×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

«سَر سخن» و سرّ سخن
1386/06/17

چند سؤال از سردبیر محترم ویژه نامه ی ایام، شماره ی 29 مورخ 6/6/86
(یاد آوری: كلیه ی مواردی كه در گیومه ذكر شده اند، اعم از كلمات یا عبارات یا جملات، نقل عین مطلب از سخن سردبیر است.)
«بیش از 160 سال پیش اتفاقی در كشور ما رخ داد كه در تاریخ منشاء حوادث بسیار شد.»
اگر در یك قرن و نیم، چهار سال اشتباه، قابل اغماض است آیا می توان در 1428 سال به همین نسبت،(بیش از38 سال) اشتباه را نادیده گرفت؟
آیا درست است كه «ادعای قائمیت و رسالت» و حتی ربوبیت را با كلمه ی «اتفاق» بیان كنید؟ آیا هدف تحقیر یا تضعیف پدیده نیست؟
آیا « اتفاق»ی كه « منشاء حوادث بسیار»، آن هم در بستر تاریخ، یعنی در طول زمان بشود، محتمل نیست كه از یك نیروی نافذ یا قدرت برتر برخوردار باشد؟
«یك جوان شیرازی، به نام علی محمد، مدعی شد كه باب( علم) امامان شیعه(ع) و نماینده ی آخرینشان حجت بن الحسن العسكری(عج) است.»
در جمهوری اسلامی افراد مومن، هم سنّ« جوان شیرازی» بسیار است، آیا یكی از آنان می تواند همین حالا، چنان «ادعا»یی را مطرح نماید و تا جایی استقامت كند كه«علما به دفع وی كمر» ببنـدنـد و كسـانی«ایـن جـا و آنجـا بـه تبلیـغ وی» (منظور تبلیغ مرام وی است) بپردازند و كار تا جایی بالا بگیرد كه «استقلال و تمامیت ارضی ایران... سخت در خطر» بیافتد و عاقبت كسی مثل امیر كبیر«به هدم» پیروان او «و سر كوب آشوب» او«در كشور»، و سر انجام «اعدام» او بپردازد؟
چه چیزی باعث شده است سیادت این «جوان شیرازی» را كه دوست و دشمن متفقاً به آن اذعان دارند و اصلا به سید باب مشهور خاص و عام است، ذكر ننمایید؟ بی اطلاعی(كه خیلی بعید به نظر می رسد) یا تعصب و بی انصافی؟ آیا این هم یكی دیگر از آن «تبیین» های «دقیق و عالمانه» و مبتنی بر«مستندات قابل قبول!» است؟
«جــوان شیــرازی... پـا را فـراتـر نهـاد و ادعـای« قائمیت» و« رسالـت» و حتی « ربوبیت» كرد»
آیا ادعای قائمیت كردن كار ساده ای است؟ آیا ادعای رسالت نمودن از هر كسی بر می آید؟ اگر چنین كاری آن هم در ملاء عام و با استقامت تا حد قربانی جان، اینقدر ساده و شخصی است، ممكن است شما هم آن را تجربه كنید؟
آیا همه ی رسولان الهی به نوعی ربّ، یعنی پرورنده ی مردمان نبوده اند؟
" جوان شیرازی... با آوردن كتاب، اسلام و قرآن جاویدان را منسوخ شمرد."
اقرار به « آوردن كتاب» از جانب جوان شیرازی، قابل تحسین است؛ پس كتابی موجود است و حتماً در آن مطالبی هم مطرح است. این كاش بعضی مطالب حد اقل اولین صفحه ی آن را ذكر می كردید. ای كاش اجازه می دادید مردم ایران خودشان به مندرجات این كتاب رجوع كنند و با عقل و درایت خودشان در باره ی صحت و سقم آن قضاوت نمایند. آیا روش تحقیق آزاد منشانه ی علمی چنین نمی گوید؟
آیا «آوردن كتاب» و ادعای اینكه از جانب خدوند است، ولو یك صفحه باشد؛ آن هم در مقابل «علمای اصفهان و تبریز» و امثال آنها، اقدامی قدرتمندانه و سترگ نیست؟ اگر نه، ممكن است خود شما یا یكی دیگر از طلبه های مومن و جوان حوزه های علمیه آن را امتحان كنید، البته به شرط این كه وقتی«علما به قصد دفع» شما كمر(همت) بستند، از جا در نروید و تا پای جان مقاومت كنید.
اما یك «جـوان شیـرازی» چـه چیـزی ممـكن اسـت در ایـن كتـاب گفتـه باشـد كـه «اسلام» و «قرآن جاویدان» با آن همه حقانیت و عظمتشان را، منسوخ شمرده باشد؟ آیا او، كه«ادعای قائمیت و رسالت» دارد نباید (شرع جدید) و (كتاب جدید) بیاورد؟ باید از شما بپرسد كه چه چیزی بنویسد و چه حكمی بدهد؟
آیا برای شناخت ماهیت مدعای او باید به كتاب خودش مراجعه و در آن مداقه نمود یا به كتاب های دشمنانش؟ «تحقیق دقیق و عالمانه» چه می گوید؟
«جوان شیرازی...در بحث با عالمان شیعه در اصفهان و تبریز نتوانست آنان و بالتبع ملت مسلمان ایران را حتی نسبت به بابیت خویش متقاعد كند.»
آیا مدعیان رسالت بستر تاریخ كه عظیم ترین آنان حضرت مسیح و حضرت محمد علیهما السلام هستند، توانستند «عالمان» زمان خود و ملتهای خویش را متقاعد كنند؟ آن عالمان متقاعد شدند یا حكم بر اذیت و نفی و قتل آن وجودات مقدسه دادند؟(و این در حالی است كه قریب به سیصد نفر از علمای زمان به حقانیت باب گردن نهادند و جان در راهش قربانی كردند.)
آیا در بستر تاریخ مدعی رسالتی توانسته است ناگهان و همان ابتدا، «ملت» خود را متقـاعـد كنــد؟ آیـا حضـرت محمـد(ص) یا حضرت مسیـح همـان اول، همـه ی « ملت» های خود را متقاعد فرمودند؟
«جوان شیرازی...شبهه ی «خبط دماغ» ش را نیز در ذهن عالمان افكند.»
فكر نمی كنید كه قضیه قدری معكوس شده است؟ یعنی آیا این «عالمان» نبودند كه موضوع «خبط دماغ» را در ذهن مردمان افكندند؟ آیا عین این اتهام به حضرت رسول نیز زده نشد؟ آنجا كه می فرماید« یقولون انه لمجنون»؟
آیا ذهن این «عالمان» اینقدر تهی بوده است كه یك «جوان شیرازی» بتواند چنین موضوعی را در آنها بیافكند؟ آیا ندانسته توهینی را متـوجه ی ایـن «عالمان» نكرده اید؟
آیا آیات قیوم الاسماء (حتما عالمان آن ایام و نیز «بخشی از فرزندان...دردمند» این ایام كه در« تبیین دقیق و عالمانه»ی متون، تبحر دارند نام آن را شنیده اند) می تواند از دماغی كه به خبط مبتلا شده است، صادر گردد؟ مسلماً ذهن شما كه دچار چنین خبطی نیست، باید بتواند بهتر از این آیات بنویسد، ممكن است امتحان و مقایسه و اعلان كنید؟
قطعاً می دانید كه انواع «خبط دماغ» ی ها در دارالمجانین ها، بسیار است؛ آیا ممكن است از یكی از آنان بخواهید آیاتی شبیه قیوم الاسماء نازل كند و جنبشی را به وجود آورد كه بعضی علما در راهش جان نثار كنند و بعضی دیگر«به دفع وی كمر» ببندند؟
«این«خبط دماغ»، تازه جز تكذیب ادعایش در شیراز و تبریز بود.»
آیا ممكن است یك نفر كه به «خبط دماغ» مبتلا شده و در آغاز و پایان كارش، دو بار، ادعای خود را تكذیب كرده، كار نفوذ و تاثیرش به جایی برسد كه شخصی چون امیر كبیر، این«راد مرد اصلاحگر» را وادارد به سبب قیام او «استقلال و تمامیت ارضی ایران » را «سخت در خطر» ببیند و به «هدم بابیان»(پیروان جوان شیرازی) و «سركوب آشوبشان در كشور» اقدام كند؟

«حكومت ایران...وی را... در گوشه ای از شمال ایران زندانی ساخت.»
چرا باید كسی را كه به «خبط دماغ» مبتلا شده و ادعای خود را نیز تكذیب كرده، در«گوشه ای از شمال ایران! زندانی» كنند؟ آیا معمولا چنین نفوس را از سر مهر و محبت برای مداوا به بیمارستان نمی فرستند؟
چه شده بود كه «حكومت ایران» با آن همه كبكبه و دبدبه اش، باید یك «جوان شیرازی» را كه به «خبط دماغ» هم مبتلا بوده، آن هم «در گوشه ای از شمال ایران» و بسی دور از موطنش شیراز، زندانی كند؟ فكر نمی كنید این نظریه چندان با عقل سلیم جور در نمی آید؟
به نظر شما شمال ایران كه از خراسان تا آذربایجان را شامل می شود عبارتی دقیق برای اشاره به زندان «جوان شیرازی» است؟ چه چیزی شما را از اشاره دقیق به محل زندان او كه قلعه ی ماه كو در منتهی الیه شمال غربی ایران بوده است، باز می دارد؟ عدم اطلاع یا چیزی دیگر؟
«جمعی از سر سادگی و برخی به قصد شكار از آب گل آلود، به جوان شیرازی گرویدند و این جا و آن جا، به تبلیغ وی پرداختند.»
فكر كنم منظورتان از «تبلیغ وی»، تبلیغ مرام و مكتب و مدعای وی است، نه؟
اگر مقصدتان از عبارت«شكار از آب گل آلود»، شكار ماهی از آب گل آلود است، با توجه به مفهوم این ضرب المثل، باید بپذیرید كه این چنین نفوس در پی كسب قدرت و ثروت و شهرت و امثال اینها بوده اند؛ در این صورت وقتی امیر كبیر به «هدم» آنان كمر بست و «گرفت و گیر» بعد از تیر اندازی به ناصرالدین شاه، «كار را به قلع و قمع بقایای این گروه كشانید»، باید معدود نفوس باقی مانده از آنها (گرچه منطقا دیگر نباید كسی باقی مانده باشد)، فهمیده باشند كه در این مسیر آب، نه «گل آلود»؛ بلكه خون آلود است و در نتیجه باید سریعاً خودشان را كنار بكشند؛ پس چگونه است كه بعد از نزدیك به صد سال از آن دوران و اوضاع، به وجود«جوانان تحصیل كرده و منصف بهاییت» در ایران، مقر و معترفید و برای موفقت آنان در امر«تحری حقیقت» دعا می فرمایید؟
آیا ممكن است معدود نفوسی«از سر سادگی» و به قصد ماهی گرفتن از آب خون آلود، در«این جا و آنجا» كه قطعاً منظرتان در سراسر كشور ایران است، به تبلیغ چیزی بپردازند كه در هر آن، قربانی جان و مال و فرزند و خانمان را از آنان طلب كند و آنها هم با سرور و سر بلندی از آن استقبال نمایند؟ اگر بلی، ساده دل فراوان است و فرصت طلب بسیار، می توانید امتحانش كنید؛ یعنی، نه فردی را كه به «خبط دماغ» مبتلا است، بلكه طلبه ای جوان و جویان نام را برانگیزید ادعای بابیت كند و بعد «حكومت ایران» او را به شمال! تبعید نماید، بعد ببینید آیا ساده دلان و مقام پرستان از او تا حد قربانی جان، تبعیت می كنند و در«این جا و آن جا» به «تبلیغ وی!» قیام می نمایند یا نه.
« دوری باب(منظور همان جوان شیرازی است) از دسترس مردم نیز زمینه را برای«افسانه سرایی» آنان جهت «بزرگنمایی» باب، مساعد ساخت.»
فكر كنم منظورتان این است كه باب خودش بزرگ نبوده است و دیگران او را بزرگ كرده اند؛ اما اگر كوچك بوده، یعنی هیچگونه تاثیر و نفوذی نداشته، تازه به «خبط دماغ» هم مبتلا بوده و ادعای خود را نیز تكذیب كرده، پس در«گوشه ای از شمال ایران»، قریـب بـه هزار و پـانصــد كیلومتــر دور از وطنـش، چه می كـرده؟ چـرا بایـد شخصیت هایی چون «عالمان» و كار آزمودگانی چون رجال«حكومت ایران»، دست در دست هم دهند و چنین كسی را در چنان جایی «زندانی» كنند؟ آیا در این عمل نشانی از عقل و خرد می بینید؟ آیا چنین كسی، دیگر می تواند كاری كند كه شخصیتی مثل امیر كبیر، در نتیجه ی افكار و اعمال او، «تمامیت ارضی ایران» را «سخت در خطر» ببیند؟
آیا اگر به فرض«دولت ایران»، به كمك و هدایت«عالمان»، طلبه ی جوانی را با خصوصیات ی كه شما برای «جوان شیرازی» بر شمرده اید، در نقطه ای دور دسـت، در شـرق یا غـرب ایـران«زنـدانی» كننـد؛ ایـن قضیـه بیشتـر باعـث «افسانه سرایی» می شود یا شخصیت خود او؟
چرا باید یك«جوان شیرازی» با مشخصاتی كه تا كنون ذكر شده، «دور از دسترس مردم» قرار داده شود؟ آیا او پرخاشگری می كرده و به كسی آسیب و زیان می رسانده؟ تازه اگر چنین بوده، آیا «عالمان» و «حكومت ایران» باید در قضیه مداخله كنند؟ یا پزشكان و پرستاران؟
آیا مردم دستی به سوی باب دراز می كـرده اند كـه بـرای جلوگیـری از آن، او را «دور از دسترس» آنان «زندانی» كردند؟ شاید او حقیقت و بشارتی با خود داشتـه و مردم در این دراز كردن دست، سهـم خود را از آن حقیقت و بشارت، می طلبیده اند؟ اگر نه پس در وضع و حالی كه شما تصویر كرده ایـد از او چه می خواسته اند؟
«انگشت خارجی نیز در آن هنگامه بیكار نبود.»
در بحبوحه ی عمل كرد«عالمان» و «حكومت ایران» نسبت به باب، و در شرایط و احوالی كه برای او ترسیم كرده اید، این«انگشت خارجی» دیگر كجا و چگونه ممكن است عمل كرده باشد؟ باب كه مبتلا به«خبط دماغ»، در گوشه ی دور افتاده ای از ایران «زندانی» بود! فكر نمی كنید این«انگشت» اگر هم عملی كرده باشد، باید از طریق همین حاضران در میدان قدرت و نفوذ روحانی و سیاسی بوده باشد؟
«دستهایی از درون حكومت...مادّه ی فتنه را غلیظ می ساخت.»
آیا ادعای«قائمیت» و «رسالت» و نزول آیات و اظهار بینات و تاثیر و نفوذ آن در قلوب مردمان، تا آنجا كه امیر كبیر را به وحشت اندازد، فتنه است؟ پیام آوران پیشین نیز كه همین كار را كرده اند.
«دستهایی از درون حكومت» نسبت به«جوانی شیرازی» با مشخصاتی كه نام برده اید، و هزاران كیلومتر دور از خانه و كاشانه اش«زندانی» است، چه كاری می توانسته بكند؟ آیا عقل سلیم عمل كرد «عالمان» و حكومت چیان را نسبت به چنین جوانی، بیشتر فتنه تلقی می كند یا آیات و ادعیه ی مدعیی «قائمیت» و «رسالت» را كه در گوشه ای دور افتاده از مملكت «زندانی» است؟ بلی فتنه ای بوده است، اما نه از جانب چنین جوانی؛ بلكه از ناحیه ی كسانی كه حكم بر نفی و قتل سیدی بی گناه و پیروان ثابت قدم او دادند و كسانی كه آن حكم را به مرحله ی اجرا در آورند.
ممكن است نتوان برای «انگشت خارجی»، چون كوچك است و مخفی، مدركی یافت؛ اما «برای دستهایی از درون حكومت» كه چندان قابل اختفا نبوده است هم نمی توانستید مدركی ارائه دهید ؟
« بابیان به بویه ی(!) سلطنت بر ایران و جهان! دست بردار نبودند.»
به نظر شما باب كه با چنان احوالی كه توصیف كرده اید در نقطه ای دور دست از مملكت زندانی بوده، داعیه حكومت داشته یا كسانی كه برای حفظ مقامات دنیوی خود، شخص مدعی «قائمیت» و «رسالت» را به سرگونی می كشند و زندانی می كنند و عاقبت تیر باران می نمایند؟
مشتی«ساده دل» یا دنیا پرست چه خصوصیاتی داشتند كه شما را بر آن داشته است آنان را مدعی سلطنت بر ایران تصور كنید؟ و حتی اذعان نمایید از این آرمان «دست بردار نبودند»؟ آیا این ایمان شور انگیز و راسخ آنان به صاحب الزمان و استقامت بی نظیرشان بر امر قائم موعود نیست كه شما آن را با مآرب سیاسی مخلوط كرده اید؟ آیا نمی شود این عمل را همان گل آلود كردن آب برای ماهی گیری تلقی كرد؟
در كدامیك از آثار فراوان باب نشانی از تمهیداتی می یابید كه در جهت غصب سلطنت بوده باشد؟ این بابیان نبودند كه در صدد كسب قدرت سیاسی بودند، بلكه «خشم انقلابی مردم ایران» كه «از علما خط می گرفت» بود، كه «رژیم پهلوی را...به موزه ی تاریخ پرتاب كرد.»
«كارشان(بابیان) به شورش بر ملت و دولت و آشوب و خونریزی در كشور كشید.»
یك «جوان شیرازی » كه به «خبط دماغ» هم مبتلا است و «در گوشه ای از شمال ایران»، به« دور از دسترس مردم»، «زندانی» است؛ چگونه می تواند كارش به «شورش بر ملت و دولت» كشیده شود؟ كدام عقل سلیم این فرضیه را می پذیرد؟
در باره صحت «خونریزی در كشور» بحثی نیست؛ اما آیا شما واقعا نمی دانید چه كسانی حكم بر ریختن این خونها می دادند و چه افرادی مجری این حكمها بودند؟ اینها خونهای چه كسانی بوده كه بر زمین می ریخته؟ خونهای «عالمان» و حكومت گران یا خونهای بابیان؟ آیا با آن روح «تبیین دقیق و عالمانه» ی خود، در كتابهای معتبر تاریخی، در این باره چیزی نیافته اید؟
«امیر كبیر تمامیت ارضی ایران را از سوی شورشگران سخت در خطر می دید.»
در مورد «استقلال و تمامیت ارضی ایران»، «احساس خطر» كند، آن هم شخصی مثل «امیر كبیر»، آن هم از «جوانی شیرازی»، گرفتار به «خبط دماغ» و «زندانی» در نقطه ای «دور از دسترس مردم»، با «جمعی» كه«از سر سادگی» به او«گرویـدنـد»؟ آیـا بـا هیـچ عقـل و منطـقی جور در می آید؟ فكر نمی كنید گفتن این حرفها خود دال بر نوعی «خبط دماغ» است؟
آیا وارد كـردن چنیـن اتهـامی هیچـگونـه سنـد و مـدركی نمی خواهد؟ از آ‌نجا كه مشاهده می شود اقامه ی سند و مدرك برای اثبات مدعا در فطرت و قضاوت شما منتفی است؛ آیا اجازه می فرمایید كسی در باره ی گروهها و حزبها و دسته های اسلامی امروزی نیز عین همین كــارها و عمــل كــردها را نسبــت دهد، بدون اینكه سند مدركی ارائه نماید؟ بـه شما بـر نمی خـورد؟ واكنشی نشـان نمی دهید؟ نمی گویید مفسد فی الارض است و قتلش واجب؟
«امیر كبیر كمر همت به هدم بابیان بست و ضمن سركوبشان در كشور...باب را در تبریز اعدام (نمود)...پس از عزل وی نیز گرفت و گیر(منظور بگیر و ببند است) سخت بابیان، كار را به قلع و قمع بقایای این گروه كشانید.»
«گروهی» از مردم «ساده»، كه رهبرشان، یعنی همان «جوان شیرازی» به دست «حكومت»، «در گوشه ای از شمال ایران»، و«دور از دسترس مردم»، «زندانی» بوده است؛ و امیر كبیر آنها را «هدم» كرد و «در كشور» (یعنی در سراسر ایران)، «سركوب» نمود و بعداً هم در مـوردشان «گرفت و گیـر سخـت» (یعنی بگیر و ببند سخت) به اجرا در آمد و بلاخره «قلع و قمع» شدند، یعنی از میان رفتند؛ چطور ممكن است سالها بعد مورد «تاخت و تاز رسمی» قرار دهند؟ آن هم پدیده ای مثل «ایران اسلامی» را كه از بدو ایجاد با حد اكثر قوا در جهت انهدام این «گروه انـدك شمار» به تلاش و تقـلا برخـاست؟ آیا خودتان هم می فهمید چه می گویید؟ كجای این سناریو با خرد انسانی سازگار است؟
«بی آنكه عناد و تضاد این گــروه انــدك شمــار(منظور جامعه ی 300 هزار نفری بهاییان ایران است) با ملت ایران پایان گیرد.»
یك «گروه اندك شمار» با آن خصوصیاتی كه در فرازهای بالا برای رهبری آن و خود آن، ارائه كرده اید و با آن همه تمهیدات انهدامی كه كسانی مثل امیر كبیر و اعقاب او علیه آن به اجرا در آوردند، چگونه توانسته است تا كنون به نحوی باقی بماند كه باز هم شما را بر آن دارد كه به قصد انهدام و اضمحلال نهایی آن، با تمامی قوا به پا خیزید؟ و تازه برای نحوه ی «تحری حقیقت» كردن «جوانان تحصیل كرده» ی ‌آن، دل هم بسوزانید؟
چون احتمالاً خود را در زمره ی آن« فرزندان... دردمند» كه به « تبیین دقیق و عالمانه ی كارنامه ی بهاییت» مشعولند و«بر پایه ی مستندات قابل قبول!» تحقیق می كنند، می دانید؛ حتماً از اثری به نام رساله ی مدنیه كه در باره ی مقدرات ایران نگاشته شده، آگاهی دارید. حال این سوال مطرح است كه می توانید در این سند حتی یك اشاره كه دال بر نوعی «عناد» با «ملت ایران» باشد، بیابید؟ آیا عـكس عناد، یعنی محبت و وداد را مشاهده نمی كنید؟ آیا اگر «عالمان» روحانی و«فرزندان درد آشنا و درد مند ایران اسلامی» می گذاشتند تعالیم مندرج در ایـن سنـد معتبـر، بـه اجـرا در آید وضع و حـال و شهـرت اعتبـار«ملت ایران» بهتر از امروز نبود؟ شما كه دلتان به حال «تحری حقیقت» كردن «جوانان بهایی» می سوزد، آیا طاقتش را دارید اجازه دهید مردم ایران هم خودشان«تحری حقیقت» كنند و از طریق رسانه های گروهی (بخصوص روزنامه ی جام جم شما) به محتویات این كتاب دسترسی داشته باشند تا خودشان بخوانند و به این سوال ها جواب بدهند؟
«این سلسله (پهلوی) فرصت زرینی را برای بهایینان پیش آورد كه به عرصه ی حكومت هجوم آورند و با قبضه ی انبوه پست های كلیدی عقده ی دیرین خویش را باز كنند.»
آیا به نظر شما چون سلسله ی پهلوی و علمای منسوب به آن، مثل امیر كبیر و علمای دوره قاجار، با بابیت و بهاییت برخورد نكردند، برای آنان «فرصت زرین» پیش آمد؟ آیا تصورش را هم می كنید كه در نظر خود بهاییان و براساس اصل روحانی و بدیعی كه در زمره ی آموزه ها ی بی نظیر دیانتشان است،‌ یعنی اصل (تولد پیروزی از بطن بحران)، برعكس، این برهه های حمله و هجوم بر جامعه ی بهایی و طرح و برنامه ریزی برای «قلع و قمع» آن است كه «فرصت زرین» برای پیشـرفـت و تـرقی آئینـشان تلـقی مـی شـود و نـه عـكس آن، حـال می خواهد به دست امیر كبیر باشد و یا امثال سابق و لاحق آن. راستی اگر شاهان پهلوی هم مثل امیر كبیر به «قلع و قمع» بهاییان همت می گماشتند، الان حاضر بودید آنها را مورد ستایش قرار دهید؟
یك «گروه اندك شمار» كه امیر كبیر قبلاً آنها را «سركوب» كرده بود و جانشینانش نیز«بقایای» آن را «قلع و قمع» نموده بودند، چگونه می توانند چندین سال بعد از آن، نه تنها به «عرصه ی حكومت هجوم آورند»، بلكه «پستهای كلیدی » آن را هم «قبضه» كنند؟
اگر منظور شما از«عقده ی دیرین»، عقده ی غصب حكومت است، باید به زمان رجوع كنیم ببینیم با گذشت آن چه كسانی و با چه شرایطی به حكومت رسیدند، آیا اینها بهاییان بودند یا كسانی دیگر؟
«ژست تظاهر به عدم دخالت در سیاست (از طرف بهاییان در رژیم پهلوی)»
چگونه ممكن است از یك طرف رژیم شاه را به یكه تازی و قلدری در عرصه ی تصمیم گیری های سیاسی معرفی كرد و از طرف دیگر اعضاء جامعه ای را كه عدم مداخله در سیاست جزء تعالیم روحانی و اعتقادی آنان است، بدون ارائه ی هیچ مدركی، متهم به مداخله در سیاست های همان رژیم نمود؟
آیا طرد كردن یعنی اخراج كردن كسی كه در امور سیاسی دخالت كند از جامعه، كه البته این هم مورد اعتراض و ایراد شما است، نوعی ژست یا تظاهر است؟ به نظر شما اگر خدای ناكرده جامعه ی بهایی چنین افرادی را به دلیل سرپیچی از رهبری، اعدام می كرد آنوقت قبول می كردید كه بهاییان در امور سیاسی مداخله نمی كنند؟
آیا هر شغلی یا منصبی یا مسئولیتی كه در ادارات دولتی به كسی بدهند، دخالت در سیاست محسوب است؟ اگر بلی پس دربان یكی از این ادارات هم در سیاست دخالت می كند و اگر نه به نظر شما حد و مرز پست های سیاسی و غیر سیاسی چیست و كجاست؟
«باز هم تقدیر شگفتی ها نمود و ناگهان...نهال رژیم پهلوی را با همه ی شاخه ها و زوائد بر آمده از آن، از جمله تشكیلات بهاییت، برای همیشه به موزه ی تاریخ پرتاب كرد.»
درست است «تقدیر شگفتی هـا نمـود»، امـا از كجـا مطمئنید كه عمـل كـرد ایـن «تقدیر» به پایان رسیده است؟ اگر این «تقدیر» را از ناحیه حی قدیر می دانید، باید بپذیرید كه اولا حد مرزی ندارد و ثانیا نه شما و نه هیچ كس دیگر از عاقبت عمل كرد آن آگاه نیست. باید همگان چشم به افقهای آینده دوزیم تا جلوه های بعدیش را تماشا كنیم.
ممكن است بفرمایید از كی تا حالا و در كجا «نهال»، «شاخه ها و زوائد!» دارد و كجا این «شاخه ها و زوائد» را در «موزه!» می گذارند و كجا به جای اینكه آرام و آهسته بگذارند در آن «پرتاب!» می نمایند؟ اما برای «تاریخ» تمثیل گویایی به كار برده اید، «موزه». حتماً می دانید كه آنچه با احترام در موزه نهاده می شود، اولاً با ارزش و اهمیت است و ثانیاً برای عبرت ناظران است. اما بهاییت در ایران كه شما همین الان برای «جوانان تحصیل كرده و منصف آن» دل می سوزانید، هنوز كه به این موزه نرفته است. ولی ای كاش در چند وچون بابیت كه در آنجا قرار یافته است تفحصی می كردید و عبرتی می گرفتید؛ چون محتمل است كه ادعـای «قائمیت» موسس آن درست بوده باشد.
آیا به عنوان یك محقق كه «بر پایه ی مستندات قابل قبول» عمل می كند، در بنیاد های نظام سلطنت پهلوی (كه 72سال بعد از تولد آیین بهایی روی كار آمد) مصدر و منشآئی برای نظم بدیع جهان آرای بهایی یافته اید كه « تشكیلات» فعلی این را در زمره ی «شاخه ها و زوائد» آن، تلقی می كنید؟ هیچ می دانید كه اگر بتوانید این فرضیه(غیر ممكن!) را اثبات نمایید نظم اداری بهایی به كلی ساقط خواهد شد؟ اما اگر نتوانید چه؟ حاضرید مردانه به اشتباه خود اعتراف كنید و از تهمت های ناروایی كه به یك جامعه ی بی دفاع وارد كرده اید، عذر خواهی كنید؟
آیا اینكه بهاییان در رژیم پهلوی هم از رسمیت قانونی محروم بودند و در مجالس مقننه ی كشور نماینده ای نداشتند و تشكیلات و عقد نكاهشان غیر قانونی محسوب می شد و حتی اگر در ستون مذهب پرسشنامه ی استخدامی ادارات دولتی بــا صـدق و راستی، می نـوشتنـد بهـایی از استخدام محـروم می شـدنـد- ( وضعیتی كه برای خود بنده در سال 1353 پیش آمد و از استخدام شدن در مركز كامپیوتر های بیمه ی ایران محروم شدم؛ چون رئیس كار گزینی هنگام رفتن به سركار گفت دستور جناب هویدا نخست وزیر است كه اگر كسی بنویسد بهایی نباید استخدام شود)- دلیل بر این است كه «تشكیلات بهاییت» در زمره ی «شاخه های» «نهال رژیم پهلوی» بوده است؟ اما همان قدر كه نهال می تواند « شاخه ها و زوائد» داشته باشد، تشكیلات بهاییت هم می تواند از«رژیم پهلوی» نشأت گرفته باشد. به نظر می رسد شما نه «بهاییت» را درست می شناسید و نه «رژیم پهلوی» را و یا آنكه تا حدی می شناسید، اما مصلحت های گوناگون وادارتان كرده است حقایق را واژگونه جلوه بدهید.
«تضاد فرقه با ملت و آئین محبوبش( اسلام تشیع)، اما پایان پذیر نبود.»
چطور شد كه آن« گروه اندك شمار» كه « گرفت و گیر(منظور بگیر و ببند است) سختِ» بعد از تیر اندازی به ناصر الدین شاه، « به قلع و قمع بقایای» آن موفق شد، حال ناگهان « فرقه» از آب در آمد؟ چیزی كه معدوم شده بود چگونه می تواند فرقه باشد؟ به همین دلیل اجازه دهید از این به بعد، بنـده به آن فرقـه ی مفقوده بگویم. اشكالی كه ندارد؟
« تضاد» كه چه عرض كنم؛ اما اگر این كلمه شامل تفاوت هم می تواند باشد، باید بپرسیم آیا این امری طبیعی نیست؟ آیا تعالیم اسلام با آداب و رسوم و رفتار «ملت» عرب تفاوت نداشت؟ آیا گفتارهای مسیح با شعائرو مناسك یهودیان متفاوت نبود؟ اگر قرار بود فرقه ی مفقوده بیاید همان چیـزهـایـی را بگـوید كه « اسلام شیعه» گفته بود و می گفت، پس واقعیت « كتاب جدید» و « شرع جـدیـد» چه می شد و كجا می رفت؟ اگر شما چنین تفاوتی را قائل می شوید آیا انتظار دارید روزی به پایان برسد؟ یعنی تمام شود؟ مثلا می شود تفاوت تعالیم اسلام با مسیحیت و یهودیت، روزی پایان یابد؟
آیا این« تضاد» یا با كمی تخفیف این تفاوت، مبین این نیست كه فرقه ی مفقوده تعالیم جدید آورده است و حرف تازه ای می زند؟ آیا انتظار دارید غیر از این باشد؟
چرا اصرار دارید این « تضاد» را كه در واقع و به حق، میـان طرز فكر و تلقی « عالمان» شیعه و بنیان گزاران فرقه ی مفقوده موجود است، بیـن این فرقه و « ملت ایران» جا بزنید؟ چنین وصله ای كه به این راحتی ها نمی چسبد، پس مقصودتان از این كار چیست؟
«فرقه( منظرشان همان فرقه ی مفقوده است)... لاجرم برای بقا و رُقای(؟) خوی پایگاهی تازه می یافت كه آن نیز جز آ‌مریكا و اسرائیل نبود.»
چگونه وقتی بعد از شگفتی های « تقدیر»، « این ملت»، یك پارچه مامور اطلاعات شد(غیر از هزاران مامور اطلاعاتی مخفی و نیمه مخفی دیگر)، بهاییان كه از جمیع جهات در محاصره قرار گرفتند و « تشكیلات» آنها « برای همیشه به مـوزه ی تـاریــخ پرتـاب شــد»، توانستنـد ناگهان « آمریكـا» و « اسرائیــل»، هـر دو را «پایگاه» خود قرار دهند و «دست در دست نظام سلطه»، «در برابر نظام مقدس اسلامی» بایستند؟! آیا این همه مامور قهار و كار آزموده ی اطلاعاتی نتوانستند یكی از این دست ها را ببینند و بگیرند و سندی معتبر را در این رابطه به مردم ایران نشان بدهند؟
چطور شد فرقه ی مفقوده كه قبلاً «سركوب» شدن توسط امیر كبیر و «قلع و قمع بقایای» خود، بعد از عزل وی را تحمل كرده و علی رغم مدعای ضد تاریخی شما، بقای خود را تضمین نموده بود؛ حالا ناگهان بـرای این بقا، بـه «آمـریـكا» و «اسراییل» هر دو، محتاج شد؟ آیا بهتر نیست بر اساس روح حقیقت جویی و واقع گرایی، اقرار و اعتراف كنید كه ضامن بقای این فرقه ی مفقوده نیز، مثل تمامی قیامت های ی بستر تاریخ، قوای ذاتی و خدادادی آن بوده است؟
چه رابطه ای بین فرقه ی مفقوده و اسراییل می تواند وجود داشته باشد؟ جز اینكه اماكن مقدسه ی آن در این سرزمین قرار گرفته است؟ مسئله ای كه نه به اسرائیل مربوط است و نه به بهاییت. بلكه یك محقق متّقی علت آن را در وعود الهی و نیز عمل كرد دولت های ایران و عثمانی و تحریك و پشتیبانی روحانیون هر دو سرزمین می یابد؛ چون درست 80 سال پیش از تشكیل دولت اسراییل، بهاء الله موسس آیین بهایی پای به ساحل شهر عكّا از سرزمین فلسطین نهاد كه در آن زمان مخروبه ای بود برای تبعید كسانی كه سلاطین عثمانی قصد نابودیشان را داشتند.
آیا اگر دولتی یا ملتی یا مرجع مستقلی به دفاع از مظالم شدیده ی وارده بر بهاییان ایران، در دوران بعد از عمل كرد «تقدیر» برخیزد، باید فورا این دیانت را وابسته به آن تلقی كرد؟ مثلا منطقی است كه گفته شود بهاییان ایران وابسته به سازمان ملل یا پارلمان اروپا یا مجالس مقننه ی كشورهای برزیل، هندوستان، آلمان و امثال آن هستند، چون اینها از حقوق مسلوبه ی این جامعه دفاع كرده اند؟
آیا بعد از 26 سال قطع روابط كشور ایران با آمریكا از یك طرف و قطع روابط بهاییان ایران با جامعه های بهایی دیگر نقاط جهان از طرف دیگر و تحمیل انواع ضربت های شكننده و محرومیت های باز دارنده بر این جامعه، باز هم مصرّید كه بقای بهاییان ایران به دلیل تكیه بر آمریكا و اسراییل بوده است؟ حق دارید چون حملاتتان به این جامعه به قصد نابودی آن بوده ولی به هدف ننشسته؛ و چون بر خلاف وعود ادیان گذشته، منشاء الهی آن را هم نفی می كنید؛ بنا براین ناگزیرید برای بقای آن مستمسكی بیابید و قضیه را یك طوری برای خود و اطرافیانتان توجیه كنید و چون در دید شما قدرتمند تر از آمریكا و منفورتر از اسراییل كسی وجود ندارد، پس اضطراراً بقای جامعه ای را كه در آرزوهایتان قبلاً معدوم شده است، به آن ها نسبت می دهید؛ حال با عقل و علم و سند و مدرك جور در می آید یا نه، مهم نیست. فعلاً حرف، حرف شما است؛ و دیگران بخصوص پیروان این آیین هم كه نباید و نمی توانند حرفی بزنند.
«فرقه( منظور همان فرقه ی مفقوده است)... دست در دست نظام سلطه( آمریكا و اسراییل)، در برابر نظام مقدس اسلامی و با هدف گرفتن اركان اساسی آن موضعی بر اندازانه گرفت و هر روز رنگ و نیرنگ تازه ای زد كه اخبارش را باید در جراید و سایتها خواند.»
چگونه « فرقه» یا « گروه اندك شمار» كه سالها قبل، توسط امیر كبیر «سركوب» شده و توسط جانشینان وی« بقایای» ‌آن نیز« قلع و قمع» گشته و از میان رفته، می تواند- آن هم در بحبوحه ی « خشم انقلابی مردم» كه هر ایرانی به ماموری اطلاعاتی بــدل شــده( عـلاوه بـر مـامـوران بی شمـار مخفی و رسمی)- « دست در دست نظام سلطه»(آمریكا و اسراییل) بگذارد و كسی نفهمد؟ بر موجود مفقود هیچگونه اثری مترتب نیست، تا چه رسد به اینكه چنین كارهایی بكند؛ و چگونه چنین جامعه ای، كه به زعم شما دیگر وجود ندارد، ولی از هر طرف تیرهای بلا و جفا بر آن می بارد و حصارهای مقهوریت و محدودیت حول آن افراشته می شود، قـادر است در بـرابر« نظام مقدس اسلامی» بایستد و«اركان اساسی» آن را «هدف» قرار دهد؟ آیا «نظام مقدس» و «اركان اساسی آن» را تا این حد ضعیف و ناچیز تصور می كنید؟ آیا بر اساس معیار های خودتان، این، توهینی آشكار به این مفاهیم عالیه نیست؟
با توجه به «پرتاب!» شدن تشكیلات فرقه ی مفقوده « به موزه ی تاریخ» تـوسط « خشم انقلابی» وبا دستگیری و اعدام به قول خودتان سران آن و با تحمیل انواع رنج و محن و محرومیت و محدودیت به اعضاء آن، از زن و مرد و پیرو جوان، از بـدو بـروز شگفتی های « تقدیر» تا این زمان، كه اسناد و آمارهای آن به رویت عالمیان هم در آمده ،‌ آیا منصفانه تر و عاقلانـه تـر نیسـت كه بگـوییـم ایـن « نظام مقدس اسلامی» بــوده اســت كه نسبــت به جامعـه ی فرقـه ی مفـقوده، موضـعی « براندازانه» داشته است و نه بالعكس؟
« رنگ و نیرنگ تا زه » ی این فرقه ی مفقوده در كدام جراید و سایتها منعكس شده؟ لابد می خواهید بگویید در جرایدی مثل روزنامه ی جام جم و سایتی مثل بهایی پژوهی، نه؟ اما آیا حاضرید جوابیه ها و گزارشهایی را هم كه به وضوح نشان می دهد سازنده و توزیع كنند ه واقعی «رنگ»، چه كسی است و به روشنی عیان می سازد مبتكر و مجری حقیقی« نیرنگ»، كدام است، آن هم بر اساس قانون مطبوعات« نظام مقدس اسلامی»، در همان روزنامه ی جام جم چاپ كنید و در معرض دید و درك و قضاوت مردم شریف ایران كه این همه سنگ محبتشان را به سینه می زنید، قرار دهید؟ اگر جـوابتـان مثبـت است البته اجازه می دهید كه همین مجموعه سوال های صادقانه كه مبتنی بر عین عبارات و جملات متن شما نگاشته شده نیز در آن منتشر گردد، نمی دهید؟
آیا منظورتان از« رنگ و نیرنگ تازه»، انعكاس اسناد و گزارشهای مربوط به اخراجها و اعدامها و آزارهای یومیه است در جراید و سایتها؟ و یا اتهامات و اكاذیبی است كه خودتان در جراید و سایتهای وابسته به نظام مقدس اسلامی درج می نمایید؟ اگر حالت دوم مطرح است(كه به نظر می رسد چنین باشد)، آیا بین محتویات این سایتها و جراید با سایتها و جراید دنیای آزاد و بخصوص سازمانها و مراجع بی طرف بین المللی كه مبتنی بر اساسنامه های حقوق بشر قضاوت و عمل می كنند، قرابـت و شباهتی می یابید؟ مسلما می گویید نه و بعد قطعاً توجیه می كنید كه آنها به صرف اینكه شبیه شما ننوشته اند و نگفته اند، متعلق به امپریالزم بین الملل هستند و تحت سلطه ی نظام استكبار جهانی می باشند، نه؟
«آنچه در پیش رو دارید حاصل تلاش علمی بخشی از فرزندان در آشنا و درد مند ایران اسلامی است جهت تبیین دقیق و عالمانه ی كارنامه ی بهاییت در تاریخ.»
امیدوارم محرومیت و مظلومیت عظیم و بی سابقه ی جامعه ی بهاییان ایران باعث« درد» این گرامیان نشده باشد؛ چون اگر هركسی اصطلاحا،ً با یك جو انصاف به عمق و وسعت و شدت آن بنگرد، حتماً قلبش به در می آید و من كه مطمئنم این راد مردان حقیقت جو، یك جو انصاف را قطعاً دارا هستند.
ای كاش می گفتید كجای این«درد مند»ان و با چه حدت و شدت و به چه مدتی درد می كند تا شاید بهتر معلوم می شد مسبب آن چه كسانی بوده یا هستند. واقعا بسیار زشت و ناپسند و بسی دور از رضا و رحمت الهی است كه انسان باعث به درد آمدن بخصوص قلب كسی بشود. فكر كنم موافقید كه این عمل غیر انسانی در تمام كتب آسمانی نهی شده است.
امید است این «تبیین دقیق و عالمانه ی این فرزندان درد مند، شبیه مطالب سرسخن نباشد و الا مجبوریم نتیجه بگیریم كـه این، احتمـالا «دمـاغ» آنها اسـت كــه «درد» می كند.
عدل و انصاف كه هیچ، آیا این روحیه ی «تبیین دقیق و عالمانه» به خاطر حرمت و عزت «علم» هم كه شده نباید اجازه دهد طرف مقابل حمله و هجوم هم، چه واقعا موجود باشد و چه احساساً معدوم، بتواند دوتا كلمه از عقیده و حیثیت و شرافت خود، به عنوان یكی از انسانهایی كه مشمول مندرجات اعلامیه ی حقوق بشر است، حرف بزند ودفاع كند؟
در دنیا طلبمان، آیا این «تبیین دقیق و عالمانه ی كارنامه ی بهاییت در تاریخ» همه ی جنبه های موجودیت این دیانت و انواع عمل كرد پیروان آن ونیز عمل كرد مخالفان آن را در بستر تاریخ، تنها در ایران، شامل می شود؟ آیا همه ی مواضیع مطروح در بیش از یكصد جلد آثار بنیان گزار آن را بی طرفانه بررسی می نماید؟ آیا معیارها و موازین تحقیق علمی را رعایت می كند؟ آیا ارائه ی آزادانه ی نتایج هر تحقیق و تتبعی را چه از جانب بهاییان باشد و چه مخالفان آنان، در همه ی رسانه های گروهی ایران تضمین می نماید؟ آیا در مورد علل تضییع حقوق مدنی یك جامعه ی 300 هزار نفری توضیح می دهد؟ مثلاً آیا بیان می كند كه چرا باید به مدت 25 سال، هر ساله صدها نفر از فرزندان این آب و خاك از تحصیل در دانشگاههای ایران محروم باشند؟ اگر پاسخ شما به این سوالها و صدها نمونه ی دیگر، مثبت باشد با تمام وجود این روحیه ی « تبیین دقیق و عالمانه»ی این فرزندان گرامی را قدر می نهیم و برایشان از درگاه خداوند منان توفیق خدمت بیشتر به ای مرز و بوم می طلبیم؛ اما اگر جواب منفی باشد و یا با توهین و تغیر برخورد كنید....
«تبیین دقیق و عالمانه ی كارنامه ی بهاییت در تاریخ... بدور از هرگونه شعار و جنجال و صرفاً بر پایه ی مستندات قابل قبول (حتی برای جوانان تحصیل كرده ی بهاییت)، صورت گرفته است.»
آیا شگفت انگیـز نیـست كه بـرای «جوانـان» فرقـه ی مفقـوده ای كه سالهـا قبـل «سركوب» رجلی چون امیر كبیر را تجربه نموده و «بقایای» آن نیز توسط رجال سیاسی و مذهبی بعد از او «قلع و قمع» گشته و در واقع به كلی معدوم شده، نگران هستید؟ این نگرانی قابل تحسین است، چون دال بر این است كه در نهاد خود اذعان دارید كه دین راستین و نوین خداوند را هیچ كس نمی تواند از میان بر دارد ولو امیر كبیر و امثال پیشین و پسین او باشند.
صحبت از «جوانان تحصیل كرده ی بهاییت» می فرمایید؛ هم قدری عجیب است و هم بسیار امید وار كننده و تحسین برانگیز است. آیا این هم نوعی اعتراف برخاسته از نهاد شما نیست كه جوانان بهایی هم، حق دارند و می توانند در دانشگاههای ایران تحصیل كنند تا بدینوسیـله هم قوه ی «تحرّی حقیقت» آنان بالا رود وهم بتوانند با كار آیی هایی كه از تحصیل كسب می كنند و البته با فضائل و ملكاتی كه از تعالیم روحانی دیانتشان برگرفته اند، به وطن محبوب خود، ایران، خدمت كنند؟ مسلماً شما و امثال شما با چنین دیدگاهی كه با حد اقل حقوق مدنی یك جوان ایرانی سازگاری دارد، ‌تلاش خواهید كرد كه این سدهای ستمگرانه از مقابل آنان برداشته شود و آنان نیز در معاهد عالیه مملكت خود به تحصیل موفق گردند؛ تلاش نمی كنید؟
هر مستندی را روشهای پیشرفته ی علمی بررسی می نماید و تعیین می كند كه قابل قبول است یا نه. احساسات و پیش داوری های شخصی در این عرصه راهی ندارد. آیا حالا دیگر نمی خواهید با همین روشهای علمی بررسی نمایید كه آیا صدها مجلد از آثاری كه از قلم ها ی موسسان دو ظهور بدیع الهی نازل و ظاهر گشته می تواند در زمره ی مستندات مورد اشاره ی شما باشد یا نه؟ آیـا حاضرید «به دور از هرگونه شعار و جنجال و صرفا بر پایه ی مستندات قابل قبول» و در فضایی آكنده از اعتماد و امنیت و دوستی و محبت، در یك برنامه ی مفصل تلویزیونی بنشینم و با هم در باره ی همه ی جنبه های این دو ظهور جدید گفتگو كنیم؟ فكر نمی كنید این بهترین و سریعترین راهی است كه فضای سالم «تحری حقیقت» را نه فقط برای «جوانان بهایی»، بلكه برای همه ی «ملت» شریف ایران كه مسلماً به خاطر بزرگیش، مسائل و عقاید و اعمال مربوط به هر حزب و جناح و گروهی را به آن نسبت می دهید، آماده و مهیا می كند؟
«امید واریم جوانان بهایی شهامت تحری حقیقت به معنای واقعی را یافته باشند و این ویژه نامه را از آغاز تا پایان با حوصله و دقت ویژه ی یك پژوهنده ی حقیقت مطالعه نمایند و آنگاه به منطق حقیقت بالا تر از افلاطون است، عمل نمایند. ایدون باد.»
«با حوصله و دقت ویژه ی یك پژوهنده ی حقیقت» مطالعه كردن خیلی خیلی خوب است؛ اما آیا فكر نمی كنید هركسی و در هر مقامی و در باره ی هر موضوعی باید این چنین مطالعه كند؟ شما كه مسلماً «امیدوار» نیستید فقط «جوانان بهایی» آن هم در منابع و مواردی كه شما می گویید و به روشی كه شما تعیین می كنید، این طوری تحقیق كنند؟
فرمودید كه آن «جوان شیرازی»، «ادعای قائمیت و رسالت» كرد و اوراق همان تاریخی كه شما بررسی كرده اید، به وضوح گواهی می دهد كه در راه ماموریت الهی خود، آنقدر استقامت و مقاومت نمود كه به فتوای«عالمان» تبریز، و فرمان امیر كبیر، در«شعبان 1266»، «اعدام» شد؛ اما نفرمودید كه چه مقدار آثار بدیع، باران وار، از قلم قدرتمندش نازل گشت كه اولین و مهم ترین آن همان تفسیر سوره ی یوسف یا كتاب منیع قیوم الاسماء می باشد و نیز اشاره نكردید كه از قلم معجز شیم بهاء الله موسس آیین بدیع و جهانی بهایی، بیش از یك صد مجلد آثار ثمینه نازل گشته و باقی مانده، كه به دلیل تهاجمات مكرر و متنوع به منازل و موسسات جامعه بهایی و دسترسی به سایتهای متعدد بین المللی بهایی، همه یا اكثر آنها را در اختیار دارید. حال سوال این است كه آیا «فرزندان درد آشنا و درد مند ایران اسلامی»، نه همه ی این آثار را« از آغاز تا پایان»، بلكه فقط درصد ی از آنها را «دقیق و عالمانه» و « با حوصله و دقـت ویژه ی یـك پژوهنده ی حقیقت» مطالعه فرموده اند و نتایج آن را، به موازات نتایـج مطالعات «جوانان تحصیل كرده ی بهاییت»، در رسانه های فراوان «نظام مقدس اسلامی» منتشر نموده اند و به دوست و دشمن اجازه داده اند آزادانه، نقد و بررسی های خود را در مورد آنها، به سمع و نظر مردم ایران برسانند؟ اگر بلی، كو؟، كجا؟، كی؟ و اگر نه....
آیا بر اساس قدر و منزلـت خصیصـه ی ممتازه ای مثـل «تحـرّی حقیقـت» اجازه می دهید تمام مقالاتی كه جامعه ی محصور و مظلوم بهایی ایران، در دفاع از معصومیت و حقانیت خود، در مقابل مندرجات این ویژه نامه حیرت انگیز و نمونه های گذشته ی آن، نوشته و می نویسد (ازجمله همین مجموعه سوالهایی كه مبتنی است بر عین عبارات و جملات سرسخن شما) در همین روزنامه محترم جام جم، در معرض دید و قضاوت همگان قرار گیرد؟ اگر بلی صـدق سخنتان در مـورد حـرمت و اهمیت «تحری حقیقت» اثبات می شود و اگر نه...
فكر كنم قبول دارید كه درست نیست دستها و پاها و دهان كسی را ببندند و از او نشان دادن «شهامت» طلب كنند؟ (گرچه مردان خدا در این حالت هم برجسته ترین نشانه های شهامت را بروز می دهند. مگر به او نگفتند تا سحرگاه فرصت داری در تنهایی شبگاهی، بر مرگ و زندگی خود تصمیم بگیری و سحرگاه اعدام را امضاء كرد و بلافاصله به جوخه ی تیر باران یا طناب حلق آویز، سپرده شد؟) درست می گویم؟ دوست عزیز، از جوانان بهایی ایران واهمه نداشته باشید؛ بگذارید مثل سایر همگنان خود وارد دانشگاههای ایران شوند و به تحصیل علم و دانش پردازند؛ بگذارید عقاید خود را كه نیست مگر برای القای روح حقیقت و حیات بدیع به قلوب و اذهان افراد انسانی، به هم سالان و همگنان خود ارائه دهند؛ بگذارید آزادانه به تبادل آراء و اندیشه ها و باورها با مردم ایران مشغول شوند؛ بگذارید افكار و احساساتشان به رسانه های گروهی بی شمار كشور راه یابد؛ بگذارید در راه آبادانی وطن مقدس خود وارد میدان خدمت و جانفشانی شوند؛ بگذارید به منابع و مآخذ تحقیقی و علمی دسترسی داشته باشند؛ آنگاه خواهید دید كه آیا شهامت «تحری حقیقت» دارند یا نه؛ آنگاه معلوم خواهد شد كه چه كسانی در تاریكی نشسته اند و می كوشند فرزندان نور را به اسارت كشند و چه كسانی در بحبوحه ی نور قائمند و تلاش می كنند ظلمت زدگان را نجات بخشند. فرموده اند «بارقه ی حقیقت شعاع ساطع از تصادم افكار است»، پس بیایید در فضایی سرشار از اعتماد و دوستی، اندیشه هایمان را به هم تصادم دهیم تا شمس حقیقت بارقه بارقه، نه تنها برای مردم عزیز ایران، بلكه برای تمام مردم جهان نور بخشاید و فضای تاریك و غم انگیز حیات بشریت را روشنی و امید و روح جدید، عنایت كند. «ایدون باد».
2 شهرالعزة 164 بدیع

نظر خود را بنویسید


درودبه این همه ر

رضا
ارسال شده در : 1386/9/24

درودبه این همه رادمردی که دربرابرآن همه دروغ ونیرنگ،گامی وواژه ای ازپاکی قلم دورنشده اید
این وآن ،من رابه یاداشکهاولبخندها می اندازد.
اشک برآن ناجوانمردیهاکه اندکی آزادگی پذیرفته ی
امام حسین علیهالسلام درآن دیده نمی شود.ولبخند
سربلندی ازاین همه ادب وبزرگواری دراوج ستمدیدگی.
خدایا توراسپاس می گویم وهرروزتوراسجده می کنم که
چنین آیین پاک ومهربانانه ای رابرماارزانی داشتی
تاازراه مهروعشق به کوی دوست بیاییم نه ازراه کینه
وخرافه./درودبرقلم وادب شما

متاسفانه اين مشكل مرا از خواندن دقيق مقا

نارون
ارسال شده در : 1386/6/21

سرود عزيز ،‌ مايلم تقاضاي خود رااز طريق شما بگوش مديران سايت برسانم. دو بار اين پيشنهاد را از طريق گزينهء " تماس" براي مديران محترم سايت فرستادم اما نه پاسخي دريافت نمودم و نه اقدامي در زمينهء اصلاح آن صورت گرفت. مشكل از اين قرار است كه صفحات اين سايت بگونه اي باز مي شود ( پيش از اين نبوده است) كه نوشته هاي آن، از حاشيهء سمت راست بسيار فاصله دارد و بالعكس در حاشيهء سمت چپ ، واژه هاي انتهايي در پشت كادر پنهان بوده و قابل خواندن نمي باشد . ( با سايت هاي ديگر چنين مشكلي ندارم و اين مشكل هم يكي دو هفته ايست كه در اين سايت ديده مي شود و وجود چنين مشكلي در اين سايت پر بيننده سبب مي گردد مطالعهء مقالات و درك مضامين آنها بسيار دشوار و بعضا غير ممكن شود