در 778 صفحه، چاپ1375. يكي از احباء در 5 صفحه جواب آن را داده اند و محفل ملي وقت نسخه اي از جواب را براي محافل روحاني محلي ايران در 27/2/1385 فرستاده است.
2- در 1358-1357 جزوه«تاريخ سخن مي گويد» ، احتمالأ توسط «حجتيه» تهيه شدهف بعضأ به خانه احبا از جمله در طهران داده شد. محفل ملي وقت ايران پاسخ آن را با عنوان «تاريخ شكوه مي كند» منتشر ساخت.
3- اويل انقلاب ايران مقالات و مطالب مختلفي در رد امر به مناسبت در روزنامه ها و راديو تلويزيون منتشر شد. از جمله قبل از پيروزي انقلاب نيز در مجلس شوراي ملي وقت نمايندگان عليه امر بعضأ سخنراني كردند كه صورت آن در آرشيو رسانه ها موجود است.
4- «خاطرات آيت الله خلخالي» از حاج شيخ صادق خالخالي،نشر سايه، چاپ اول،1379 كه بعضأ حاوي مطالبي در رد امر است. چاپ اول، 5000 نسخه.
5- كتاب« در شناخت حزب قاعدين زمان موسوم به انجمن حجتيه» از ع. باقي (عمادالدين باقي) ، نشر دانش اسلامي، اسفند 1362. بعضأ حاوي مطالبي عليه امر است ولي در اصل رد بر انجمن حجتيه است.
6- كتاب« خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحليلي بابي گري ، بهايي گري، قادياني گري»، نوشته آيت الله علامه يحيي نوري، نشر بنياد علمي و اسلامي مدرسه الشهداء، چاپ اول، آبان 1360 . در اين رديه مطالبي نيز درباره املاك خاندان جمال ابهي در نور و تاكر وجود دارد.
7- بيانيه رسمي دولت جمهوري اسلامي ايران تحت عنوان«بهاييت، منشاء و نقش آن » در سال 1362(1983 م) منتشر شد كه نمايندگي جامعه جهاني بهايي در سازمان ملل، پاسخ آن را در مورخ آگست 1983 دادند.
8- كتاب « تحقيق در تاريخ عقايد:شيخي گري ، بابي گري، بهايي گري و.. . و كسروي گرايي» ، از دكتر يوسف فضايي،نشر 1363،چاپ ششم، در 3000 نسخه، با تجدي نظر كلي، موسسه مطبوعاتي عطايي.(اين كتاب در سال 1351 ه.ش. نوشته شده و در رژيم پهلوي چاپ شده است و بعد از انقلاب تجديد چاپ شده).
9- مواردي درباره امر در كتبي كه به «اسناد لانه جاسوسي امريكا» معروف شده نيز موجود است.
10-دو جلد كتاب « ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» شامل خاطرات ارتشبد حسين فردوست يار 40 ساله محمد رضا شاه پهلوي. عنوان جلد دوم آن چنين است:« جسارتهايي از تاريخ معاصر ايران». هر دو جلد به وسيله« موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي» تهيه و به وسيله انتشارات اطلاعات چاپ شده. چاپ اول زمستان 1369؛ چاپ دوم بهار 1370 ؛ چاپ سوم پاييز 1370؛ چاپ چهارم بهار 1371؛ چاپ پنجم پاييز1371 در 52500 نسخه. از چاپ هاي بعدي اطلاعي ندارم. در اين كتاب نيز ضمن مطالب راجع به رژيم پهلوي، در چندين مورد درباره امر نوشته و در مورد بعضي شخصيت ها تك نگاري هاي تاريخي نموده و آن ها را منتسب به امر كرده و نيز كتاب داراي اسناد جعلي ساواك از جلسات بهايي نيز مي باشد. بر اساس همين دو كتاب و خاطرات فردوست، برنامه هاي تلويزيوني نيز تهيه شده است.(بند11)
11- برنامه تلويزيوني مذكور در بند 10 فوق، با عنوان« تاريخ معاصر ايران» مفصلأ در رد امر و انتساب آن به رژيم پهلوي و استعمار پخش شده كه سه مجري اصلي آن عبارتند از :عبدالله شهبازي(مورخ)، حجه الاسلام سيد حميد روحاني (نويسنده و محقق و مدير فعلي بنياد تاريخ پژوهي ايران معاصر)، موسي حقّاني (مورخ). اين سه مورخ رسمأ براي رژيم جمهوري اسلامي ايران كار مي كنند و از عوامل معروف تحقيقات ضد بهايي در رژيم هستند.
12- عبدالله شهبازي مذكور در بندهاي 10 و11 كتبي دارد كه در آن ها بعضأ مستقيمأ در ردّ امر نوشته. از جمله كتب وي:« ساسون ها ، سپهسالار ترياك ايران»،نشر 1370؛«نظريه توطئه، صعود سلطنت پهلوي و تاريخ نگاري جديد در ايران»،نشر موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي(اين موسسه هماني است كه دو جلد كتاب « ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» را منتشر كرد)؛ «فصلنامه تاريخ معاصر ايران»(پاييز 1382 و...؟). وي داراي سايت اينترنتي هم مي باشد و فهرست كامل آثار او را مي توان در آن يافت.
شهبازي به مناسبت صدمين سال مشروطه ايران، سه مقاله ردّيه نيز در روزنامه «جام جم» مورخ 16 تا 19 مرداد، شماره هاي 931،932،933، با عنوان كلي «برشي از تاريخ مشروطيت»، و عناوين فرعي:« كانون بهايي گري در حجره تاجران ترياك»،«تروريسم بهايي در عصر مشروطه»،« رخنه جاسوسان در جانبه در نهضت جنگل».
13- مقاله«بهاييت و صهيونيسم، فرقه انحرافي ابتكاري»، از سيد مجتبي عزيزي، روزنامه جام جم1/3/84 .
14- كتاب « دوازده تعاليم بهاييت»، علي نصري،چاپ اول، انتشارات گويا، بدون تاريخ(به نظر حدود سال 1380(؟)).
15-نشريه«خورشيد مكه»،سلسله مقالاتي تحت عنوان «خاطرات جاسوس روسيه در پيدايش فرقه ضاله بهاييت». عينأ تكرار يادداشت هاي كينياز دالغوروكي معروف. اين نشريه،ماهنامه فرهنگي، اعتقادي، اجتماعي است ويژه امام زمان، به مديريت علي رضا نعمتي،چاپ بنياد رسالت، به نشاني:قم، صندوق پستي 433-37185 ، شهرك قدس،خيابان پاسداران، نبش پاسداران 6، تلفن دفتر مجله 2851525-0251/ نمابر شماره 2855495-0251/آخرين قسمت مقالات مزبور در شماره 27، سال چهارم، صفر 1426 ه.ق.(فروردين 1384)،چاپ شده است.
16-مجله«زن روز» نيز در سلسله مقالاتي عينأ همان ترهات عبدالله شهبازي را رونويسي كرده است.(به عنوان مثال در شماره مهرماه 1384 عنوان مقاله،«بهايي گري و تروريسم، بررسي مذاهب ساختگي و ارتباط آن ها با كانون هاي استعماري» بوده است.
17-كتاب «چرا مسلمان شدم، سخني با بهاييان»، مهناز رئوفي ، چاپ اول، تابستان 1378؛صفحه آرائي :مبين اطلاع(رضواني)،چاپ و صحافي نور؛فيلم و زنيك:ليتوگرافي نور؛تيراژ3000؛انتشارات نور علم، همدان، خيابان شكريه،شماره 290،كدپستي 4156-65175،قيمت 6700، تعداد صفحات 105،به علاوه برگه فهرست و عنوان. كتاب به ظاهر نوشته مهناز رئوفي متبرّي است، اما در حقيقت بنامش جعل شده است. اين كتاب بر خلاف كتب بعدي به نام وي شكل رمان ندارد و معمولي است . اين كتاب با پست سفارشي براي برخي احبا فرستاده شده است.
18-كتاب:مسلخ عشق»،مهناز رئوفي،نشر پيكان،تهران،1380،(چاپ اول 1381)،(در شناسنامه كتاب 404 صفحه ذكر شده ولي خود كتاب 300 صفحه است).فهرست نويسي بر اساس اطلاعات فيپا:1-داستان هاي ارسي-قرن 4.
85435ي/8075PIT ؛62/3فا8، 1380،م986/كتابخانه ملي ايران/طراح جلد:ستاره نوروزي/شماره نسخه هاي چاپ اول(1381)2000؛چاپخانه آسمان/مركز پخش:موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات/تلفن و دورنگار:8794219؛ 8794218؛ 8772267؛8772029(بعدها به شماره تلفن هاي طهران رقم اول به شكل تكراري اضافه شده است)/ در صفحه بعد از صفحه 300«مسلخ عشق»نوشته:« براي تماس با نويسنده، با نشاني زير مكاتبه نماييد:همدان، صندوق پستي 7148-65136».اين كتاب در زمستان 1383 با پست سفارشي به تعداد زيادي براي احباي طهران ارسال شده است.
19- كتاب«سايه شوم؛خاطرات يك نجات يافته از بهاييت». روزنامه معروف«كيهان»كتاب مزبور را در صفحه 8(صفحه معروف پاورقي)خود در تابستان و پاييز 1385 چاپ كرده و مدعي است كه در همان نشر قسمت هاي اول كتاب در پاورقي، چون استقبال زياد بوده است،بلافاصله قبل از اتمام سلسله مقالات پاورقي،كل كتاب را در سه نوبت فوري چاپ كرده!! (ناشر:دفتر پژوهش هاي روزنامه كيهان).اين كتاب نيز به شكل رمان از زبان مهناز رئوفي جعل شده و دنباله مسلخ عشق است و مربوط به وقايع بعد از انقلاب اسلامي است.(20)
20- پس از اتمام نشر كتاب مذكور در فوق(19)، در همان صفحه پاورقي،روزنامه كيهان مصاحبه اي ساختگي با مهناز رئوفي نوشته كه در آن من جمله آمده است كه مهناز رئوفي نامه اي نيز تحت عنوان «نامه اي براي برادرم»نوشته. خود اين مصاحبه يك رديه است. سايت رديه رئوفي:raha.raoofiyahoo
نظر خود را بنویسید