×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

کشور وجدان
1388/03/12

منبع: سایت سیروس نیوز

یادش به خیر آن روزها که در زندان بودیم، یک روز با چشمان بسته مرا به دفتر رئیس زندان بردند. اوّلین ملاقات بود که او مرا می‎دید و من او را نمی‎دیدم. صدایش در حافظه ضبط شد و بعدها هرگاه در سلّول تنهایی به دیدارمان میآمد از صدایش او را می‎شناختم، چه که دیدگانم بسته بود و رو به دیوار و پشت به در می‎نشستیم و او با ما سخن می‎گفت.. باری، در آن روز اوّل صحبت از اعتقادم کرد و ایمانم. گفتم درون دل و جانم جای دارد؛ گفت، باشد که با یک سیلی آن را از دلت بیرون کنم؛ گفتم با دلم آنچنان عجین گشته که جدایی ناپذیر است؛ گفت، دلت از شیشه است، بر زمینش بزنم و بشکنم؛ گفتم، باز هم اگر بجویید در لابلای شیشه‎های خرد شده مهرم به خدایم را خواهید یافت. در قوّهء من نیست که این مهر را از دل برانم؛ خدایم به ودیعت نهاده و خود حفظش فرماید. و در حدّ شما هم نیست که آن را از من جدا سازید. مستأصل شد دستی بر شانهام کوبید و مرا مرخّص نمود.

اینک سخن از همین می‎خواهم بگویم که دل و جان انسان همان کشور وجدان است. نفسی از بزرگترین مردمان میفرمود، "در کشور وجدان جز پرتو انوار رحمن حُکم نتواند و بر سریر قلوب جز قوّهء نافذهء مالک‎الملوک حاکم نشاید. این است که هر قوّه‎ای را معطّل و معوّق توان نمود جز فکر و اندیشه را که حتّی انسان بنفسه منع اندیشه و خاطر خویش نتواند و سدّ هواجس و ضمائر خود ننماید."

آنچه که در دل و جان آدمی، یعنی کشور وجدان، جای گرفته، هرگز مکانش را ترک ننماید و جای خود را به غیر خود ندهد. هرچه بیشتر صاحب آن کشور را آزار دهند و بیشتر در رنج و عذابش بکوشند، آن مهر دیرین بیشتر در مکان خود جایگیر شود و قوام و استحکامش بیشتر شود. آنان که دست به ایذا و آزار می‎زنند تا که شاید زبانی باز شود و منکر مهر مکنون در دل و جانش شود، باید بدانند که، "تعرّض به امور وجدانیّه سبب ثبوت و رسوخ گردد و بادی توجّه انظار و نفوس؛ و این قضیه به کرّات و مرّات به تجربه رسیده."

تأثیر تعرّض به کشور وجدان

نکته‎ای که باید توجّه داشت آن است که اینگونه فشارها برای تهی ساختن دل از ایمان و عقیده دو نتیجهء قطعی در بر دارد:

اوّل آن که، صاحب آن دل و جان، هرچه آزار بیشتر بیند، بر مهر خویش بیفزاید؛ چه که در می‎یابد کنزی مکنون و گنجی گرانبها دارد که میخواهند از چنگش به در آرند و او را بی‎بهره از آن سازند و لذا با نیرویی افزون آن را محفوظ نگاه می‎دارد. به خاطر دارم آن زمان که در بدایت این دوران سی‎سالهء اخیر، کارکنان معتقد به این آئین را از دوایر دولتی بیرون می‎راندند، جمعی از ماها را دایرهء مربوطه احضار فرمود. چون پشت در جمع شدیم، فردی را دیدیم که ابداً نمی‎دانستیم که بهائی است. سخن آغاز کرد که، "مرا خانه‎ای است و خانواده‎ای و لابد مخارجی و مرا کار می‎باید و درآمد. من که یک کلمه می‎نویسم و به سر کار خویش باز گردم." ما که عزم جزم کرده بودیم که هیچ کلامی نگوییم و انکار عقیده و ایمان نکنیم، اعتنایی به گفتار او نکردیم. باری، اندکی بگذشت و ما را به درون فرا خواندند. مسئول مربوطه گفت، "می‎دانید که شما را به علّت عقیده حکم به اخراج داده‎اند. حال، یک کلام بگویید که معتقد به این آئین نیستید و به کار خویش باز گردید." فرد مزبور که می‎خواست آنچه را که می‎خواستند انجام دهد، زبان باز کرده گفت، "من بهائی هستم و خواهم بود. حکم اخراجم را بنویسید که بروم." ما حیران ماندیم که از آن سوی در تا بدین سوی چه تغییری در او ایجاد شد که چنین واکنشی نشان داد. در طول تاریخ نیز این واکنش بارها نشان داده شده و در طول سالهای دراز، علیرغم فشارهای بسیار، این استحکام از پیروان این آئین دیده شده است. در سایر ادیان عالم نیز چنین استقامتی از پیروان آنها دیده شده است. سیصد سال مقهوریت مسیحیان و سالها ستمدیدگی مسلمانان در زمان حضرت رسول، شاهدی است صادق و گواهی است موافق بر این مدّعا. همان بزرگوار فرماید، "امور وجدانیه را امر به تعرّض عین ترویج و تأیید است و آنچه به خاموشی کوشی، شعله برافروزد، علی‎الخصوص در امور دین و مذهب. به مجرّد ریختن خون، سرایت و نفوذ پیدا کند و در قلوب تأثیر شدید نماید. این امور به تجربه رسیده است."

دوم، انظار را به خود جلب کند و آنها را که از این مهر پنهان در کشور وجدان بی‎خبرند، برانگیزد که علّت این همه آزار چیست و سبب آن همه استقامت کدام. لذا، در صدد پرس و جوی بر آیند و با پذیرفتن همان سرنوشت در سلک پیروان این آئین در آیند. همان بزرگواری که کلامش نقل شد گوید، "روایت کنند که شخص بابی در کاشان اموالش به تاراج رفت و خانمانش پراکنده و پریشان. عریان نمودند و تازیانه زدند و محاسنش بیالودند و بر درازگوشی واژگونه سوار و در کوچه و بازار به منتهای آزار با طبل و شیپور و تار و طنبور بگرداندند. شخص گبری در کناری، در گوشهء رباطی، افتاده و ابداً از جهان و جهانیان خبری نیافته. چون های هوی مردمان بلند شد، به کوچه شتافت و چون از جرم و مجرم و سبب تشهیر و تعذیب، بر وجه تفصیل، مطّلع گشت، به جستجو افتاد و در همان روز در زمرهء بابیان داخل گشت و گفت، همین اذیت و تشهیر برهان حقیقت و عین دلیل است. اگر چنین نبود، یمکن هزار سال می‎گذشت و مثل منی آگاه نمی‎شد." این نیز به تجربه ثابت شده و در همین سالهای اخیر بسیاری را کنجکاو نموده است. جالب آن که بسیاری از معتقدان به آئین اسلام، چون پای سخن روحانیون بنشینند و بسیاری از نسبت‎های وارده به بهائیان را بشنوند، نزد بهائیان می‏روند و با حیرت می‎پرسند، "آیا واقعاً چنین است؟ آیا اینها راست می‎گویند؟ اصلاً عقاید شما چیست و به کدام مطلب باور دارید؟" و بدین سان در جهت آشنایی بیشتر با عقاید پیروان این آئین قدم بر می‎دارند.

به نکتهء دیگری نیز باید اشاره نمود که خالی از اهمّیت نیست. در زندان که بودیم، جناب بازجو معتقد بودند که به ضرب تازیانه می‎توان اعتقاد را از دل فرد بیرون راند. عرض شد، "آنچه که حاصل می‏شود، در منتهی درجهء خود کلامی است که از خوف بر زبان جاری شود، امّا در دل تأثیری نگذارد و این ابداً ارزش ندارد. اگر بتوانید به منطق و بیان بطلان آراء را بیان کنید، شاید تأثیرش بیشتر باشد." سکوت کردند و شاید در فکر فرو رفتند که به قول همان بزرگوار که کلامش در بالا نقل شد، "حال در ایران اعتراض بر عقاید و وجدان ایشان است و این نیز خارج از قوّهء انسان است که بتواند به تعرّض و اعتراض تبدیل ضمائر و وجدان نماید و یا دخلی در عقاید احدی کند."

نکتهء دیگری که در این مقام باید به آن توجّه داشت موضوع جایگزینی است. در جامعهای که عقیده و باوری ریشه دوانده و مستحکم شده است، قطع کردن شاخ و برگ، به هر عنوان که باشد، هیچ نتیجهای در بر ندارد چه که، "ریشه در حقیقت قلوب پنهان و شاخ نمودار و عیان. چون شاخی قطع شود، شاخه‎های دیگر بروید." حال، اگر راهی بر بندگان خدا بسته شود، راه دیگر بگشایند و به سوی هدف خویش رهسپار گردند، چه که به آن هدف معتقدند و هیچ قوّهای، با هر توان و نیرویی، قادر نیست بر کشور وجدانشان دست یابد حتّی اگر جسمشان را در زاویهء زندان اندازد، و به ضرب تازیانه از سپیدی به سیاهی تام رساند، یا روانشان زیر فشار پرس و جو بیازارد، یا جسمشان بر خاک سرد بیارامد و از زیراندازی محروم ماند. روح آزاد است و دسترسی به آن خارج از توان و قوّهء آدمی.

وظیفهء حکومت در ارتباط با کشور وجدان

از قدیم گفته‎اند، "آزموده را آزمودن خطاست." آدمی در طول تاریخ ثابت کرده که دلبستگی تامّ به مکنونات دل و جانش دارد، مگر آن که به دلیل ثابت گردد که اندیشهاش به خطا است. اگر حکومت به عقاید و آراء و باورهای انسانها احترام بگذارد و آنها را آسوده و آزاد بگذارد که طریقهء وصول به خدایشان را انتخاب نمایند و خود جوابگوی راهی باشند که برگزیده‎اند، از طرفی خود را درگیر اموری نامربوط به خود نکرده است و از طرف دیگر وقت و همّت خود را صرف آبادانی کشور، و رفاه مردمش نموده است. حکومت باید از "آزادگی وجدان و آسودگی دل و جان" حمایت نماید، چه که "در جمیع اعصار باعث ترقّی درجات و استیلاء سایر جهات است." در طول تاریخ، هر زمان که منازعهء مذاهب از میان برداشته شد و جمیع طوائف در نظر حکومت به میزان واحد طرف معامله واقع شدند، جمیع یک قوم و یک حزب و یک نوع و یک جنس به حساب آمدند، آن مملکت رو به ترقّی گذاشت و پیشرفت مادّی و معنوی و اقتصادی و اجتماعی را به طور محسوس مشاهده کرد.

حکومت باید بداند که، "ضمائر و افکار در حیطهء احاطهء مالک‎الملوک است نه ملوک و جان وجدان بین اصبعی تقلیب ربّ قلوب است نه مملوک." همین که نمی‎توان در جهان دو نفر را یافت که تفکّر و تصوّر یکسان داشته باشند و در جمیع مراتب و عقائد یک اندیشه داشته باشند ثابت می‏کند که تقلیب قلوب و تغییر افکار فقط در دست پروردگار است و احدی احاطه بر آن کشور، یعنی کشور وجدان ندارد. مگر نه آن که از قدیم گفته‎اند، "الطّرق الی الله بعدد انفاس الخلائق" و مگر نه آن که در قرآن فرموده است، "و لکلّ امّةٍ جعلنا منسکاً هُم ناسکوه" (سورهء حج (22)، آیهء 67)؟ بنابراین، خداوند بنفسه تعیین می‎کند و القاء می‏نماید که هر فردی چگونه بیندیشد و چه طریقی پیش بگیرد. انسانها می‎توانند راهی را که یافته‎اند به دیگری نشان دهند، امّا آنها دیگر مسئول نیستند که آیا شخص مهتدی راهی را که هادی به او نشان داده خواهد رفت یا خیر.

حکومت به جای آن که به عقاید و باورهای دیگران بپردازد باید که به امور عام‎المنفعه مبادرت فرماید؛ یعنی "این همّت عظیمه و اوقات عزیزه که بذل تعرّض طرائق سائره می‎شود و به هیچ وجه ثمره و نتیجه حاصل نه"، اگر چنانچه در تشیید بنیان کشور و تعمیر مملکت و احیای رعایای کشور صرف شود، خطّهء تحت حاکمیتش معمور و کشتزار اهالی از فیض عدالت قوّهء حاکمه از باران دادگری سیراب گردد.

مقاصد پیروان این آئین

از جمله راه‎هایی که حکومت در اختیار دارد انواع وسائل انتشار تهمت و افترا است و دروغ‎های بیپروا. گو این که به تجربه ثابت شده که اینها ابداً مؤثّر واقع نخواهند شد و بیشتر سبب کنجکاوی سایرین خواهد گردید، امّا بیان اصول اعتقادی به زبان همان بزرگواری که کلامش اینجا زیاد نقل شد، می‎تواند اذهان را با آن آشنا سازد. او گوید که پیروان این آیین "مقصد دنیوی و مدخلی در امور سیاسی ندارند. مدار حرکت و سکون و محور سبک و سلوک محصور بر امور روحانیه و مقصور بر حقایق وجدانیه است. مدخلی به امور حکومت و تعلّقی به دستگاه سلطنت ندارند. اساس، کشفِ سبحات است و تحقیق اشارات؛ تربیت نفوس است و تهذیب اخلاق؛ تصفیهء قلوب است و نورانیت به لوامع اشراق." بنابراین، وقتی هدف فقط جنبهء روحانی دارد، و نمودن راهی است که یافته‎اند و به رستگاری منجر شدن آن یقین تام دارند، محرومیت‎های دنیوی و فشارهای جسمانی ابداً آنها را از ادامهء راه منع نتواند. حال، اگر گروهی را در زاویهء زندان نگاه داشتند که عقیدهء خود تغییر دهند، چند نتیجهء مفید دارد:
اوّل: همانطور که در بالا گفته شد، در ایمان و اعتقاد خویش راسخ‎تر گردند و بنیان باورهایشان قویم‏تر شود.
دوم: نزد هم‎مسلکان خویش قهرمان شوند و مظهر استقامت دوران گردند و عزیزتر از هر زمان شوند و گرامی‎تر از هر کسان.

سوم: مظلومیتشان جهانگیر شود و آوازه‎شان ورد زبان هر جوان و پیر گردد؛

چهارم: چون ندا از هر طرف برخیزد که از چه رو این ستمدیدگان در زاویهء زندان بمانده‎اند و گفته شود تعرّض به کشور وجدانشان خواهند و تعدّی به دل و جان، کنجکاوی‎ها بیشتر شود و طالبان فزونی یابند و بازار گفت و گو گرم شود و راهی را که نمی‏شد به آسانی نشان داد، اینک به راحتی می‎توان بیان کرد.

پنجم: این سیر به مرور زمان قوّت و قدرت گیرد و امکان توسعه و ترویج بیشتر شود و آوازه بلندتر گردد و صیت این آئین بیش از پیش به گوش قریب و بعید رسد.

کلام آخر

آغاز سخن دربارهء کشور وجدان بود و پایان آن نیز باشد که چنین باشد. آزادگی انسان سبب رفعت و عظمت کشورش شود و بلندی افکارش سبب پیشرفت و ترقّی گردد. حصر نمودن افکار و محبوس ساختن عقاید در قفسی از پیش ساخته، سبب کوتاهی فکر شود. باید دانست که، "وجدان انسانی مقدّس و محترم است و آزادگی آن باعث اتّساع افکار و تعدیل اخلاق و تحسین اطوار و اکتشاف اسرار خلقت و ظهور حقایق مکنونهء عالم امکان است." پس باشد که در این مرز و بوم آزادی افکار و وسعت میدان فعالیت را محفوظ نگاه داریم تا همگان، اعم از زن و مرد، پیرو هر آئین و مذهب، از هر قوم و ایل و طایفه، با هر شغل و وظیفه، در هر جایگاه اجتماعی که باشند، در اعتلای نام ایران، بل در بلندی اسم انسان تلاش کنند و همانطور که نزد خداوند یکسان هستند، نزد ابنای انسان و بندگان خداوند منّان نیز یکسان نگریسته شوند.

نظر خود را بنویسید


وجدان

مستعار
ارسال شده در : 1388/5/1

شما باید در اینترنت مثلا face book و yoytup بیشتر مظلومیت وافکار بلند خود را شرح دهید .در ایران افراد انسان کم نیستند.