سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
روزنامه هم نظر سمنان شماره 30 سال دوم مورخ سه شنبه 18 مهر 1385
سردبیر محترم روزنامه هم نظر
در صفحه «معارف» شماره 30 سال دوم مورخ سه شنبه 18 مهر 1385 بحثی درباره دیانت بهائی تحت عنوان تاریخچه فرقه بهائیت پرداخته اید که ضروری بود در مورد مندرجات آن، نکاتی ذکر شود و از آن جا که مطلب مربوط فاقد نام نویسنده است لذا بنا به عرف مطبوعات، آن جناب مخاطب قرار گرفت و انتظار می رود که در همان ستون درج شود.
مقاله مذکور علاوه بر اینکه بدون نام نویسنده است بدون مأخذ هم می باشد. برای دهها مطلب و نقل قول مستقیم و غیرمستقیم حتی یک مأخذ و مرجع هم ذکر نشده است. مطالب این مقاله معجونی از حقایق، نیمه حقایق، برداشتهای نادرست، تحریفات، دروغهای بدیهی و اکاذیب واضح است که با زیرکی توانسته امر بهائی را وارونه جلوه دهد. تصدیق می فرمائید که در پاسخ به این مقاله فقط باید نوشت که :
«لطفاً قبل از هرچیز مدارک و مآخذ و مستندات خود را ارائه فرمائید»
پاسخ دیگر می تواند این باشد که همانگونه که شما به صورت توصیفی مقاله را تنظیم نموده اید مطلبی توصیفی هم در مقابل آن ارائه گردد. اما در هر حال بحث استدلالی راجع به نمونه هایی از نتایج اخذ شده توسط نویسنده ،ضروری می رسد که ذیلاً ذکر می شود.
1 - عنوان مقاله «تاریخچه فرقه بهائیت» و اولین جمله آن «فرقه بهائیه، منشعب از فرقه بابیه است» می باشد. باید پرسید که «فرقه بابیه» منشعب از چیست و اصلاً انشعاب به چه چیز گفته می شود؟ در طی مقاله آمده که بهائیان، کتاب بابیان یعنی «کتاب بیان» را منسوخ دانسته و اساس اعتقادات آنها را نیز قبول ندارند و پیغمبر و قبله و احکام شرعی جدیدی را معتقدند. آیا می توان به چنین پدیده ای «انشعاب» گفت؟ اگر چنین باشد ضرورتاً باید نتیجه گرفت که اسلام نیز انشعابی از مسیحیت و مسیحیت انشعابی از یهودیت می باشد. حقیقت این است که دیانت بابی و دیانت بهائی، ادیانی مستقل و الهی و در عین حال معتقد به حقانیت تمامی ادیان سالفه هستند و لذا اطلاق لفظ «فرقه» نیز ابداً صحیح نمی باشد.
2- ذکر کرده اید که:
«آدمکشی هائی که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانی گردید و دولت ایران از دولت عثمانی خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کنند بدین ترتیب در اوایل سال 1280 هـ.ق فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهارماه به ادرنه منتقل شدند»
جناب سردبیر، لطفاً یکبار دیگر مطالب خود را مرور نمائید. آیا آدمکشی و دزدی فقط در بغداد ممکن بود؟ چگونه ممکن است که دولت عثمانی، گروهی به قول شما آدمکش و دزد را به پایتخت خود دعوت کند تازه با آن همه عزت و احترام؟ به چه دلیل و مستندی نوشته اید که «فرقه بابیه اخراج شد» در حالیکه فقط عائله حضرت بهاءالله و معدودی از نزدیکان و همراهان به استانبول رفتند؟ حتماً مستحضر هستید که تنها چند سطر قبل از این مطلب، یک پاراگراف را به اعزاز و احترامی که سفرا و نمایندگان دول معظم انگلیس و فرانسه در حق حضرت بهاءالله روا داشته اند و حتی اینکه والی بغداد با نهایت احترام با حضرت بهاءالله رفتار کرد، اختصاص داده اید. حال چگونه می توانید بعد از چند سطر چنین نتیجه گیریهایی را انجام دهید؟ آیا والی بغداد دزدی و آدمکشی را احترام می کرد و رواج می داد؟
3- مطالب مفصلی نوشته اید دال بر اینکه حضرت بهاءالله ادعای خدائی کردند پس بدانید که:
مقام حضرت بهاءالله مقام مظهریت الهی است وبهائیان به سه عالم معتقدند:
اول- عالم حق: که مختص ذات غیب منیع لایُدرَک است .عالمی که در حق آن آمده: «السبیل مسدود و الطلب مردود». ادراک عالم حق برای عالم امر نیز مقدور نیست چنانکه حضرت محمد (ص) فرمود «ما عَرَفناک حقَّ معرفتک» درباره این عالم حضرت بهاءالله می فرمایند:
«براولی العلم و افئده منیره واضح است که غیب هویه و ذات احدیه مقدس از بروز و ظهور و صعود و نزول و دخول و خروج بوده و متعالیست از وصف هر واصفی و ادراک هر مدرکی. لم یزل در ذات خود غیب بوده و هست و لایزال بکینونت خود مستور از ابصار و انظار خواهد بود. «لاتُدرِکُهُ الاَبصارُ و هو یُدرِکُ الاَبصار و هوالطلیف الخبیر. چه میانة او و ممکنات نسبت ربط و فصل و وصل و یا قرب و بعد و جهت و اشاره به هیچوجه ممکن نه»
از مطالب فوق اصول اعتقادات اهل بهاء درباره ذات باری تعالی از لسان مظهر امر الهی در دیانت بهائی، بوضوح مشخص می شود و ما را از هر توضیح دیگری مستغنی می سازد.
دوم- عالم امر:
اولین جمله کتاب مستطاب اقدس، مرجع کل بهائیان این است:
اِنَّ اَوَّلَ ما کَتَبَ اللهُ عَلَی العِباد عرفانُ مَشرقِ وَحیه و مَطلَعِ اَمرِهِ الذی کانَ مقامَ نَفسِه فی عالَمِ الاَمر و الخلق
ملاحظه می فرمائید که عالم امر واسطه بین عالم حق و عالم خلق است یعنی از جهتی روی به سوی حق و از جهتی روی به سوی خلق دارد و خلق فقط از طریق عالم امر می تواند حق را بشناسد و در بیان مبارک فوق صریح است که مظهر امر در عالم امر و خلق است و نه در عالم حق و امر. در باب عالم حق، بیانات حضرت بهاءالله همان است که در قسمت اول آمد. ایشان در باب ادعای ربوبیت و الوهیت می فرمایند:
یا شیخ این مقامِ فنای از نفس و بقاء بالله است و این کلمه اگر ذکر شود مدل بر نیستی بحت بات است. این مقام لااَملِکُ لِنَفسی نَفعاً و لاضُُراً و لا حیاهً و لا نُشوراً است... آیا در این فقره که خاتم الانبیا روحُ ماسِواهُ فِداه فرموده چه می گویند؟ می فرمایند: «سَتَرَونَ رَبَّکُم کما تَرَونَ البَدرَ فی لَیلَه اَربَعَهَ عَشَر» و حضرت امیر علیه السلام در خطبه طتنجیه می فرماید: «فَتَوَقَّعوا ظهورَ مُکَلِّمِ مُوسی مِنَ الشجرهِ عَلَی الطّور» ... مقصود از ذکر الوهیت و ربوبیت را عباد ملتفت نشده اند چه اگر بیابند از مقام خود قیام کنند و به کلمه «تُبنا الی الله» ناطق گردند. حضرت خاتم روح ماسواه فداه می فرماید «لَنا مَعَ اللهِ حالاتٌ نَحنُ فیها هو و هو نحنُ و هو هو و نحن نحن» از این مقام هم گذشته چرا مقامات دیگر را که از قلم ابهی نازل شده ذکر ننموده اند. لسان مظلوم در اکثری از ایام و لیالی باین کلمات عالیات ناطق «... الهی الهی اَشهَدُ بوَحدانیتک و فردانیتک و بِاَنَّکَ اَنتَ اللهُ لا اِلَه الّا انت لَم تَزَل کُنتَ مُقَدَّساً عَن ذکرِ دونِک و ثَناءِ غیرک...»
جناب سردبیر: تصدیق می فرمائید که یک جانبه قضاوت نموده بودید گذشته از بیانات فوق ،حضرت بهاءالله در حق سیدالشهداء حسین بن علی (ع) به نعت و ستایشی خطاب فرموده اند که از اول ابداع تا یَومنا هذا چنین اوصاف الوهیت و نعوت ربوبیت وارد نشده است. مثلاً می فرمایند: «لَولاکَ ما ظَهَرَ حکمُ الکافِ و النّونِ و ما فُتِحَ خَتمُ الرحیقِ المختومِ» و ... «اَنتَ القَلَمُ الاَعلَی الذی بحرکَتِه تَحَرَّکَتِ الاَرضُ و السّماء». از طرف دیگر از لسان اولیاء الهی مورد قبول شما، نیز چنین نغماتی صادر شده است. حضرت امیر (ع) فرموده «اَنَا الذی لایَقَعُ عَلَیهِ اسمٌ و لاصِقَهٌ» و همچنین فرموده «ظاهری اِمامهٌ و باطنی غَیبٌ لایُدرَکُ» و از لسان ابی عبدالله علیه السلام روایت شده است که «نَحنُ کَعبَهُ الله و نَحنُ قبلهُ اللهِ و نحنُ وَجهُ الله»
بیانات الهیه در این باب بسیار مفصل است و ذکر آن خارج از حوصله این مقال. ولی امیدوارم که با همین مجمل، مقصود حاصل شده باشد.
سوم- عالم خلق: که عالم مخلوقات است و برای آنها، شناخت عالم حق مقدور و میسر نیست و نهایت شناخت آنها از عالم حق، شناخت عالم امر یعنی پیامبران الهی و مظاهر ظهور، آنهم در حد فهم و درک خود می باشد.
4- ذکر نموده اید که «اساس بهائیت رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل بود» انصاف حکم می کند که به خاطر درج این جمله از شما تشکر شود زیرا حق مطلب را ادا نموده اید اما این که در ادامه فرموده اید «اساس بابیت، از بین بردن همه کتابهای غیربابی و قتل عام مخالفان بود» نیاز به تحقیق و تحلیل بیشتری دارد. این نتیجه گیری به این می ماند که به استناد آیه مبارکه قرآنیه «اُمِرتُ اَن اُقاتِلَ النّاسَ حَتّی یَقُولوا لا اِلهَ اِلّا الله»، اساس اسلام را مقاتله به منظور مومن ساختن بدانیم که این امر همانقدر ناصحیح است که مطلب استنتاجی شما.
5- نوشته اید: «مسأله وحدت زبان و خط یکی از تعالم دوازده گانه او (عبدالبهاء) بود که برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعی اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانی یافته بود ولی بزودی غیرعملی بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشی افتاد.»
اولاً مطلع باشید که این تعلیم قبل از شروع قرن بیستم در کتاب اقدس مطرح شده (حوالی سال 1873) و از تعالیم حضرت بهاءالله می باشد و حضرت عبدالبهاء بر ترویج آن قیام نمودند. ثانیاً در کمال تعجب مشاهده می شود که نتیجه گرفته اید که «غیر عملی بودن آن بزودی آشکار شد». لطفاً توضیح دهید چگونه؟ آیا هم اکنون خط و زبان انگلیسی (هرچند ناقص) این نقش را بعهده ندارد؟ آیا اصولاً دنیایی که «دهکده جهانی» لقب آن است بدون چنین مکانیزمی قابل تصور است؟
6- مهمترین برهان حضرت بهاءالله بر حقانیت ادعایشان را سرعت نگارش و زیبائی خط دانسته اید .البته چنانکه مستحضرید از لوازم زیبائی خط ،کندی در حرکت قلم می باشد و حق هم همین است که سرعت نگارش و زیبائی خط را باید از معجزات شمرد. ذکر واقعه ای در زمان حضرت باب در این مقام خالی از لطف نیست و آن اینکه روزی شیخی مدعی شد که پیروان باب معتقدند که حضرت باب بدون سکون قلم و تفکر، به سرعت ،آیات نازل میکند و این را از معجزات آن حضرت می دانند. و سپس در ادامه می گوید که این یک امر ساده است و نه تنها من، بلکه شاگردان من هم می توانند این کار را انجام دهد. یکی از پیروان حضرت باب برخاسته و از او می خواهد که قلم و کاغذ برگرفته و در وصف همان مجلس که در آن نشسته اند (و نه از غوامض مسائل فلسفی و اعتقادی و اجتماعی که عمده آثار حضرت باب را تشکیل می دهد) بدون تفکر و سکون قلم ،بنویسد (زیبائی خط ،پیشکش). شیخ متحیر می ماند. مجدداً می گوید که اگر به زبان عربی نمی توانی، به زبان پارسی و یا حتی ترکی که زبان پدری و مادری تو است بنویس. باز متحیر و متوقف می ماند مجدداً از او می خواهد که اگر از شاگردانت هر که را قادر می دانی بگو تا این عمل را انجام دهد و چون عکس العملی نمی بیند آیه قرآن را برای حضار می خواند که «فَبُهِتَ الذی کَفرَ» و بیرون می رود. ملاحظه می فرمائید که نوشتن بدون تفکر و سکون قلم اصولاًَ ممکن نیست. حتی شاید حرف زدن به این شکل هم ممکن نباشد. حال اگر قرار باشد مجموعه تهیه شده، مجموعه ای منتظم دقیق و یکپارچه باشد که دیگر در زمره محالات خواهد بود. به عبارت دیگر ،بدون تفکر و سکون قلم نوشتن به تنهائی از معضلات است و اگر خوش خط بودن و با مفهوم بودن را به آن بیافزاییم دیگر در زمره محالات در خواهد آمد که فقط از معجزه گری توانا برمی آید. با این وجود به هیچ وجه این امر مهمترین برهان حضرت بهاءالله و حضرت باب شمرده نمی شود.
7- نوشته اید: «بنابر تصریح عبدالبهاء پس از وی بیست و چهارتن از فرزندان ذکورش نسل بعد از نسل با لقب ولی امرالله باید رهبری بهائیان را برعهده می گرفتند»
متأسفانه به مطالب نادرست پاره ای از نویسندگان اعتماد نموده و جمله فوق را درج کرده اید . دو بیان مختلف از حضرت عبدالبهاء را به هم چسبانده و لفظ «تصریح» را با شجاعت تمام ،مدعی شده اید. ایشان در مفاوضات مبارک می فرمایند:
«در هر دوری اوصیاء و اصفیاء 12 نفر بودند درایام حضرت یعقوب دوازده پسر بودند و در ایام حضرت موسی دوازده نقیب روسای اسباط بودند و در ایام حضرت مسیح دوازده حواری بودند در ایام حضرت محمد دوازده امام بودند ولکن در این ظهور اعظم بیست و چهار نفر هستند. دو برابر جمیع.»
شما بحث 24 تن را از این بیان مبارک اخذ کرده اید. ملاحظه می کنید که هیچ صحبتی از ولی امر و فرزندان ذکور و «نسل اندرنسل» بودن نیست. 12 پسر یعقوب که «نسل اندرنسل» نبودند. دوازده حواری حضرت مسیح که برادر و «نسل اندرنسل» نبودند. روسای اسباط حضرت موسی نیز همچنین. اما قسمت دوم جمله شما، در الواح وصایا مذکور است و شما این دو را با هم تلفیق کرده و معجونی ساخته اید.
8- فرموده اید: «آمار 5 میلیون نفر در سال 2002 بسیار اغراق آمیز است»
آیا همینطور می شود نظر داد . واقعاًَ از کجا این امر را تشخیص دادید؟ چه مرجعی ؟با چه محاسبه ای؟ دیانت بهائی که از لحاظ گسترش جغرافیائی بعد از دیانت مسیحی در رتبه دوم و حتی برتر از اسلام قرار دارد پس چرا تردید می کنید؟ البته بد نیست بدانید که دایره المعارف بریتانیکا که از معتبر ترین دایره المعارفهای دنیا (و شاید معتبر ترین) است در سال 1998 رقم تقریبی 7.67 میلیون نفر را برای پیروان دیانت بهایی در سراسر عالم بهایی اعلام کرده است. این موضوع و مطالب مستند و جالب دیگری را در مرجع زیر میتوانید بیابید: //www.adherents.com/Religions_By_Adherents.html
9- فرموده اید« در زمان حاضر سه نفر (از ایادیان امرالله) یعنی روحیه ماکسول و دو تن دیگر در قید حیات اند»
نمی دانم این مقاله را چه کسی و چه زمانی نوشته است .امه البهاء روحیه خانم ،در 19 ژانویه 2000 به ملکوت ابهی صعود نمودند حال شما خود میزان دقت این مقاله را بسنجید.
10- حضرت بهاءالله، «مَن یُظهِرُهُ الله» بودند و نه «مَن یُظهِرُالله». جمله اول یعنی «کسی که خداوند او را ظاهر می سازد» و جمله دوم یعنی «کسی که خداوند را ظاهر می سازد». اگر این یک سهو است که باید اصلاح شود و اگر برای القاء مفهومی خاص است، باید پرسید چرا؟ در تمام مواضع مفاله شما، (بغیر از یک استثناء) به صورت دوم ضبط شده است.
همانطور که در ابتدای این توضیحات مذکور شد در این مقاله، دهها مطلب ذکر شده که هر یک بحثی جداگانه می طلبد و اگر چنانچه این مختصر طبق ضوابط مطبوعات درج شد، به بقیه مواضیع هم پرداخته می شود.
با ارزوی هدایت
نظر خود را بنویسید