سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
بهاییان متهم می شوند که در ابرقو یک خانواده مسلمان را به قتل رسانده اند و دستگاه قضایی زمان شاه نیز به حمایت از انها پرداخته است. جام جم در ویژه نامه «ایام» خود نیز اخیرا این اتهام را تکرار نمود از این رو این مقاله بر اساس کتاب جناب محمد تقی افنان تحت عنوان «بیگناهان»، با تشریح و تحلیل این واقعه، اثبات می نماید که قاتل و یا قاتلین، مسلمان بوده اند و نه بهایی ودر ثانی، تقریبا تمامی عوامل قضایی، در سطح محلی وملی، با پرونده سازی و تحریف واقعیات مسلم وغیر قابل انکار، بر علیه بهاییان حکم راندند و روی قضات فرانسه در محاکمه یک افسر یهودی ارتش فرانسه به نام سروان آلفرد دریفوس را سپید نمودند.
واقعه قتل فجیع صغری و فرزندانش
خانواده ای به نام «امید سالار» از مقتدر ترین و ثروتمند ترین مالکین منطقه اباده و ابرقو بوده و مخصوصا «محمد رضا خان امید سالار» تنها پسر «سالار نظام»، و داماد حاج شیخ احمد، امام جمعه آباده، از اعتبار ویژه ای برخوردار و در چند دوره به نمایندگی مجلس شورای ملی نیز انتخاب شد. او همیشه به خود می بالید که موکب احمد شاه قاجار همراه سردار سپه و ملتزمین رکاب انها، در اباده نهار را در منزل پدر وی، «سالار نظام» صرف کرده اند و در سال 1316 نیز رضا شاه با ولیعهد و در بهار سال 1323 ، محمد رضا شاه و ملکه فوزیه و همراهان در اباده، توقف کرده و افتخار پذیرایی را به او داده اند. این مقدمه لازم بود تا واضح گردد که چنین شخص مقتدری تا چه حد در عزل و نصب روسای ادارات و مامورین دولت در اباده و ابرقو، مداخله و اعمال نفوذ می کرده است. خواهر ایشان، « مریم خانم »، همسر پسر عمویش «محمد حسن خان سالاری» نقش کلیدی در واقعه ابرقو دارد بدین قرار که پس از مرگ نابهنگام «محمد حسن خان سالاری» و بیوه شدن مریم خانم، برادر وی، «اسفندیار خان سالاری» با این که متاهل بوده و اولاد نیز داشت به طمع این که با بیوه جوان، زیبا و ثروتمند برادرش که دختر عمویش هم بوده ازدواج کند از مشار الیها خواستگاری می کند ولی علی رغم تمام کوششی که بکار می برد موفق نمی شود زیرا «سید محمد قیومی»، روضه خوان ابرقویی که جوانی بلند بالا و، قوی هیکل و خوش سیما بوده و صدای گرم و گیرا و دلپذیری نیز داشته است، زود تر از «اسفندیار خان» اقدام کرده و همسایه خود «صغری» را که کلفت مریم خانم هم بوده واسطه ارتباط قرار داده و سر انجام با جد و جهد «قیومی» از یک سو و وساطت و افسونگری «صغری» از سوی دیگر ،مریم خانم با ازدواج با «قیومی» موافقت می کند و در اقلید، در چهار فرسخی اباده ازدواج خود را در دفتر ثبت ازدواج به ثبت می رسانند. اسفندیار خان، عاشق شکست خورده و ناکام چندین بار قیومی و صغری را تهدید به قتل کرده و قیومی کرارا به دوائر انتظامی ابرقو گفته بود که اگر صدمه ای به انها رسد، به دستور اسفندیار خان سالاری بوده است. بالاخره در شب سیزدهم دی ماه 1328 شمسی در خانه ای واقع در مزرعه رباط در دو کیلو متری ابرقو از توابع شهرستان یزد، یک خانواده شش نفره شامل دو پسر، چهارده و شش ساله، و سه دختر، پانزده و یازده و هشت ساله با مادرشان بنام صغری پنجاه ساله، بر اثر جراحات وارده از ضربات بیل و تیشه که متعلق به همان خانه صغری بوده، به قتل می رسند. ظن غالب این بود که قاتل یا قاتلین فقط قصد کشتن صغری را داشته اند ولی به احتمال قریب به یقین چون فرزندانش، انها را شناخته اند، انها را نیز قتل عام کرده اند.
مسیر اولیه رسیدگی به پرونده
بدنبال اشکار شدن جنایت، «جعفر» و«علی »، دامادهای صغری و« رمضان» برادر جعفر، که تا اواخر شب وقوع حادثه در منزل صغری میهمان بوده و به دلیل گفته های متناقض و متباینی که در بازجوییهای اولیه اظهار کرده بودند، قویا در مظان اتهام قرار داشتند، بازداشت می شوند. جریان قتل به دادسرای یزد اعلام می گردد و سید محمد جلالی نائینی، دادستان یزد، تحقیق پیرامون این مساله را به جواد صادقی، بازپرس یزد محول می کند ایشان در همان روز به همراه رئیس ژاندارمری یزد، به سمت ابرقو حرکت می کنند اما تغییر مسیر داده و بجای ابرقو به مهریز رفته و دو شب و یک روز در مهریز توقف می نمایند تا با استوار خاکپور فراغه ای، رئیس دسته ژاندارمری مهریز که از سر سپردگان مورد اعتماد اسفندیار خان بوده به مشاوره و چاره جوئی پرداخته و اسفندیار خان سالاری و عوامل و مرتکبین اصلی قتل را از تعقیب و مجازات رها کرده برای به دام انداختن و متهم کردن بیگناهان به طراحی نقشه ای بپردازند. بالاخره این گروه در روز پانزدهم دی ماه وارد ابرقو شدند و بزودی مشخص شد که در این دو روز و یک شب، در مهریز در حال نوشتن چه سناریویی بودند.
تغییر ناگهانی مسیر رسیدگی
به محض ورود به ابرقو، استوار حسین صدری پور که با بازداشت سه نفر متهمین اصلی، لرزه بر اندام اسفندیار خان انداخته بود، توسط رئیس ژاندارمری یزد معزول و استوار خاکپور (همان رئیس دسته ژاندارمری مهریز و متحد اسفندیار خان) به جای او منصوب شد و تمام متهمان بازداشت شده، بدون تحقیق و حتی اخذ ضامن، ازاد و بجای انها سه نفر دیگر به نامهای «محمد شیروانی مسلمان» همسایه صغری و فرزند 17 ساله اش بنام «علی محمد» و«محمد حسین نکوئی» را بازداشت و به زندان انداختند و در ضمن تمام برگه های بازجویی از متهمین قبلی را از پرونده محو نمودند اما ناگهان اتفاق عجیبی می افتد و مسیر پرونده بکلی دگرگون می شود. ابواب مکاشفه و غیب گویی ناگهان بر وجه بازپرس پرونده گشوده می گردد و به قلب مبارکشان الهام و بر عقل سلیمشان اثبات می گردد که علت وقوع قتل صرفا اختلافات مذهبی و ان هم از نوع اختلاف بهاییان با مسلمانان بوده است و لا غیر. عجبا!سابقه دشمنی و کینه دیرینه اسفندیار خان با قیومی و صغری بر همگان روشن بود و عموم مردم او را مسبب این جریان می دانستند و اقای بنی ادم، فرماندار یزد به استناد گزارش صدری پور و بخشدار ابرقو انگیزه وقوع قتل را به مرکزاعلام کرده و در اختیار جراید محلی و روزنامه های «باختر امروز» و روزنامه «داد» چاپ طهران قرار داده بود و گذشته از همه این ها، تمامی اهل ابرقو بدون استثنا، مسلمان بودند و حتی یک بهایی در بین انها نبود پس چگونه می توان این جنایت را به انها منتسب نمود؟ اما وقتی قرار باشد پرونده به این شکل تنظیم شود دیگر این چیزها مهم نیستند و لذا:
الف :اقدام به انگشت نگاری از متهمین ضرورتی نمی یابد بلکه خلاف عقل و مصلحت می باشد.
ب :تحقیق دقیق از مهمانان شب واقعه در منزل صغری، حماقت محض و عملی کاملا غیر ضروری است ولو این که اختلاف و خلاف گوییهای انها زیاده از حد باشد.
ج : اینکه قاتلین برای ارتکاب قتل از بیل و تیشه موجود در خانه صغری استفاده کرده و با خود هیچ سلاحی نیاورده اند اصلا مهم نیست. گویی می دانسته اند که امدادات غیبی این مشکل را حل می نماید.
د :سوابق کینه و دشمنی اسفندیار خان، یکسره فراموش می شود و اصولا نیازی به بازجویی از این حداقل مظنون قضیه نیز احساس نمی گردد.
ه :این که تعالیم دینی بهاییان انها را شدیدا از انجام اعمال غیر انسانی حتی در حد رنجاندن افراد منع می کند تا چه رسد به قتل، انهم قتل عامی چنین وحشتناک، اصلا محلی برای توجه ندارد.
و :این که فرزندان صغری قاتلین را می شناخته اند و به همین جهت خود نیز قربانی این توطئه گردیده اند و اینکه بهاییانی که اصلا در ابرقو نبوده اند چگونه برای فرزندان معصوم صغری شناخته شده بوده اند، سخنی لغو می شود و ابدا اهمیتی ندارد.
و دهها مورد دیگر که همگی به یکباره به طاق نسیان کوبیده می شوند. تنها اشکال موجود، همراهی سید محمد قیومی است که ان هم در ظرف یکی دو روز و با مذاکرات جدی بین قیومی و سالاری ها، این دو دشمن خونی، صلاح و مصلحت را در اتش بس می بینند لذا با یکدیگر صلح می کنند تا با فراغت تام و تمام بر علیه بهاییان متحد شوند. حال نوبت بخش بعدی سناریوی طراحی شده در مهریز رسیده است. بازپرس پرونده اقای جواد صادقی بعد از فقط سه روز اقامت در ابرقو، قصد بازگشت به یزد را می کند و زمام امور را به استوار خاکپور کذایی می سپارد. خاکپور که هنگام طراحی نقشه خود، این جا را نخوانده بود که در تمام ابرقو حتی یک بهایی هم زندگی نمی کند (زیرا چندین سال قبل سه نفر بهایی را با چنان زجر و ازاری کشته بودند که دیگر کسی جرات نمی کرد با اعتقاد به دیانت بهایی در ابرقو بماند یا به ابرقو برود) اینک مانده بود که متهم بهایی از کجا بیاورد که فرشته نجات به دادش می رسد و می فهمد که احمد نکویی، برادر یکی از متهمان زندانی، بهایی است. این مژده مسرت بخشی بود ولی ایراد کار در این بود که وی فرسنگها دور از ابرقو زندگی می کرد. اما مهم نبود .خاکپور اعلام کرد که محمد نکوئی، یکی از متهمین، اثاثیه به سرقت رفته از منزل مقتولین را شبانه به منزل احمد نکویی در«دهبید» برده و مجددا به ابرقو باز گشته است. این سوال که او که اتومبیل نداشته با چه وسیله ای در ان وقت شب، این مسافت 300 کیلومتری را طی کرده و توانسته صبح زود در ابرقو حاضر باشد و اصولا چه نیازی به این عمل احمقانه داشته است، اصلا مهم نبود. مهم این بود که بالاخره پای یک بهایی به این معرکه بازشود. اما اسفندیار خان که خود در مظان اتهام است در حالی که از لحاظ قضایی هیچ مسوولیتی در این مورد ندارد، کار و زندگی خود را رها کرده وبه «دهبید» و سپس به «قشلاق» می رود و چون متوجه می شود که نکوئی در شیراز به سر می برد و در خانه اش هم چیزی نمی یابد، از همان جا به شیراز می رود تا وی را دستگیر کند، ولی اسفا که وی در شب وقوع قتل در شیراز بوده و از یک هفته قبل در انجا دست فروشی می کرده و دالان دار کاروانسرا و دیگر مسافرین نیز شهادت می دهند. او پس از ان که موفق نمی شود از سروان ثریا، رئیس کلانتری 3 شیراز حکم جلب او را بگیرد شتابان به یزد رفته و حکم جلب را از صادقی بازپرس پرونده می گیرد و مجددا به شیراز رفته واحمد را به ابرقو برده و به خاکپور می سپارد. خاکپور هم او را به زندان یزد می فرستد.
علت قتل از نظر پرونده سازان
اما هنوز دو مانع عمده بر سر راه طراحان توطئه وجود داشت. اول اینکه هیچ بهایی در ابرقو ساکن نبود و دوم اینکه انگیزه قتل چه بوده است که البته در این وانفسای عقل و انصاف ،حل این و جعل ان نیز چندان دشوار نمی نمود. استوار خاکپور ابتدا سعی کرد برای حل مشکل اول، با اعمال دردناکترین شکنجه ها ،«محمد شیروانی مسلمان» یکی از زندانیان را مجبور کند که به بهایی بودن و ارتکاب قتل اقرار کند اما موفق نمی شود لذا سناریو را این گونه پیش می برند که بهاییان «اسفند اباد» به ابرقو امده و صغری و بچه هایش را کشته اند. انگیزه قتل هم این بوده که هر وقت سید محمد قیومی در ابرقو روضه می خوانده و راجع به بهاییان صحبت می کرده، این زن (صغری) در میان جمعیت به بهاییان فحش داده و ناسزا می گفته است. قیومی نیز که حالا در سلک یاران اسفندیارخان در امده بود، به این امر شهادت داد. استوار خاکپور گرچه موفق نشد از محمد شیروانی اعتراف بگیرد اما علی محمد، فرزند 17 ساله وی زیر شکنجه های سخت (اویزان کردن از سقف و شلاق زدن و داغ کردن و روی یخ گذاشتن در زمستان سرد) تحمل نیاورد و به هر ان چه انان خواستند اعتراف نمود و گفت که سه تن از بهاییان اسفند اباد شبانه به ابرقو امده و به همراهی پدرش، صغری و فرزندانش را به قتل رساندند. خلاصه استوار خاکپور به اسفند اباد میرود و پس از ماجراهایی سه تن از بهاییان انجا را به جرم قتل دستگیر و به زندان یزد می فرستد اما از بد حادثه، شهود مسلمانی پیدا می شوند و شهادت می دهند که این سه تن، در شب قتل در «بوانات» که فرسنگها با ابرقو فاصله دارد بوده اند. بازپرس که ایراد اتهام را غیر ممکن می بیند به ناچار انها را ازاد می کند. در این میان فرماندار یزد اقای «بنی ادم» که جانب انصاف را رعایت کرده بود و اولین بار حقیقت ماجرا را اعلام نموده بود، با تحریکات اسفندیار خان و دوستانش در یزد و تهران ،عزل و «احمد معاون زاده» رئیس دادگستری یزد که از هر حیث مورد اعتماد انها بود کفیل فرمانداری شد و به این ترتیب همه چیز در تحت کنترل انها در امد.چون ایده قاتل شمردن بهاییان اسفند اباد به شکست انجامید برای جبران این شکست با بهانه ای سست، حاج میرزا حسن شمسی رییس محفل اسفند اباد را متهم و به زندان یزد فرستادند و کم کم فکر در گیر کردن بهاییان یزد به این معرکه قوت گرفت و به این بهانه که بین «شمسی» و محفل یزد ارتباطاتی بوده است بالاخره، نه نفر از اعضای محفل یزد به دادسرا احضار می شوند و در نهایت امر، «جواد صادقی»، بازپرس یزد چهار نفر به نامهای محمد شیروانی مسلمان، محمد حسین نکویی، احمد نکویی و علی محمد شیروانی را به ارتکاب قتل متهم و یازده نفر یعنی حاجی میرزا حسن شمسی و عباسعلی پور مهدی و نه نفر اعضای محفل روحانی یزد را بعنوان معاونین و محرکین قتل معرفی نمود. جالب این جاست که در مقدمه کیفر خواست دادستان اشاره شد که سه نفر اسفند ابادی بهایی که تا کنون شناخته نشده اند نیز از عاملین قتل بوده اند. این سوال که مگرهمه بهاییان اسفند اباد چند نفر بوده اند که با وجود این که برای دادستان واضح بوده که سه تن از قاتلین، اسفند ابادی بوده اند باز ایشان نتوانسته انها را شناسایی کند،کماکان بدون جواب مانده است.در این بین حکم جلب شخص بهایی دیگری به نام «جلال بینش» که بازرگانی درستکار و علیل المزاج بود نیز صادر گردید .اتهام او این بود که نامه ای خطاب به حاج میرزا حسن شمسی مبنی بر اعلام وصول تنباکوی ارسالی از ابرقو نوشته بوده است که قضات یزد ان را یک پیام رمزی که دال براعلام انجام قتل بوده دانسته و او را معاون در جرم شناختند .ایشان در زندان و پس از یازده ماه تحمل مشقات طاقت فرسا و قبل از محاکمه،جان به جان افرین تسلیم نمود.
زندان کرمان
در شب هفدهم دی ماه 1329شمسی،زندانیان را به زندان کرمان منتقل می کنند.در این زمان «عبدالله رازی» وکیل پایه یک دادگستری به وکالت متهمین انتخاب می شود و ایشان در همان بدو امر متوجه می شود که که پرونده ساختگی و نامرتب است و چند ین برگ را هم از اول ان برداشته اند.جریان را به اطلاع «حسین فروغ»، رییس دادگستری کرمان که ریاست دادگاه عالی جنایی راهم عهده دار بوده می رساند ایشان هم ذکر می کند که من هم متوجه این امر شده بودم و به همین دلیل و دلایل دیگر تقاضا کرده ام که پرونده را به دادگاه عالی جنایی مرکز ارجاع کنند.علی ای حال، مقرر می شود که متهمین به تهران منتقل شوند. در ان زمان سپهبد رزم ارا نخست وزیر بود و مشهور است که وی در یک تماس تلفنی به «بوذری» وزیر دادگستری گفته بودکه: «باید وزیر عدلیه سعی کند که متهمین در راه یزد به طهران کشته شوند و همگی از گرفتاری و سر و صدای این پرونده و محاکمات ان اسوده شوند». به هر حال متهمین با اتوبوس به طهران اعزام شدند. اما شایعاتی قویا بر سر زبانها بود که قرار است در راه اتوبوس انها مورد حمله قرار گیرد. بعضی ها هم می گفتند که رزم ارا مایل است از این جریان سوءاستفاده کرده و به بهانه حمله به بهاییان و با ایجاد اشوب در شهرهای مختلف حکومت نظامی اعلام و سپس کودتا کند. به هر حال رزم ارا در همان زمان ترور شد و اتوبوس حامل متهمین تقریبا بدون اتفاق خاصی به طهران وارد گردید. دادگاه جنائی شعبه یک مرکز پس از مطالعه پرونده متوجه نقایص ان می شود و قرار رفع نقص پرونده را می دهد و از جمله می نویسد که:
1.بالاخره ان سه نفر بهایی اسفند ابادی مجهول الهویه که ادعا شده که قاتلین اصلی هستند کجایند؟ انها را بیاورید تا انها را محکوم به اعدام و سایرین را هم بتوانیم به عنوان معاونت در جرم محکوم کنیم.
2.راجع به فعالیت عباسعلی پور مهدی در ابرقو، کوچکترین دلیلی در پرونده نیست .یک فکری برای این کار بکنید و بگویید چه اقدامی در این قتل کرده است؟
3.....اخر این استوار خاکپور که می گوید اثاثیه مقتول را محمد حسین برادر محمد شیروانی به ده بید نزد احمد نکویی برده، منبع این اطلاع کجاست؟ چگونه محمد حسین، شبانه بال در اورده و پس از کشتن صغری به «دهبید» رسیده و صبح در ابرقو بوده است؟
و دستورهای دیگری هم می دهد که هر کس ان قرار را می خواند یقین می کرد که ان قرار به منزله حکم برائت متهمین است.با این حال در همین قرار هم بسیاری موارد نادیده گرفته شد.از جمله غیبگویی و مکاشفه مجعول و غیر قانونی او و ادعای الهام غیبی مبنی بر ارتکاب قتل به علت اختلافات مذهبی و همچنین اقدام بازپرس در رها کردن بدون قید و شرط متهمین درجه اول یعنی مهمانان صغری مقتوله و نقش اسفندیار خان و عزل ناگهانی فرماندار حق گوی یزد و ....
به هر تقدیر«اسدالله زمانیان» مامور تکمیل پرونده می شود .او به یزد می رود و با هجوم به منزل بهاییان و حظیره القدس یزد، مقادیر زیادی از دفاتر و اوراق و الواح و کتب امری و اوراق تجارت خانه جلال بینش و حتی اسناد و عکسهای شخصی و و خانوادگی و کتب خطی نفیس و خلاصه مدارکی که هیچ ارتباطی با پرونده ابرقو نداشته را ضبط کرده و به عنوان دلایل قاطع به طهران می فرستد.انگاه به اسفند اباد میرود و از استوار خاکپور به اصطلاح بازجویی می کند.اما پاسخهای نهایی وی به سوالات مرکز برای رفع نقص پرونده بسیار جالب است:
در مورد سه نفرزارع بهایی اسفند ابادی تبرئه شده، که حتی «صادقی » بازپرس یزد هم چاره ای جز ازاد کردن انها نداشت، مجددا انها را احضار کرده و این بار با مهربانی و خدعه انها را فریب داده و ورقه ای را جلوی ان بیچارگان بیسواد می گذارد تا ذیل ان را انگشت بزنند و بلافاصله این سه تن یعنی محمد رفاهی ،حسن همتی و حسین کرم بخش را بازداشت و به طهران می فرستد به این ترتیب درس جدیدی از خیانت و فریب کاری به خاکپور و استادش صادقی می اموزد.
در باره عباسعلی پور مهدی و ارتباط او با محمد شیروانی، هرچه کردند نتوانستند کوچکترین دلیلی بیابند اما بالاخره دو نفر را در ابرقو یافتند که اظهار می کردند ما سه روز بعد از واقعه قتل صغری، عباسعلی را در ابرقو دیدیم که اوقاتش تلخ بود و می گفت می خواهم به یزد بروم و این هم مدرک محکمی برای ارتباط او با این قتل شد.
و در مورد بال در اوردن محمد حسین و سیر سریع شبانه او نیز بسیار جالب است که خاکپور در جواب گفته است که: «یادم نیست از چه کسی شنیدم اما اقای بازپرس شما الحمد لله عقل کل هستید چطور باور نمی کنید که محمد حسین صغری را کشته و شبانه بیست و پنج فرسنگ به دهبید رفته و صبح در ابرقو حاضر بوده باشد؟» و به این ترتیب این ابهام هم به نیکو ترین شکل حل شد. و مدارک کافی! برای تشکیل دادگاه فراهم امد و این دادگاه در روز 17 اردیبهشت 1331 تشکیل گردید.
تحریک مردم و سوء استفاده ازاحساسات مذهبی انان
نکته بسیار مهم در جریان این واقعه تحریک مردم و ایجاد بلوای عمومی به منظور ارعاب دست اندر کاران امور قضایی و جبران کاستیهای پرونده می باشد.درابتدا اسفندیار خان فقط برای اینکه خودرا از معرکه رهایی بخشد گناه را به گردن بهاییان انداخت ولی در مراحل بعدی دستهای دیگری وارد کار شدند.ده نفر وکلای شخصی برای دفاع از ورثه مقتول انتخاب شدند که هزینه انها قبلا تامین وبه قولی حدود هفتصد هزار تومان از محل اعانات عمومی برای این امر جمع شده بود.«حاجی علی اکبر خان طه» وکیل دادگستری که بعد ها دادستان کانون وکلای دادگستری شد به احمد نصیری یکی از وکلای مدافع متهمین گفته بود که تا این مبلغ درامد باقیست هر ساله یا یک نفر بهایی را می کشند و برای قاتلین اعانه جمع می کنند و به جیب می ریزند و یا یک بهایی را به ارتکاب قتل متهم می کنند و برای حمایت مدعی خصوصی،تحصیل درامد می کنند.در سالن دادگاه تعداد زیادی از ارباب عمائم و جم غفیری از بازاریان متعصب و عصبانی، نه برای تماشا که برای بر هم زدن نظم دادگاه و ارعاب قضات در جایگاه تماشاچیان می نشستند و با ایجاد هیاهو و جنجال ،خواستار صدور حکم محکومیت متهمین می شدند.خلیل صبری ،دادیار سنی مذهب ،برای رفع سوء ظن نسبت به خود ،کاسه داغ تر از آش شد ودر مقابل جماعت کثیر شیعیان سخنرانی ای فتنه انگیز و تاسف بار نمود و در طی ان اظهار داشت بهاییان پنجاه سال است که ادم می کشند و بیانات خود را با این جمله خاتمه داد که دادگاه باید متهمین را به اشد مجازات محکوم کند و گرنه مردم خود انتقام خواهند کشید و به این ترتیب احساسات مذهبی را برانگیخته و دادگاه را به محیطی رعب اور تبدیل نمود و این در حالی بود که وظیفه دادیار فقط اقامه دلایل اتهامیه می باشد. در بیرون از دادگاه همه روز جزواتی حاوی اکاذیب، تهمتهای واهی وفحشهای رکیک و ناسزا چاپ و منتشر می شد.بطور مثال در اعلامیه ای به قطع 52x32 سانتیمتر با چاپ و نقاشی نوشته شده بود:
«بانو صغری و پنج طفل بیگناه او چگونه به قتل رسیدند؟چرا انها را کشتند؟قاتل و محرک کیست؟همه روزه از ساعت 9 در دادگاه جنایی حاضر شویدو در این محاکمه نظارت داشته باشید.شما ای مقامات مسوول کشور و هیئت حاکمه قضات محترم ،در برابر این فاجعه عظیم چه قضاوت می کنید؟ایا قاتلین و محرکین این جنایت را به دار مجازات بالا می برید و یا قضاوت را به دست ملت می سپارید که با دلی خونین تا اخرین روز محاکمه ناظریم که رای محکمه صادر شود؟»
و در اعلامیه دیگر امده
«اینجا کشور اسلامی است مردم باشهامت ایران اجساد پلید عناصر بی وطن را به خاک مذلت خواهند کشید.ای بهاییان بی وطن،ای دستهای الوده..... »
و در جای دیگر:
«بخدای منتقم قسم اگر کسانی که خواهر مسلمان ما و جگر گوشه گان او را قطعه قطعه کرده اند به دار اویخته نشوند صرفنظر از اینکه تمام انها را قطعه قطعه می کنیم مقامات مسوول و محافظه کار را شدیدا مجازات می نماییم»
و دهها اعلامیه از این دست که همگی زمینه را برای التهاب مردم و تاثیر بر رای دادگاه اماده می نمود.
بیانات وکلای شاکیه خصوصی
به استثنای دو سه نفر وکلای خصوصی که به تشریح مواد قانونی و مسائل حقوقی و جزائی پرداخته و انصافا ادب و نزاکت را رعایت نمودند، سایر وکلا چند روز متوالی محشری بپا کردند و بجای استدلال منطقی در اثبات جرم متهمان، به حملات شدید، بهتانهای واهی و کلمات بسیار زشت و رکیک نسبت به معتقدات دینی و شخصیت متهمین مشغول شدند. خداداد صابر استارانی که خصومت زیادی با بهاییان داشت اظهار داشت که بهاییان هر شیئ نجسی را پاک می دانند. اگر یک بهایی هر 19 سال یکبار اسباب و اثاث خانه اش را عوض نکند او را از جامعه اخراج می کنند، بهاییان باید مرده های خود را در صندوق بلوریا مرمر بگذارند و به خاک بسپارند و معلوم نیست اگر همه بهایی شوند این همه سنگ مرمر از کجا می اورند؟ و خلاصه مطالبی گفت که هیچ ارتباطی با مورد اتهام نداشت. ابوالحسن عمیدی نوری مدیر روزنامه داد که در اول کار به استناد گزارش «بنی ادم» فرماندار حق گوی یزد گزارش صحیح واقعه و مرتکبین واقعی ان را در روزنامه خود درج کرده بود ،برای رفع اتهام طرفداری از بهاییان، جزوه مجعول و سراسر دروغ یادداشتهای کینیاز دالگاروکی سفیر سابق روسیه در ایران را به دادگاه اورده و همه ان را قرائت کرده و بدون اقامه دلیل ،متهمین را بی وطن و جاسوس و قاتل خواند.سید مهدی رضوی دیگر وکیل خصوصی رقیه ،تنها دختر زنده مانده صغری، اظهار کرد : «ما در محاکمه قاتلین بهاییان مهدورالدم مانند قتل در شاهرود و دکتر برجیس در کاشان، با ایجاد ازدحام و هیاهو،قضات را تهدید و مرعوب کردیم تا برائت قاتلین را از دادگاه گرفتیم» و با این سخنان علنا به تماشاچیان نشان داد که چه باید بکنند.ادیب رضوی یزدی گفت که قبل از مشروطیت هر کس در یزد علنا خود را بهایی معرفی می کرد واجب القتل بود و تا کنون صدها بهایی را به فتوای علما در یزد کشته اند ولی از وقتی که قانون وضع شده ،علما اجازه ندارند فتوای قتل کسی را بدهند پس باید بهاییان را محکوم و بدین گونه معدوم کرد. وکیل دیگر در مورد لزوم سپردن بهاییان به اصناف برای کشتن انها داد سخن داد و دیگری گفت که بهاییان به این دلیل صغری را کشته اند که پنجاه سال قبل ابرقوئی های مسلمان ،دو نفر بهایی را کشته بودند. در هنگام تمامی این اتهامات ،با اینکه همه خارج از موضوع بودند، هیچ منعی از طرف رئیس دادگاه بعمل نیامد و برعکس اظهارات وکلای مدافع متهمین بارها و بارها از طرف وی قطع و اخطار داده شد.گفتنیهای بسیاری در این باره وجود دارد ولی در حوصله این مقال نمی گنجد.
نتیجه نهایی
رای چنین دادگاه و چنان فضایی کاملا قابل پیش بینی بود. تمامی متهمین مجرم شناخته شدند.ابتدا چهارنفر را به اعدام و بقیه را به حبسهای تا 15 سال همراه با اعمال شاقه محکوم نمودند و پس از فرجام خواهی، محمد شیروانی به اعدام محکوم و این حکم در میدان امیر چخماق یزد به اجرا گذاشته شد. بقیه به زندان با اعمال شاقه محکوم شدند. حاجی میرزا حسن شمسی سالخورده که به ده سال حبس با اعمال شاقه محکوم شده بود در 15 فروردین 1334 شمسی در اثر شش سال گرفتاری و تحمل نا ملایمات و مشقات طاقت فرسای فراوان در زندان بیمار شده و روح پر فتوحش به ملکوت الهی پرواز نمود.
خاتمه
سالها از ان واقعه می گذرد. امروزه کسانی بهاییان را متهم می کنند که در زمان شاه، تمام امکانات کشور در چنگ انان بوده است. می گویند و می نویسند که بهاییان مسلمانان را قتل عام کرده اند. مهم نیست چه می گویند. انها در طول تاریخ، و نه تنها برای بهاییان که برای بسیاری دیگر نیز این چنین گفته اند. مهم این است که مردم ایران، در این زمان چه فکر میکنند؟ ایا با انان هم رای هستند؟ ایا هنوز همان مردمی هستند که در سالن ان دادگاه کذائی اجتماع کردند؟ ایا پس از گذشت این سالیان دراز در شیوه تفکر انان تغییری حاصل شده است؟ ایا انصاف را جانشین تعصب نموده اند؟ ایا به دموکراسی و احترام به عقاید دیگران معتقد شده اند؟ در این صورت چه باک از جام جم و کیهان و رجعت اسفندیار خان ها و قیومی ها و خاکپور ها و صادقی ها و زمانیان ها وامثال انها؟ مهم اندیشه مردم است. چیزی که بهاییان سالیان دراز است که به انتظار ان نشسته اند تا روزی بتوانند با هموطنان خود درد دل کنند. راز ان همه سالهای غربت در وطن را برای انان بازگویند وحدیث ترقی انان و ایران عزیز را زمزمه کنند.آمین یا رب العالمین.
نظر خود را بنویسید
maakhaz
azitaارسال شده در : 1388/1/9
ba tashakor az maghaleye shoma.
mamnoon misham agar makhaze etelate zekr shode ra zekr konid
من خودم اهل و ساک
--ارسال شده در : 1387/6/9
من خودم اهل و ساکن ابرکوه یا همان ابرقو هستم فرزند این شیروانی که نام بردید از لحافدوزهای شهرمان بود و در سال 71یا 70 زمان ازدواج برادرم در منزل ما مراسم لحافدوزی بود (در این مراسم لحاف عروس و داماد طی مراسمی دوخته میشود) از جریان خانواده اش تعریف کرد و میگففت پدرم بهایی بوده و خانواده امان را هم خودش کشته به جرم اینکه با عقاید او همراه نمیشدند و یکی 2تا از برادرانم را هم برای اینکه به اجبار بهایی کند آنقدر دور باغ منزلمان دوانیده که هلاک شده و از پای درآمدند من نمیدانم گرایش سیاسی این سایت جیست ولی آنچه را که دیده و شنیده ام نقل نمودم
به نیمای عزیز
شینتوارسال شده در : 1386/7/17
کاربر عزیز جناب نیما
1-انتظار داشتم در مورد این مقاله مرحمتی بفرمایید اما باز فقط به ذکر یک شبهه اکتفا نموده و خوانندگان را از نتیجه تحقیقات خود محروم کردید
2- از این که از عنوان حضرت برای عبدالبهااستفاده کردید معلوم است که قصد ابراز احترام دارید که شایان تقدیر است اما فکر می کنم منظورتان حضرت بهاءالله بوده و نه عبدالبهاء.امید وارم فقط یک اشتباه تایپی بوده باشد
من(یا هر کس دیگر) اگر بخواهم به حقیقت دیانت بهایی پی ببرم باید به اثار و نوشتجات انها رجوع کنم تا ببینم در مورد قتل و کشتار چه نظراتی دارند.البته اعمال پیروان نهایت اهمیت را داراست و نمی توان نسبت به انها بی اعتنا بود ولی اصل ،نظرات مکتوب و منصوص است.اگر مطالبی که شما در مورد قتل و کشتار نوشته اید صحت داشته باشد نهایت سخنی که می توان بر زبان راند این است که نتوانسته اند تعالیم دیانتشان را بخوبی پیاده کنند و یا این که در تئوری و نظر متعالی هستند اما در عمل موفق نبوده اند. در این صورت ( و با فرض صحیح بودن نظر شما)راجع به اسلام و مسلمانان نظر شما چیست؟ایا مسلمانان در عمل بی نقص بوده اند؟
یک نکته بسیار مهم.من اسنادی در اختیار دارم که معتقدم معتبر هستند و بر طبق انان هیچگاه حضرت بهاءالله در توطئه قتلی شرکت نفرمودند بلکه نهایت کراهیت را از این گونه اعمال داشته اند.حتما شما هم به همین ترتیب ولی با نتیجه معکوس معتقدید.خوب ظاهرا به توافقی در این باره نمی رسیم چون مساله مربوط به سالها پیش است پس بهتر است از ان بگذریم و توجه خود را معطوف به زمان حال بنماییم که قابل تحقیق تر است و می توانیم یکدیگر را قانع کنیم.می توان میزان جنایت ( در ابعاد گوناگون ان مثل اعتیاد،قتل،سرقت،ترور،فحشا،...)در میان پیروان انان را بررسی نمود.اگر این بررسی در خارج از ایران برای من و شما مقدور نیست می توان به همین ایران خودمان بسنده نمود.مسلما معیار خوبی است که بر اساس ان میزان عمل به تعالیم را در این دیانت تحقیق کنیم.ایا شما موافقید؟
تشكر و انتقاد(دعوت به تحري حقيقت
نيماارسال شده در : 1386/7/14
با تشكر از موشكافي شمابايد عرض كنم قتل و آدم كشي در ميان بهاييان سابقه اي طولاني دارد و تقريباً به ابتداي پيدايش اين فرقه سياسي بر مي گردد. بهتر است شما مطالعه اي روي تاريخ بهاييت در زماني كه حضرت عبدالبها در عراق تبعيد بودند بفرماييد و ماجراي قتل بابيان به دست آن هيكل مقدس و دار و دسته ايشان را به دقت بررسي نماييد. شايد با اين تحقيق به حقيقت بهاييت دست يابيد. با تشكر
یک نام اشتباه است
نسرینارسال شده در : 1386/7/6
میرزا حسن شمس اسفند ابادی صحیح است نه شمسی ایشان از شهدای امر محسوبند و زندگینامه شان در مصابیح هدایت موجود است