×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

سیاه تر از سیاه
1387/12/21

بیش از دو هزار سال پیش مردم اورشلیم جمع شده بودند تا حضرت مسیح را به یکی از وحشیانه ترین روشهای آن زمان اعدام کنند. جرم او این بود که در شریعت بدعت گذاشته است و سنتها را شکسته است؛ با بی دینان و مجرمان، دزدان و فاسقان، هم نشینی می کند؛ ادعاهای گزاف دارد؛ می خواهد سلطنت بر پا کند. به رومیان گفته شده بود می خواهد قیامی مردمی به راه اندازد و سرزمین یهودیه را از سلطۀ روم آزاد کند. همۀ این تهمتها چهرۀ او را در نظر مردم چنان سیاه و منفور ساخته بود که به روایت انجیل وقتی حاکم شهر حاضر شد به مناسبت عید، جان یکی از مجرمان را به انتخاب خود مردم ببخشد، همۀ مردم یک صدا از میان دزدی خطرناک و این جوان محجوب، فروتن و مهربان، آزادی دزد را خواستار شدند و حکم بر تصلیب عیسی دادند.

چند قرن بعد، وقتی حضرت محمد (ص) برای ابلاغ رسالت خود از مکه خارج شدند تا در دهات و شهرهای اطراف گوش شنوایی برای پیام خود و پناهی برای پیروان ستمدیده شان پیدا کنند، با بی اعتنایی محض رو به رو شدند. در شهر طائف پیامبر تنها را از خود راندند و درهای خانه ها را به روی ایشان بستند و کودکان از بالای پشت بامها او را سنگباران کردند. زیرا دشمنان آن حضرت پیش از خودشان به آن شهرها قاصد فرستاده بودند تا تصویری سیاه و ناخوشایند از او ترسیم کنند: شاعری مجنون، رهبر گروهی شورشی که نظم اجتماع را بر هم ریخته بود، می خواست اموالشان، فرزندانشان، دین و ایمانشان را از آنها بگیرد و آنها را تسلیم حکومتهای بیگانۀ روم و ایران کند.

وقتی بخشی از جامعۀ جوان و نوپای اسلامی که از ظلم و خشونت بی رحمانۀ مردم مکه به جان آمده بودند، در جستجوی ذره ای آرامش و برای گسترش پیام نیکی و عدالت به حبشه هجرت کردند، نمایندگان قریش پیش از آنها در دربار پادشاه حاضر بودند تا چهرۀ زشتی از ایشان نشان دهند. شورشیانی گریزپا که حال آمده بودند تا سرزمین حبشه را به بدبختی بکشانند؛ که به مسیح و خداوند (یعنی همان مقامات و اموری که حبشیان تقدیس می کردند) بی اعتقاد بودند. اتهامات ایشان سبب شد که مهاجران مسلمان را در غل و زنجیر در دربار نجاشی حاضر کنند و فقط بعد از تحقیق منصفانۀ پادشاه و گوش سپردن او به سخنان مسلمین بود که این گروه بی پناه از تحویل به دشمنان و آزار آنان نجات یافتند.

لشکریانی که در نینوا راه را بر امام حسین و یاران فداکارش بستند و آب را از ایشان دریغ داشتند، آنان را گروهی شورشی می پنداشتند که بر اسلام خروج کرده اند و از طریق پیامبر منحرف شده اند و خواهان مقامات گزاف برای خود هستند. به آنان گفته شده بود نوادۀ پیامبر قصد دارد تمام حکومت و ثروت سرزمینهای اسلامی را یکسره برای خود بردارد. کار به جایی رسید که هیچیک از کسانی که خبر رویارویی دو سپاه و محاصرۀ خاندان پیامبر را در سرزمین خشک نینوا شنید، حاضر به همراهی و دفاع از مظلومان نشد، مگر معدودی قلیل که دلهای روشن و جانهای آگاه داشتند و گوش به تهمتهای بدگویان نسپردند.

این حوادث منحصر به فجایع مذهبی نیست، نزدیک دو قرن پیش در امریکای شمالی سپاهیان سفیدپوست گروهی از سرخپوستان را که طبق قرار داد فی ما بین به سمت اردوگاه امن در حرکت بودند، محاصره و قتل عام کردند. به مردم گفته بودند این سرخپوستان گروهی وحشی و خونخوارند که اگر کشته نشوند یک سفیدپوست را هم زنده نمی گذارند و همۀ آنها را از سرزمینشان اخراج خواهند کرد. آنها جزء گروه سرخپوستان جنگجو و خشونت طلب نبودند، بلکه با سفیدان همسایه شان زندگی مسالمت آمیزی داشتند. بیشتر کسانی که در این حادثه کشته شدند، گروهی زن و کودک و پیران کهنسال بودند. این واقعه به نام قتل عام واشیتا مشهور است و هنوز بر وجدان تاریخی مردم امریکا سنگینی می کند. اما آن روز کسانی که مرتکب این جنایت شدند، به عنوان قهرمان مورد ستایش قرار گرفتند.

در تمام این وقایع سیر واحدی تکرار می شود. مردم از آنچه نمی شناسند می ترسند و از آنچه باعث ترسشان می شود، متنفر می شوند. کسانی از این خصوصیت استفاده می کنند و با تهمت و بدگویی به ترس و نفرت مردم دامن می زنند. ترس و نفرت، مردم را تا پای خشونت به پیش می برد، تا جایی که حاضر می شوند وحشتناکترین جنایتها را مرتکب شوند یا در برابر آن سکوت کنند. تهمت بهترین راه توجیه خشونت است، به خصوص زمانی که مردم نپرسند و هر سخنی را بی گفتگو بپذیرند. دروغ و تهمت به خصوص وقتی با شدت و وقاحت و به مقدار زیاد منتشر شود و به دفعات تکرار گردد، مانند دود سیاهی فضای یک جامعه را مسموم می سازد و بر دل و جان مردم می نشیند. در چنین شرایطی تشخیص دروغ از حقیقت بسیار دشوار می شود و اگر کسی تلاشی برای پاک کردن این دود سیاه نکند، همه چیز را تیره و تار می بیند. چنین کسی خیلی زود دستخوش امواج نفرت و خشونت می شود و همراه با آن تا نهایت قساوت به پیش می رود. و اگر خوب نگاه کنیم، قربانی حقیقی این وقایع همان کسانی هستند که همه تهمتها را باور می کنند و تسلیم احساسات غیر انسانی خود می شوند.

استفاده از تهمت برای ایجاد نفرت و خشونت علیه دیگران در تاریخ به هیچوجه بی سابقه نیست. معمول است که هر گروهی، مخالفان خود را به انواع خلافها متهم کند. تقریبا تمام گروههای مذهبی جدیدی که در اقلیت قرار داشته اند، بار تهمت رفتارهای خلاف اخلاق، توطئه علیه مصالح جامعه، تشکیلات سری و مخوف و مانند اینها را بر دوش کشیده اند. وقتی حدود دو قرن پیش جنبش بابیه در ایران آغاز شد، عده زیادی از پیروان این آئین مورد آزار و اذیت مخالفان قرار گرفتند. حدود 20000 نفر به فجیع ترین روشها به قتل رسیدند. عده بیشتری به زندان افتادند و شکنجه دیدند. اموالشان از دست رفت. از کشور اخراج شدند. دامنه این رفتارهای خشونت بار گروه وسیعی از زن و مرد، پیر و جوان و کودک، از همه طبقات اجتماعی را در بر گرفته است. در طی این سالها کم و بیش همۀ افرادی که منسوب به آئینهای بابی و بهائی بوده اند، به شکلهای مختلف از حقوق خود محروم شده اند. پاسخ مخالفان آئین بهائی درباره علت این آزارها تهمتهایی است که به پیروان این آئین می زنند.

این است که بهائیان خود را با انواع اتهامات گوناگون رو به رو می بینند که اگر حقیقت داشته باشد، چهره آنان را چنان زشت و هولناک می سازد که قابل تصور نیست. باور کردنی نیست که هیچ فرد یا گروهی تا این حد پلید باشند. مخالفان آئین بهائی زشت ترین اعمال و خصوصیاتی را که ممکن است در تصور اجتماع بگنجد، به بهائیان نسبت می دهند. از ارتکاب اعمال خلاف اخلاق گرفته، تا خیانت به حکومت (هر حکومتی) و همدستی با اجنبی (فرق نمی کند کدام)، تا کفر و بی خدایی. بهائی بودن می تواند در عین حال به معنی کفر، هرزگی و خیانت باشد. چنین اتهاماتی دست مخالفان را باز می گذارد که به آزار بهائیان بپردازند و آنها را محدود کنند.

اما اکنون ما در عصر تازه ای به سر می بریم که با قرون گذشته متفاوت است. امروزه ارتباطات به قدری وسیع شده و منابع اطلاعاتی آنقدر متنوع و گسترده شده اند که هر کس به راحتی می تواند درباره موضوعات گوناگون تحقیق کند و برای کسب اطلاعات مورد علاقه اش به منابع مختلفی مراجعه کند. علاوه بر این، با پیشرفت فکر بشر و گسترش بینش و بصیرتش، امکان نقد اطلاعات نیز بیشتر شده است و هر کس می تواند با استفاده از قوه اندیشه و استدلال اطلاعات صحیح را از غلط تمیز دهد و قضاوتهای خود را بر پایه دانش صحیح بنا کند. امروز دیگر تهمت و دروغ حربه کارسازی برای سیاه جلوه دادن چهره دیگران نیست. انسانهایی که افکار روشن و وجدانهای بیدار دارند، گوش به تهمتهای بدگویان نمی دهند و خود به جستجوی حقیقت بر می خیزند.

مخالفان بهائیت تهمتهای زیادی به پیروان آن وارده کرده اند و می کنند، اما اینکه آیا این اتهامات حقیقت دارند یا نه، چیزی است که هر کس خود باید درباره اش به قضاوت بنشیند. با چشم خود ببیند و با فکری فارغ از تعصب و نفرت بیندیشد و با وجدانی پاک داوری کند. آیا به راستی سیمای این گروه همان قدر تیره است که دشمنانشان ترسیم می کنند؟ آیا ممکن است گروهی از مردم که به طبقات کاملا متنوعی تعلق دارند، این چنین زشت و پلید و مجرم و خیانتکار باشند؟ آیا ممکن است اتهاماتی که به بهائیان وارد می شود، مانند همان تهمتهایی باشد که در گذر تاریخ به مسیحیان، مسلمانان، سیاهان، سرخپوستان و دیگر گروههای اقلیت، به خصوص دگراندیشان، وارد شده است؟ آیا ممکن است تاریخ دوباره تکرار شود؟ آیا ممکن است همه اینها حربه گروهی خشونت طلب باشد که هدفی جز رواج کینه و نفرت ندارند و قصد دارند میان مردم جدایی بیندازند و خشونت و قساوت را گسترش دهند؟ آیا باید با آنان همراه شد؟ و در این صورت، آیندگان درباره ما چگونه قضاوت خواهند کرد؟

امروزه ایرانیان زیادی چنین سؤالاتی را از خود می پرسند و می کوشند پاسخی منصفانه برای آن بیابند، زیرا نمی خواهند تسلیم نیروهای خشم و نفرتی شوند که از اتهاماتی واهی سرچشمه گرفته است. چندی پیش گروهی از روشنفکران ایرانی، بیانیه ای صادر کردند و در آن از ظلمهایی که در مدت بیش از 160 سال بر بهائیان ایران رفته است، اظهار تأسف کردند و نشان دادند که دیگر نمی خواهند با سکوت خود در این ظلمها سهیم شوند. برای ملتی که سابقه ای طولانی در دفاع از آزادی، احترام به حقوق انسانها و عشق به دانش و اندیشه دارد، دوران حاضر می تواند نقطه عطفی باشد و راهی به سوی عظمت و افتخار بیش از پیش کشور ایران بگشاید، زیرا نشان می دهد که ایرانیان هنوز هم به حقیقت عشق می ورزند، از دروغ پرهیز دارند و برای انسانیت (صرفنظر از تفاوتهای دینی و اعتقادی و...) ارزش قائلند.

البته نیروی تهمت برای انتشار ترس و تعصب در میان مردم، به هیچوجه کم نیست و ممکن است کسانی که از طریق بدگویی قصد ایجاد اختلاف و خشونت دارند و سعی دارند با وارد کردن اتهام اقدامات ظالمانه خود را علیه بهائیان توجیه کنند، تا اندازه ای در کار خود موفق شوند و عده ای را با خود همراه سازند. ممکن است هنوز هم کسانی باشند که تحت تأثیر بدگوییها قرار بگیرند و چشمان خود را به روی حقیقت ببندند. ممکن است تعدادشان کم هم نباشد. اما تلاش عده ای، هر چند اندک، برای شناخت حقیقت و دفاع از آزادی و عدالت و پرهیز از نفرت به خودی خود ارزشمند و مایه دلگرمی است. سیاهتر از سیاه ابر تیره تهمتها و تعصبات است که دلها و چشمها را می پوشاند و مانع رسیدن نور حقیقت می شود، اما همیشه سرانجام پیروزی با حقیقت است.

نظر خود را بنویسید