×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

براستی چرا؟؟
1385/11/27

روزها یكی پشت سر هم بی هیچ ملا حظه ای میگذرد و ادمی در گذر تاریخ گوئی نقطه ای میشود محو وبی ارزش و براحتی فراموش شده وگاهی برای همیشه باقی میماند ودر این گذر چه بهتر كه با نامی نیك به یادها امده فراموش نشود.
من نیز مثل همه انسانها روزی به دنیا امده در شهری ودر تاریخی مشخص واز پدر و مادری نه چندان مشهور ولی ساده ومخلص چون همه ایرانیها، اما با یك تفاوتی نه چندان مهم یعنی متفاوت از لحاظ مذهب، آری من در دامن پدر و مادری بهائی بزرگ شده واز كودكی با تربیت وآموزه های دینی رشد كرده به دنیا و محیط اطرافم نگاهی با عشق ومحبت داشتم گر چه در كوچه وبازار وحتی در مدرسه تنهابه دلیل بهائی بودن مورد اذیت وتوهین بچه ها وبزرگترها قرار میگرفتم ولی هرگز نسبت به انها نفرتی را حس نكردم همیشه سعی میكردم به اموزه های دینی خود فكر كنم.
انقلاب دوران زندگی من یعنی بلوغ با انقلاب ایران همراه شد هنگامی كه موضوع ازادی ادیان را از تلویزیون شنیدم بسیار خوشحال شدم كه دوران سیاه وسخت علیه دیانتم به سر امده و اغاز دوران یكی شدن با هموطنانم فرا رسیده، اما زمانیكه با چشمان خود پارچه های غرق خون بر اجساد هفت عزیز را در دل بیابان دیدم متوجه شدم كه سخت دراشتباهم خدایا چه می بینم هفت جسد غرق به خون، خدایا من ایشان را خوب میشناسم هر یك همچو فرشته ا ی بر روی زمین بودند، انها هر یك برای من الگوئی بودندكه همیشه سعی میكردم رفتارم را مطابق با رفتار این عزیزان انجام دهم پس چه شد كه رادیو امروز صبح اعلام كرد هفت نفر جاسوس بهائی اعدام شدند؟
خدایا تو خوب میدانی كه این هفت نفر كه بودند وچه كردند، حتما اشتباهی شده یا دادگاه اشتباه كرده یا اینكه رادیو اشتباهی انان را جاسوس اعلام كرده، این یكی معلم من، ان یكی پدر عزیزترین دوستم ان دگر ناظم ضیافت من خدایا این پیرمرد روستائی چه؟ این پیرمرد همان پیرمرد زجر كشیده ای نیست كه می شناسمش؟ چرا دران كویر داغ وپرعطش شهریور ماه، صحرای كربلا و حضرت سیدالشهدا ویاران باوفایش را بیاد می اورم.؟.. اجساد شهدا وبیابان داغ وتفدیده یزد، ایا میتوان به چیز دیگری هم فكر كرد؟
روزها می گذشت ولی ذهنم هنوز در گیر موضوع ان عزیزان بود اخر چگونه میشود ان خونهای ریخته بر خاك را فراموش كرد. ولی حتما اشتباهی شده، مگر نگفتند مذاهب ازادند؟ درفكر بودم وامیدوار كه این موضوع یعنی كشتار بهائیها در ایران عزیزم تكرار نشود چرا كه این كار باعث ذ لت كشورم در چشم جهانیان میشد. اما باز هم اشتباه كردم اخباری از گوشه وكنار میهن عزیزم میرسید كه فقط بوی خون میداد وانتقام ، تو گوئی فریاد العطش نفرت بعضی تنها به گلوله بستن مظلومانی رفع عطش میكند كه جز خیر عالم ووطن به چیز دیگری فكر نمیكنند .براستی این چه اتش نفرتی است كه اعدام دختران جوان شیرازی ان رافرو مینشاند.
با تبلیغات مسموم كاری میكنند كه تعدادی از هم وطنان ساده ومتعصب بابنزین ونفت یك خانواده روستائی را و سپس گاو وگوسفند را زنده زنده به اثش میكشندونیز درخت میوه وحتی محصول را هم به اتش میكشند.ودر اینجا باید پرسید به فرض كه صاحبش بهائی وجاسوس ،به یك حیوان زبان بسته چه ربطی دارد كه او را با بنزین به اتش كشیدند؟
خدایا جز تو به كه میتوان از این همه جهل ونفرت پناه برد ؟براستی از تاریخ باید پرسید ایا این بیدادگریها را ازخاطر خواهد برد؟ چون او باید داوری كند كه چگونه جامعه مظلوم بهائی بجای انتقام در حق حاكمان پر كین دعا كرده وتحمل پیشه كرده و لی به اندازه ذره ای از وظیفه دینی خود پا فراتر نگذاشته اند.
در هر گوشه ای وبه هر فرد بهائی كه نگاه میكردم به نوعی فشاربی حد ی را تحمل میكرد اشنائی را دیدم كه ازمدیریت سازمانی، تنها به جرم بهائی بودن اخراج شده با اتومبیلی مشغول مسافر كشی بود. شخص دیگری از معاونت اداره ای به جرم اعتقادش پاكسازی شده برای تهیه خرج زندگی مجبور به كارگری شده وان پیرزن روستائی را دیدم كه بدون توجه به پینه های دستش، حاصل یك عمر تلاش وپس انداز دوران پیریش یعنی تمام زمین وحتی محصولش رابه نفع مستضعفین مصادره كردند و اومجبور شده كه به شهری غریب امده در گوشه ای به قالیبافی مشغول شده به امید اینكه حاكمان حقیقت را فهمیده زمین و اموال رابه او برگردانده تا اوبتواند به روستای خود كنار درختهای خود ودر منزل مملو از خاطرات كودكی خود باز گردد او با همین ارزوها روزها را سپری كرد، اری این پیرزن ودهها پیرزن وپیرمرد روستائی درسراسر میهن عزیزمان با د لی مملواز امید باز گشت ولبخندی بر لب ازعالم وعالمیان چشم بر بستند و در یك شهری غریبانه جان سپردند.... .وتو ای تاریخ این دلهای شكسته ولی پر امید رادیدی وهیچ نگفتی؟ شاید تو هم مثل خیلی ها ازبیم برچسب جاسوسی لب نگشودی؟
اری من دراین شب دراز جهل مانند دیگر همكیشانم روزها را به امید تابیدن نور بینش وعدالت بر دل بعضی ازهموطنانم سپری كردم كه هرروزی بیشتر از روز قبل اتش انتقامی بی دلیل دروجودشان شعله میكشید. تا ان زمان فكر می كردم كه انها نسبت به بعضی نفرتی عمیق دارند اما زمانی كه با معدل بالا و تنها به دلیل بهائی بودن اخراج شدم متوجه شدم كه باز هم راجع به انها اشتباه كردم وكینه انها خیلی عمیقتر از اعدام ،اخراج ومصادره زندگی نفوس بهائی است انان علاوه بر اینكه تحمل زندگی راحت فرد بهائی را ندارند با هر نوع پیشرفت علمی جامعه بهائی نیز سخت مخالفند.
من كه دررؤیای دوران كودكی و نوجوانی خود همیشه تصور میكردم روزی تكنیسین هواپیما خواهم شد پس ازاخراج، وقتی كه خود راجاروب بد ست مشغول كارگری مغازه ای دیدم فهمیدم كه در میان غبارهای جارو، حتی ان رویاها شیرین رنگ خواهند باخت اما انچه در میان غبارهاخود نمائی می كرد عظمت استفامت در راه عقیده ای بود كه كمترین قیمت ان تحمل بلایا به هررنگ وشكلی بود.
روزها می گذشتند و راه های متفاوتی را برای جامعه بهائی با فكر قبلی طراحی میكردند ولی نمیتوانستند كوچكترین تغییری دراندیشه خیرخواهی این جامعه ایجاد كنند .من نیز مانند دیگر بهائیان به ابادانی وسرافرازی كشورم می اندیشیدم به همین دلیل سعی كردم باهزینه شخصی به تحقیقاتی درزمینه كشاورزی بپردازم پس از مدتی تلاش بلاخره موفق شدم كه طرح اولیه را اماده كنم به مركز تحقیقات كشاورزی مراجعه كردم مسئولین بسیار از طرح استقبال كردند جهت ازمایش طرح دستگاه را در مركز تحقیقات نصب وازمایش كردم ولی ناگهان نامه ای به من رسید كه باید خود را به دادگاه معرفی كنم پس از حضور در دادگاه عدل وشنیدن توهین وتحمل ضربه ای(البته نه از روی نفرت بلكه از روی مهر پدری) را روی صورتم ازطرف شخص دادستان، خو د رادر بازداشت اطلاعات دیدم. گوئی رسم بهائی بودن در ایران تحمل دوران زندان نیز میشود. روزهای لذت حبس انفرادی می گذشت بدون اینكه بدانم به چه جرمی در بازداشت به سر می برم یا حتی كوچكترین خبری از همسر وفرزندم داشته باشم. در سلول خود با خدای خود همچو دیگر بهائیان در بند به شكر خدا پرداختم شكر از اینكه من مثل ان زندان بان، بیگناهی را به حكم خود در بند نكرده ام.
پس از بازداشت انفرادی وقتی كه وارد زندان شدم با خط بزرگی روی پرونده ام نوشته شده بود جرم: جاسوسی ...در انجا بود كه متوجه شدم واژه جاسوسی یعنی... جالب اینكه در مدت باز داشتم بارها از روی حسن نیت مامورین به من پیشنهاد دادند وگفتند كه اگر از اعتفادات بهائی دست برداری علاوه بر اینكه ازاد میشوی به تو امكانات ادامه روی كار تحقیقیت رانیز میدهیم، در عجب میماندم كه اینهمه تهمتی كه به ما میزنند چگونه است كه با یك تبری جستن از اصول اعتقادی می تواند ما را از كل اتهامات برهاند. البته نفوسی بودند سست اعتقاد كه این پیشنهاد راپذیرفته ومال وحتی جانشان را نجات دادند براستی چگونه است كه حاكم عادل نمی اندیشد كه چرا یك بهائی بر اعتقادش تا پای جان استقامت میكند.
بلاخره بعد از مدتی با ضمانت از زندان ازاد شدم خوشبختانه چون حس خدمتگذاری به كشورم كم نشده بود بلافاصله به مركز تحقیقات كشاورزی رفتم، تا موضوع تحقیقم را دنبال كنم غافل از اینكه قبلا با انها تماس گرفته شده بود وانها مانع ورود من شدند. ومن باز هم درس بعدی خود را كرفتم اینكه یك بهائی حق ندارد به پیشرفت خود وحتی كشور خود بیاندیشد. اما كلاس اموزش من تمام شدنی نبود زیرا چند روز بعد درب مغازه ام را نیز پلمپ كردند به خیال اینكه از خرجی روزانه محروم میشوم غافل ازاینكه رزاق حقیقی وجود دیگریست.
باز خبرهای ریز ودرشتی میرسید تو گوئی این اخبار واین فتنه ها تمام شدنی نیست .اری این بار نوبت به مرده های بهائی رسید البته نه اینكه برای اولین بار باشد خیر برای چندمین بار قرعه به نام این مظلومانی افتاد كه در زمان حیاتشان انواع بلایا را تحمل كرده بودند وباید پس از مرگ نیز درس می گرفتند كه دست جهل پس از مرگ هم دست از سر بهائی بر نمیدارد .در ابتدا باور نمیكردم ولی موقعی كه با چشمان خود دیدم متوجه شدم كه جهالت ادمی او را به چه حد ذلیل میكند كه حتی از جسدی نمیگذرد. خدایا چه می بینم حتی محل شستشوی ا جسا د ونیز تانك اب را با گلوله وبلدزر ویران كرده ، اری انجاهم مدفن ان پیر زن روستائی است كه ویران شده وهنوز جای چرخهای بلدزر بران سنگینی میكند،؟ درانجا بود كه درس بعدی را اموختم كه محل شستشوی جسد نیز محل جاسوسی وخیانت به كشوراست ،اما نه باز هم اشتباه كردم مگر درخت هم جاسوس میشود؟حتی درختان یادبود هر متوفی را از ریشه كشیده بودند .واین برای چندمین بار بود كه در شهر من اتفاق میافتاد در عجب میمانم كه كدام داوری میتواند اینهمه بیداد وجهالت را داوری كند؟ایا این حاكمان عادل نمیدانند كه ان خالق مهربان بصیراست وقسم یاد نموده كه از ظلم احدی نخواهد گذشت ؟
جالب است كه حاكم عادل فقط قدرت در دست ندارد بلكه در دست دیگر قلمی دارد كه میتواند از خود دفاع كند وبه جای اظهار شرمندگی یا دادن قولی ووعده ای كه مرحمی باشد برزخم این همه بیدادگری فریاد بر اورده كه ای مسلمانان به داد ما برسید كه این بهائی هاخون مسلمان میریزنند ،جاسوسی میكنند وكشور به دشمن میدهند فساد در جامعه اسلامی ترویج میدهند و...
وقتی كه گفته میشود پس كجاست اسناد شما كه این همه فریاد میزنید؟ میگویند سند نمیخواهد همینقدر كه زیارتگاه در اسرائیل دارید وسازمان ملل وكشورهای مستكبر از شما پشتیبانی میكنند برای ما كافی است شما اگر بیشتر سند میخواهید خودتان بگردید حتما پیدا میكنید .ولی وقتی كه جامعه بهائی مداركی را جهت تظلم به دادگاه ها ارائه داده شد متاسفانه روز بعد( برحسب اتفاق ونه عمد ا بر اثر یك بی دقتی بعضی از همكاران محترمشان) پرونده گم می شود حالا نباید عجله كرد انشا الله در اینده بررسی خواهد شد عجله لازم نیست.
وحالا ای تاریخ من به تو و داوری تو همیشه مطمئن بوده وهستم ،باشد كه برای نسلهای بعدی ما مظلومیت این مظلومان راتابه ابدیت هستی فریاد زنی ...
خدایا تو شاهد ی كه به نام تو چه میكنند وبه نام حق چه حق هارا به ظاهرناحق میكنند پس ای مهربان گوشها را شنوا وچشمها را بینا وامرا راعدل عنایت كن.

نظر خود را بنویسید


براستی تا کی ....

بهار
ارسال شده در : 1386/10/24

چرا همیشه در برابر تمام پرسش هایی که از زندگی داشته ایم چرایی دیگر نشسته است ....براستی تا کی.....? قطرات اشک بر صورتم بوسه میزند
زیبا این احساس را بیان کردی
موفق باشی دوست صبور من