سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
ابيات زيراز قصيده اي است منسوب به جناب آقا عبد الحسين، متخلص به نداف
بگو به مفتي بيچاره، انقلاب مكن بخويشتن، ز قياسات خود، عذاب مكن
گذشت دوره تدليس و زهد شيطاني ز رنگ زهد و ريا،دست خود خضاب مكن
به عمر خويش نمودي هزار كار ثواب تو را بس است، از اين بيشتر ثواب مكن
پديد گشت ، جمال جميل قائم ما به روي خلق خدا ،خويش را حجاب مكن
نمود، نور بها ، شرق و غرب را روشن گِل ظنون خود، اين شمس را نقاب مكن
كجاست در همه قران ،ثواب كشتن خلق تو را به حق خدا ،خدعه در كتاب مكن
مخربي و گمان مي كني كه معماري قرين ز جهل ،خزف با دُرِِّ خوشاب مكن
جزاي هر عملي را خدا، دهد به يقين چنين به كشتن آزادگان شتاب مكن
تو را چه حد كه كني منع عاشقان بها تو منع شامه پاك كس،از گلاب مكن
نگشته دين نبي نسخ ،بل شده تجديد ببين به ديده معني و اضطراب مكن
يكي است كل ظهورات مظهر رحمان دويي مبين و به خود ،زجر بي حساب مكن
جناب آقا عبد الحسين در سال 1277هجري قمري در اصفهان بدنيا آمد و پس از رسيدن به سن تحصيل ،سواد خواندن و نوشتن را در مكتب محل فرا گرفت و سپس به شغل ندافي ( حلاجي ) كه حرفه خانوادگيش بود مشغول گشت . به شعر و ادب علاقه فراوان داشت و هر كجا شاعري مي يافت صحبت او را به قدر مقدور، غنيمت مي شمرد تا آنكه خود نيز رفته رفته به گفتن شعر پرداخت و تخلص خود را نيز به مناسبت شغلش ،نداف اختيار كرد . جناب نداف وقتي به سن رشد رسيد اطلاع يافت كه عمويي داشته به نام ملا قاسم چرختاب كه در سي و سه سال پيش در راه ايمان به سيد باب كشته شده است و لهذا در صدد تحقيق از ديانت سيد باب بر آمده و در نتيجه به حضرت باب و سپس به حضرت بهاالله مؤمن مي گردد.اما كيفيت شهادت ملا قاسم چرختاب عموي جناب نداف بدين قرار بوده است :
ملا قاسم سه برادر داشت كه اموالي از ارث پدر به شراكت داشتند. برادران به طمع تملك سهميه ارثي او ، از موقعيت استفاده نموده با وي به مخاصمت برخاستند و از هيچگونه مزاحمت در باره او دريغ نمي داشتند تا سرانجام او را نزد مدرس مسجد رحيمخان اصفهان بردند تا تكليفش را يكسره كنند. جناب مدرس به او مي گويد :" "سيد علي محمد را لعنت كن "
مي گويد:" به علي او لعن كنم يا به محمدش ؟ ! و بدانيد كه من هيچگاه اين كار را نخواهم كرد چه كه دو اسم "علي"و"محمد " بالاترين اسم در اسلامند و خدا لعنت كند كساني را كه تكليف لعنت به اين دو اسم مقدس مي كنند . "
جناب مدرس بعد از شنيدن اين مطلب اظهار مي دارد كه كفر اين شخص بر من ثابت گشت و قتلش واجب است و لهذا مردم با ايمان، وي را در جلو آسياب معروف بيك پري (پايين دروازه) با سنگ و چوب و چماق شهيد مي كنند و براي اينكه اثري از جنايت خود بر جاي نگذارند ديواري را بر روي جسدش خراب مي كنند.
اما آن سه برادر نيز از عمل خود بهره اي نيافتند و نه تنها سهميه او را از ارث پدر، به فراغت نخوردند بلكه از آن خويش را نيز براي ديگران گذاشتند .چه كه سالي بعد از اين واقعه، هر سه برادر ،ظرفي حليم و روغن، از سر بازار خريده در منزل خوردند و بي هيچ انتظاري، مسموم گشته جا در جا مردند . خدا همه درگذشتگان را رحمت كند.
ماخذ :ديوان اشعار شاعران بهايي جلد 3
نظر خود را بنویسید