سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
روزی كه فرزندم را به دنیا آوردم مانند هر مادر بهایی برای اوآرزوی حیات روحانی ومؤثر در این عالم كردم. همیشه دلم می خواست او انسانی شریف شود كه بر طبق بیان حضرت عبدالبهاء «خیر خواه همه عالم باشد وبه جمیع بشر مهربان.» وقتی یكی از دوستان قدیمی غیر بهایی من این موضوع را شنید، خندید وگفت: «عزیز دلم اینها همه شعار است. انسان تا زمانی كسی را دوست دارد كه محبت ببیند، اما وای به روزی كه شاهد بغض و دشمنی دیگران در باره خودش باشد، آن وقت است كه همه اسباب را به كمك می گیرد تا او را خرد نماید وخودش بر قله فتح وظفر نشیند. شما نیز چند صباحی حرفهای قشنگ می زنید تا آن كه خسته می شوید و خودتان در فرصت مناسب همان رفتار ظالمانه را نسبت به دیگران روا می دارید. صبر كن وببین! »
از این جملات پشتم لرزید. نمی خواستم فرزندم در جریان حقیر این تفكرات اسیر وغرق شود؛ اما چه می توانستم بكنم كه حال وهوای ایران و دشمنی بر علیه بهائیان از هر گوشه آشكار بود ومستعد این جریان . فكر می كردم: «فرزندم هنوز كوچك است وضعیف. چگونه می تواند بیگانگی ببیند وآشنا باشد؟ چگونه می تواند ستم ببیند ومهربانی كند؟ اعتقاد به این امر احتیاج به مطالعه دارد وزمان. باید بزرگ شود؛ عاقل شود تا بتواند عمیقاً فكر كند وراه را از چاه تشخیص دهد.»كاری از دستم بر نمی آمد مگر آنكه دعا كنم و هرروز راجع به آرمان «صلح و اتحاد» در دیانت بهایی ونحوه رسیدن به آن در محیط خانواده صحبت نمایم. اما از حرف تا عمل دنیایی فاصله است وامتحان شدن بسیار سخت...
تا اینكه چند روز پیش فرزندم با چشم گریان از مدرسه آمد وبدون احوالپرسی مستقیم به اطاقش رفت. دل نگران به نزدش رفتم وكم كم او را راضی كردم تا ماجرا را برایم تعریف كند.
قضیه از این قرار بود كه معلم پرورشی به كلاس آنان رفته ودر مذمت بهائیان نیم ساعت صحبت كرده بود. داستا نهای پر از دروغ وتهمت آمیز گذشته باز تكرار شده بود. ایشان برای بچه ها گفته بود كه بهائیان به خداوند اعتقادی ندارند؛ قرآن را رد می كنند؛ كافرند ونجس؛ می توانند به طرفه العین افراد را به شیطان تبدیل نمایند و آنها را به كارهای زشت ومنافی عفت وادارند...
خلاصه بچه های كلاس نیز باعلم به اینكه فرزندم بهایی است در عرض چند دقیقه او را طرد می كنند واز ترس نجس شدن از او فاصله می گیرند. زنگ تفریح بنا به گفته كودكم سخت ترین لحظات عمرش بوده است. دوستانش را در عرض چند دقیقه از دست می دهد وزنگ بازی علی می ماند وحوضش!! می گفت: «هر كسی از كنارم رد می شد، پچ پچ می كرد وبا نفرت سر تا پایم را بر انداز می نمود ومن نمی دانستم به كه پناه ببرم. به مدیر، به ناظم ویا به معلمینی كه بر علیه من بودند؟»
زنگ بعد معلم مربوطه به صحبت های دلنوازش ادامه می دهد كه ناگهان صبر كودكم تمام می شود واجازه می خواهد چند كلمه حرف بزند. می گفت: «می دانستم كه شما تذكر داده بودید در مدرسه حرفی نزنم وتبلیغ نكنم اما من بچه ام و نمی توانستم شاهد باشم كسی اینقدر با دروغ ونیرنگ بخواهد همه چیز را وارونه نشان دهد. احساس می كردم اعتقاداتمان به خطر افتاده و باید كاری كنم. بنا بر این حرف زدموفكر كردم حالا كه قرار است اخراج شوم و مدرسه نروم، بگذار حقیقت را به دوستانم بگویم، به آنها گفتم : بر خلاف صحبت های خانم معلم، ما بهائیان به خداوند اعتقاد داریم وهر روز به درگاهش نماز و مناجات می خونیم. روزه می گیریم و سعی می كنیم به هر نحوی به مردم خدمت نماییم. مادرم به ما یاد داده است كه با پیروان همه ادیان با احترام رفتار كنیم. ما حضرت محمد و قرآن را مانند مسلمانان قبول داریم وحتی در كتابخانه مان یك قرآن بزرگ وزیبا داریم. ما نجس نیستیم چون هم مرتب به حمام می رویم ! وهم به سوی خداوند دعا می خوانیم. پدر ومادرم به من یاد داده اند كه ادیان برای محبت بوجود آمده اند و به همین خاطر من همه شما را دوست دارم.»
البته آن روز با وجود صحبت های كودكانه وصادقانه فرزندم هیچكدام از از دوستانش حاضر نشده بودند به او نزدیك شوند واو تنها به خانه آمده بود.
به یاد صحبتهای دوست قدیمیم افتادم وبا تمام وجود احساس كردم كه علفهای هرز بغض وتعصب به چه راحتی می تواند گل وجود انسان را بپوشاند وخشك نماید. چه می توانستم بكنم به جز تكرار حرفهای قدیمی كه در این لحظات هیچ فایده ای نداشت. زانوانم لرزید ونشستم. برای حیات روحانیش وتأثیراتی كه این اعمال از كودكی بر قلب و روحش می گذاشت، ترسیدم. می خواستم برایش از دوران كودكی خودم مشكلاتی كه در مدرسه به خاطر بهایی بودن برایم پیش آمده بود، تعریف كنم تا آرام شود. نفس عمیقی كشیدم وسرم را بلند كردم... اما با كمال تعجب صورت زیبای خندانش را دیدم. گفت:«مامان می دانی!؟ خیلی دلم برای بچه ها می سوزد، گناهی ندارند. خداوند وحضرت محمد را دوست دارند و فكر می كنند من با آنها دشمنم، پس طبیعی است كه مرا دوست نداشته باشند. باید سعی كنم تا به صورتهای مختلف به آنها ثابت كنم كه من هم مثل آنها هستم. اما سخت است ومن به خاطر حضرت عبدالبهاء باید تلاش نمایم ورفتارشان را تحمل كنم تا همه چیز برایشان آشكار شود. هنوز هم از ته قلب بچه ها را دوست دارم وتنها باید به آنها وقت بدهم كه بدانند این حرفها هیچكدام درست نیست.»
دستم را گرفت؛ بلندم كرد و ادامه داد:« می خواهم برای آنها دعا كنم واز خداوند بخواهم كه اختلاف ودشمنی بین ادیان را از بین ببرد. دلت می خواهد با هم دعا كنیم؟»
اشك از چشمانم سرازیر شد. دلم می خواست دوست عزیزم بیاید وببیند دیگر محبت واتحاد شعار نیست؛ بیاید وببیند دیانت حضرت بهاءالله فرزندش را چگونه تربیت می كند؛ بیاید وببیند بهائیان به جان ودل می كوشند كه « بیگانگی در عالم نماند و آشتی جلوه نماید.» (1) ؛ بیاید وببیند بهائیان در ایران « نه به فرسودگی روحانی مبتلا شده ونه در فرصت مناسب همان تفكر ورفتار ظالمانه را نسبت به دیگران روا داشته اند.» (2) ؛بیاید وببیند...
1- مكاتیب حضرت عبدالبهاء ، جلد سوم، ص253
2- پیام بیت العدل اعظم ، 26 نوامبر 2003 میلادی
نظر خود را بنویسید
متن بسیار زیبایی
مهساارسال شده در : 1386/1/25
متن بسیار زیبایی بود خداوند جمیع فرزندانش را حفظ می نماید.