×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

فرعون بودن آسان است
1386/08/26

گاه خوب است كه انسان از تاریخ و از كتب آسمانی درس بگیرد. در قرآن كریم داستان شاهان و بزرگان گذشته ذكر شده است كه چگونه به مقام و قدرت خود و اقبال مردم غره شدند و از شناخت و توجه به پیامبران آسمانی روی گرداندند. ستاره اقبال همه آنها افول كرد و هیچ چیز از آن قدرت و مقام باقی نماند، اما امروز همه نام پیامبران الهی را تسبیح می كنند و به بندگیشان افتخار می كنند. همه ما به تفكر در قرآن دعوت شده ایم پس بیایید درباره این حكایات تفكر كنیم. وقتی حضرت ابراهیم به نزد نمرود رفتند، نمرود گفت من خدای تو را نمی شناسم، قبول ندارم كه تو وحی خدا را دریافت می كنی، تو یك دروغگو هستی. وقتی این حرف را می زد، در اوج قدرت بود و هیچكس جرأت نمی كرد در برابر او حرفی بزند. مدت زیادی طول نكشید كه نمرود خدای ابراهیم را شناخت، همان وقتی كه در برابر یك پشة ناچیز عاجز شد و از پا در آمد. فرعون هم همین سخنان را به موسی گفت. یهودیان حضرت موسی را می شناختند، ولی عیسی را انكار كردند. به او گفتند تو دروغ می گویی، تو دریافت كنندة وحی خدا نیستی. در آن لحظه كه یهود به انكار و كشتار مسیحیان مشغول بودند، تصور می كردند درست می گویند. آنها در آن لحظه قدرت خداوند را ندیدند. اما امروز، قرنها بعد از آن دوران سخت، می بینیم امر حضرت مسیح چطور بلند شده است و چطور نامش تقدیس می شود. مردم اطراف مدینه حضرت موسی را می شناختند، و مردم طائف حضرت مسیح و حضرت موسی را، با این حال حضرت محمد را انكار كردند. اگر از مسلمانان می پرسیدند پیامبر شما كیست و می گفتند حضرت محمد، باز هم انكار می كردند و می گفتند او وحی خدا را دریافت نكرده و شما دروغ می گویید. می دانیم كه چه نسبتهایی به آن حضرت دادند زیرا بسیاری از آنها در قرآن نقل شده است. امروز مردم زیادی در جهان حضرت محمد را تقدیس می كنند و ایشان را می شناسند. اما هیچ چیز از قدرت و سركشی كفار باقی نمانده است.
در لحظه ای كه مخالفین پیامبران عظمت ایشان را انكار می كردند، قدرت، عظمت، پیروان زیاد و ثروت داشتند و فكر می كردند حق با آنها است، زیرا موقعیت كوتاه مدتشان به آنها این توهم كاذب را می داد، اما بعد از آن چه؟ زمانی كه مرگ فرا رسید چه؟ آنها چگونه در پیشگاه خداوند حاضر می شوند؟ آیا تصور می كنید می توانند همان طور كه در دین و آئین خودشان ادعای ایمان می كنند در برابر خداوند خضوع كنند؟ شاید ایمان و عدم ایمان به خدا، یا شناختن و نشناختن پیامبران، به هیچ چیز جز به خضوع و خشوع یا غرور و سركشی بستگی نداشته باشد؛ به این كه در لحظه ای كه احساس قدرت می كنیم، واقعا بدانیم و به خاطر داشته باشیم كه این خورشید قطعا غروب می كند و آن چه در برابرش قد علم كرده ایم، اگر حق باشد می ماند و اگر ناحق باشد، بی آن كه ما كاری كرده باشیم، مانند قدرت، ثروت و همه داراییهای فانی ما از میان خواهد رفت. پس در هر حال، نباید به خود مغرور شویم.
امروز سخن از پیام جدیدی به میان آمده است، پیامی كه آورنده اش آن را از جانب خداوند معرفی می كند. كسانی این پیام را پذیرفته و به آن ایمان آورده اند. آنها حاضر شده اند سختیها و رنجهای بسیاری را به خاطر ایمانشان تحمل كنند و در راه این اعتقاد حتی از فدا كردن جان هم دریغ نكرده اند. این پیام در نظر پیروانش به عنوان دین بهائی یا امر بهائی خوانده می شود، حتی اگر عده ای از مردم ابا داشته باشند كه آن را دین بدانند. البته این امر بسیار جوان است. عده پیروانش یا قدرت و عظمت و ثروت ظاهری آنان ممكن است از سایر ادیان كمتر باشد. در كشور ایران، زادگاه این آئین جوان، هنوز با آن مخالفت می شود. گاه مورد بی اعتنایی قرار می گیرد و گاه خیلی دقیق و حساب شده به آن توهین می شود و پیروانش مورد انكار و آزار قرار می گیرند. كسانی كه با این امر مخالفت می كنند، البته دارای قدرت و امكانات هستند، مردم زیادی از آنها حمایت می كنند، اهمیت و موقعیتشان به آنان این امكان را می دهد كه انظار جهان را متوجه خود سازند. آنها دین اسلام را به عنوان پشتوانه اعتقادی مخالفتهای خود معرفی می كنند كه امروزه مردم زیادی آن را به عنوان یك دین آسمانی تقدیس می كنند و به حقانیتش باور دارند_ صرفنظر از این كه متون مقدس اسلامی تا چه حد اجازه می دهد اعتقاد انسانها بهانه ای برای تبعیض علیه آنان و آزارشان قرار گیرد. قداست و اعتبار اسلام به عنوان یك پایگاه اعتقادی در كنار قدرت و موقعیت سیاسی و امكانات مادی به مخالفان امر بهائی این تصور را می بخشد كه در رفتار خود محق هستند. وقتی از آنها علت مخالفتشان با بهائیت و تبعیض علیه بهائیان را می پرسند، می گویند پشتوانه این افراد چیست؟ مگر همه اش چند نفر هستند؟ پیامبرشان كیست؟ غیر از پیروان محدودش چه كسی او را قبول دارد؟ و خیلی سؤالات دیگر.
بی شك اسلام برای قرنها پرچمدار حق و عدالت بوده است (و امروز هم پیامش برای بسیاری از انسانها الهام بخش و مورد احترام است). مسلمانان مدتهای مدید تلاشگران راه حق بودند (و هنوز هم می توانند باشند): زمانی كه برای آزادی و عدالت تلاش می كردند؛ زمانی كه با تبعیض و تعصب مخالفت می ورزیدند؛ زمانی كه برای فراتر رفتن از محدودیتهایی كه اجتماع به آنان و همه انسانها تحمیل می كرد، مجاهدت می نمودند؛ زمانی كه تمام سختیها و آزارهای وحشیانه مخالفانشان را به جان می خریدند تا اندیشه و جانشان را آزاد نگاه دارند؛ زمانی كه برای حفظ و اعتلاء كلام خدا (و نه قدرت و موقعیت خودشان) حاضر بودند از جان بگذرند. در همان زمان مخالفان اسلام به پشتوانه قدرتی كه داشتند و برای حفظ موقعیتشان، از هیچ ظلم و آزاری فرو گذار نمی كردند تا مگر این ندای تازه را خاموش كنند و پیروانش را از ایمان بازدارند یا مقتول و منزوی سازند. آنچه این دو گروه را از هم مجزا می نمود رفتارشان بود، خضوع و خلوصشان بود، انصاف و عدالتشان بود، فداكاری و جانبازیشان بود و تعهدشان نسبت به حقیقت، نه نامی كه بر آن حقیقت می نهادند. فرعون در مصر قدرت بسیار داشت و بنی اسرائیل در نهایت مظلومیت زندگی می كردند. فرعون در برابر حضرت موسی گردنكشی كرد و قوم یهود را كه از موسی پیروی كردند، مورد آزار و اذیت قرار داد. در آن زمان قوم یهود پیروان حق بودند و فرعون باطل بود. با این حال، سالها بعد آنان كه در برابر حضرت مسیح قد علم كردند و پیامبر الهی را به محاكمه كشیدند، از قوم یهود بودند، هر چند كه رفتارشان همان بود كه از فرعون سر زد، یعنی غرور و تكبر و نافرمانی. مسیحیان مدتها به نام حضرت مسیح مورد آزار قرار گرفتند و به خاطر وفاداری به پیام الهی و حفظ آزادی وجدانشان مرگ و شكنجه و زندان را تحمل كردند. با وجود این، آن گروهی كه در طائف به پیامبر خدا كه تنها و بی پناه مهمان شهرشان شده بود، سنگ می زدند، نامشان مسیحی بود، هر چند سنگها و دشنامهایشان یادآور همان سنگها و دشنامهایی بود كه یهودیان با آن از حضرت مسیح استقبال كردند. مهم نیست بر اعتقاد خود چه نامی بنهیم: یهودی، مسیحی، مسلمان، بهائی یا هر اعتقاد دیگر. هر یك از ما، هر زمان كه گرفتار غرور و برتری جویی شویم، هر زمان كه فكر كنیم موقعیتی كه داریم تا ابد پایدار است و به پشتوانة آن حق داریم در مخالفت با یك فكر یا عقیده، هر كاری انجام دهیم، مانند فرعون عمل كرده ایم.
امر جدیدی كه بهائیان به آن ایمان دارند ممكن است حق باشد یا نباشد. اگر حق باشد، سخت ترین مخالفتها و وحشیانه ترین آزارها هم نخواهد توانست شعلة آن را خاموش سازد و اگر حق نباشد، حتی اگر كسی در برابر آن نایستد، جلوه های ظاهریش مانند همه جلوه های ناپایدار این دنیای مادی از میان خواهد رفت. اما در هر حال، اگر كسی برای خاموش كردن آن دست به ظلم و خشونت بزند یا مغرورانه آن را به تمسخر بگیرد، تنها خاطره تاریكی از خود در تاریخ خواهد گذاشت. آنچه داستان زندگی نمرود و فرعون و یهود زمان حضرت مسیح و حكومت روم و یهود مدینه و بزرگان مكه و نرون و سزار و اسكندر و ناپلئون و هیتلر را به هم شبیه می كند، این است كه همه آنها مغرور بودند و همه آنها فكر می كردند قدرت و مقامشان تا ابد باقی خواهد ماند. نه به فكر آنان و نه به فكر هیچ كس دیگر از اطرافیانشان خطور نمی كرد كه اشتباه كرده باشند، اما هیچ چیز از آنها باقی نماند، مگر خاطرات غفلتها و جنایتها و سقوطهای دشوار و سنگینشان. تصور نكنیم كه اگر ما هم مانند آنها (هر كدام در مقام و موقعیت خودمان، به عنوان یك فرد عادی یا قدرتمند) به خودمان مغرور شویم و فكر كنیم قدرت و محبوبیت یا هر چه كه داریم و به آن می بالیم، تا ابد باقی خواهد ماند، از غرور خود بهره ای خواهیم برد.

نظر خود را بنویسید