×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

سؤتفاهمات تمامی ندارد!
1388/03/19

منبع: ایران گلوبال

بار ديگر يکی از متفکران ايرانی ما، يعنی آقای کيخسرو گرگين اتهاماتی را بر آئين بهائی وارد کرد که بارها و بارها از طرف بهائيان به آنها جواب داده شده است(۱). اما شايد لازم باشد که از زاويه ديگری به آنها نگاه کرد. بطور خلاصه ايشان ميگويند که آئين بهی يا زرتشتی، البته بنوعی که ايشان آنرا اصل ميشناسند، دين ايرانی است و بقيه اديان روشهای تقليدی، وارداتی و بيگانه با روح ايرانی هستند. و در اين مجرا برای اثبات نظر خود مطالبی را به ديانت بهائی نسبت ميدهند که در بهترين صورت خود چيزی غير از "نصف حقيقت" نيست(۲).

ايشان از خرد بعنوان تنها راهنمای انسان ياد ميکنند که "در حقیقت با خردمند آفریدن انسان، خدای ایرانی، که همانا خرد، یعنی مزدا است، خود را از شرّ میانجی و پیامبر راحت کرده است". البته اين طرز نگرش با نظر زرتشتيان ديگر مغايرت دارد که زرتشت را پيامبر اهورامزدا ميشناسند(۳). گذشته از اين باز هم عجيب است که ايشان نديده اند که خرد انسانی وقتی اسير پيش داوريها و احساسات حّب و بغض ميشود در درک و کشف ساده ترين حقايق عاجز ميماند،. مثلاً نميبيند که پيدايش زرتشت در ايجاد فرهنگ غنی و زندگی ساز ايران قديم چه نقشی را بازی کرده است. اگرخرد به خودی خود کافی ميبود چه نيازی به زرتشت بود. هرکس ميفهميد که چه چيزی خوب و چه چيزی بد است. نه اوستائی لازم بود و نه گاته هائی. يا لااقل بعد از ظهور حضرت زرتشت نه کسی اشتباهی ميکرد و نه دودمانی به باد ميرفت.

اين "خرد نا بخرد ما" نامی که دکتر ناصرالدين صاحب الزمانی بر روی عقل انسانی ميگذارد و آن را با تحقيقات روانشناسی توضيح ميدهد اسم بامسمائی بر خرد سرگشته ی انسان است. خرد با تمام شکوه و کارآئی خود محدوده هائی دارد که اغلب از ديده ها پوشيده ميماند. گمان نرود که بهاءالله از خرد انسان تعريف و تمجيد نکرده است. " زبان خرد ميگويد هرکه دارای من نباشد دارای هيچ نه. از هرچه هست بگذريد و مرا بيابيد." گفته ی بهاءالله است(۴). يا جائي که ميفرمايد: "عطيّه کبری و نعمت عظمی در رتبه اولی خرد بوده و هست. اوست حافظ وجود و معين و ناصر او. خرد پيک رحمن است و مظهر اسم علّام. باو مقام انسان ظاهر و مشهود. اوست دانا و معلّم اوّل در دبستان وجود و اوست راهنما و دارای رتبه عليا. از يمن تربيت او عنصر خاک دارای گوهر پاک شد و از افلا ک گذشت اوست خطيب اوّل در مدينه عدل..."(۵). دراينجا بنظر ميرسدکه پيامبر يا همان مظهر الهی و خرد بمعنی هوش و قدرت شناخت خوب از بد يک مفهوم يا لااقلاً همگن ميشوند. برای اينکه کلام طويل نشود سعی ميشود که نتيجه ی بحثها در اين زمينه بزبان ساده بيان شود.

خرد انسانی برای اينکه لايق آن تعريفها شود که در بالا ذکرش رفت، بايد به نورالهی مزين شود و الّا خود گول زنک قهاری خواهد شد بدون اينکه حتی خود متوجه آن باشد. خرد مثل چشم زيبا و بينا ست. ولی برای ديدن احتياج به نور دارد. منابع نور زيادند. چراغ قوه هم در شب راهی را نشان ميدهد. اما نوری که مثل خورشيد همه جا را روشن ميکند فقط نور تعاليم الهی است که توسط زرتشت ها ی زمانه به زبان قوم، يعنی در خور فهم و شعور و مبتنی بر فرهنگ همان زمان و همان محيط گفته شده، ميشود و خواهد شد. عجيب است که آقای گرگين در لغتهای مختلف معنی واحد آنها را بازشناسی نميکنند. آيا "اهورامزدا" معنی غير از "الله" دارد؟ آيا انسان بينشگری در حد زرتشت و پيامبرالهی يکی نيستند؟ الله آفريننده ی همه ی مخلوقات است، اهورامزدا هم همينطور(رجوع شود به ياداشت ۲). بعضی ها ميگويند که اهورا فقط چيزهای خوب را آفريده است و اهريمن چيزهای بد را. مسلمانان "الله" را آفريننده ی همه چيز از جمله اهريمن و از طريق او بديها هم ميدانند؛ بديهائی که نصيب کسانی هستند که نصايح الهی را گوش نميکنند. اين رفع تدريجی تناقض در فلسفه ی اديان است که از طريق اسلام "اهورا مزدا" يا "الله" تنها خالق ميشود و به انسانها اميد ميدهد که اهريمن خود يک مخلوق است و در مقابل خدا قدرتی ندارد. از اينرو هرکسی که دل به خدا بدهد موفق به خوبی هم ميشود...

در آئين بهائی اهريمن چيزی غير ازجهل انسان و بيگانگی او از علم و عقل و تعاليم الهی نيست(۶). علم و عقل بدون تعاليم الهی انسان را به پرتگاهای خود پرستی، ماديگری نااميدی و بيروحی مياندازد و انسانيت بتدريج ضعيف ميگردد. بزهکاران و جنايتکاران بی عاطفه بر سرنوشت مردم حاکم ميشوند و از علم وعقل برای حفظ منافع خود و سرکوب آدمها استفاده ميکنند. دهه ها و شايد سده ها ميگذرد و راه نجاتی ديده نميشود تا اينکه مردم بيدار شوند و نور اتحاد را از آتشکده ی تعاليم تازه ی الهی بيابند. آری وقتی نور خرد و دانش و اخلاقيات و آداب نوين الهی بيايد تاريکی جهل و ظلم از بين ميرود...

آقای گرگين از دلخونی بسياری از ايرانيان از بعضی از روحانيان شيعه، دانسته يا ندانسته، استفاده کرده و آئين بهائی را با اسلام آنچنانی همگن قلمداد ميکند: "بهائیت به گونه ای انکار ناپذیر فرزند معنوی اسلام در اعم، و شیعه ی اثنی عشری در اخص است، نام خدای اش الله است و به گوهر با دین مبین محمدی همگن است." اگر از اسلام دين ترس وحشت درست کردند به اسلام ربطی ندارد بلکه به سؤاستفاده از آن مربوط ميشود. تاريخ اسلام تاريخ دست خورده ای است و بدون تحليل علمی قابل استناد نيست. هنوز دانشمندان بيطرف و آزاد از تمايلات مختلف، آن را ارزيابی نکرده اند. اسلام از زاويه ی بينش بهائی در مورد "تتابع اديان"(۷) مورد نگرش علمی واقع نشده است. اين وضع در مورد کتابهائی هم که به اسم امامان نوشته اند صادق است. بسيار بودند افرادی که برای توجيه رفتارهای ناشايست خود و يا ولی نعمتهايشان حديثی يا خبری جعل کردند و به حضرت محمد و يا امامی نسبت دادند. به صرف اينکه مطلبی در فلان تاريخ قديمی نوشته شده است دليل صحت آن روايت نيست. انشاالله در اين مورد در مقاله ی ديگر توضيحات کافی داده خواهد شد.

اسلامی را که بهائيان احترام ميگذارند اسلامی است که عشق به خدای " بخشنده و بخشايند و مهربان" را تبليغ ميکند و هر سوره اش را با آن شروع ميکند. خداوندی که انسانها را به اخلاقيات، راستگوئی و عدل و احسان ميخواند(۸). خدائی که مردم را از زور و اکراه منع ميکند(۹)و به گفتگو و استدلال(۱۰)دعوت مينمايد. خدائی که هيچگاه افراد سرتا پا خطا را مأمور نميکند که به جان مردم بيفتند و به زور به آنان تصورات خود را تحميل کنند...

با تمام اينها تعاليم آئين بهائی تفاوت زيادی با احکام اسلام دارد. هيچ بهائی لازم نيست که اول مسلمان شود تا بتواند بهائی گردد. در هيچ کجای تعاليم بهاءالله ديده نميشود که آمده باشد مسلمان خوب باشيد آنوقت ايران گلستان ميشود. اين در مورد اديان ديگر هم صادق است. اگر غير از اين بود ظهور ايشان فايده ای نداشت. کافی بود آدمها زرتشتی تر، مسيحی تر و يا مسلمان تر شوند. موضوع اينست که همه اديان از طرف خداوند برای زمان مشخصی آمده و خواهند آمد و چون اين زمان بسر آيد، بايد دين جديد بيايد و الّا مشکلات هر روز بيشتر و بيشتر خواهند شد. ديانت بهائی هم از اين قاعده مستثنی نيست. تصور اينکه دين لازم نيست و با علم وخرد تنها ميشود دنيا را نجات داد تصوری خام است. اروپا و آمريکا چنين کوششی را کرده وميکنند و ما اثرات آن را در دو جنگ جهانی و حوادث وحشتناک امروزی کم وبيش مشاهده ميکنيم...

اينست که تعاليم بهائی در جهان فرا مدرن امروز(۱۱)، در فکر و عمل، خرد افراد فرهيخته ی بسياری از فرهنگها را راضی ميکند و آنها را در زير لوای وحدت عالم انسانی جمع و يار همديگرمينمايد. وحدتی که تنوع فرهنگها را قدر ميداند و در حفظ آنها ميکوشد. درست زمانی که يک بهائی ايرانی به خانواده ی ملی خود يعنی هموطنان خدمت ميکند از نيکوکاری به همسايه ها يعنی ملتهای ديگر هم غافل نميشود. زيرا اگر همسايه ها راحت و امن نباشند خانواده هم در راحتی و امان نخواهد بود. اينست که اگر بهائی ايرانی به همه ی دنيا دل ميسوزاند، در عوض همه ی بهائيان دنيا هم به ايران دل ميسوزانند. آيا اين بهترين راه برای از بين بردن دسيسه های ملتها بر عليه همديگر نيست؟ به تاريخ و کنفرانسهای بهائی(۱۲) واقعاً بايد توجه کرد تا روابط فيما بين مشخص شود. واقعاً کی زمان آن خواهد رسيد که صاحبنظرانی نظير آقای گرگين اينها را در مدّ نظر بياورند؟

دين زيبای زرتشت که بر روح تمام اديان الهی پايه گذاری شده است يعنی پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک، خود يک وقتی بلای آسمانی شده بود. ياد تاريخ نرفته است که در زمان عادل ترين پادشاه زرتشتی يعنی انوشيروان بيش از صد هزار مزدکی از دم تيغ گذرانده شدند. بيهوده نيست که روح ايران و ايرانی چنان ضعيف شد که ارتش رزم آزموده ی ساسانی طاقت يک مشت عرب بيابانگرد رانياورد. کجا بود آن خردی که اينهمه تعريفش ميکنند تا ايرانيان را بيدار کند. آيا تنفر از کار وحشيانه ی موبدان و متعصبين زرتشتی آن زمان را، که ايرانيان را خلع سلاح کرد، ميشود به آئين زرتشتی نسبت داد؟ آيا نبايد از متفکران ايرانی انتظار حقيقت يابی و حقيقت گوئی داشته باشيم؟...

نبايد فکر کرد که من قصد تخطئه ی بزرگان ايران عزيزمان را دارم. براستی انوشيروان از نظر حفظ ايران و گسترش دانشگاهها و دعوت از پزشکان و دانشمندان رم و ساير ملتها به ايران و همچنين برقراری عدالت در سرتاسر سرزمينمان زبانزد خاص و عام است. ولی انصاف حکم ميکند که کار زشتش هم برای عبرت ما و آيندگان بازگو شود. قهرمانان ايران انسانهای واقعی بودند با همه ی عيبها و خوبيهايشان. ما و آيندگان بايد با شناخت حقيقت از تکرار اشتباهات آنها جلوگيری کنيم...

ايراد به سيستم تشکيلات بهائی
نکته ی ديگری که بسيار مايه ی تعجب است ايراد ايشان به سيستم محافل بهائی است. ايشان محافل بهائی را " شبکه ی کنترل انسان ها" ميداند " که بی شباهت به ۱۹۸۴ اورول نیست"(همانجا) . دليلشان هم اينست که بهائيان آب نميخورند مگر به اجازه محفل. با احتمال قوی ايشان کتاب " ۱۹۸۴ اورول" را نخوانده اند و فقط چيزی راجع به آن شنيده اند والّا چنين تشبيهی نميکردند. گذشته از اين با توجه به اينکه بهائيان سيستم محافل روحانی را طرح الهی ميدانند که معتقدند که بسيار پيشرفته تر از سيستمهای دموکراتيک ميباشد، لازم ميامد که متفکران ايرانی و مخصوصاً آقای گرگين دلايل آن را از دانشمندان بهائی سؤال ميکردند؛ آنهم نه برای جمع کردن اطلاعات برای حمله به آئين بهائی بلکه فقط برای تفاهم و کشف حقيقت.

موضوع مفصل تر از آنست که در يکی دو صفحه بشود آن را توضيح داد. علاقمندان بايد چندين جنبه ی تعاليم بهائی را با دقت مطالعه و تحقيق فرمايند تا زيبائی و کارآئی اين سيستم الهی که از ايران بر خاسته، خاطرها را آرام و قلبها را اميدوار نمايد. سيستم محافل از زمينه های روحانی جان گرفته است که تطابق آن با علم وخرد بمرور زمان آشکار تر ميشود. به تصور من برخی از اين زمينه ها از اين قرارند:

۱- تربيت کودکان و جوانان و بزرگسالان به عشق به خدا و تمام مخلوقات او مخصوصاً به انسانها
۲ - تربيت انسان به امانت و صداقت، به راستی و درستی. "راست بگو کفر بگو بهتر از آنست که کلمه ی ايمان بر زبان رانی و دروغ بگوئی"(۱۳)
۳ - تربيت بهائيان و هر فرد علاقمند به اصل مشورت توأم با محبت، حسن نيت، حقيقت جوئی و فروتنی صادقانه
۴ - قرار دادن "عدالت" بعنوان علت وجودی تشکيلات بهائی بطوری که وقتی جامعه ی انسانی به رشد روحی، فکری، عاطفی و اخلاقی کافی برسد محافل روحانی "بيوت عدل" خوانده خواهند شد، يعنی خانه های عدالت. امروزه هم محافل روحانی به خدمات بزرگی نائل شده اند که يکی از آنها ريشه کن کردن گرسنگی در جوامع بهائی دنيا و کمک به ساير جوامع همجوار که محتاج کمک هستند (۱۴)...
۵ - برداشتن طبقه ی روحانيت از جامعه ی بهائی. در تصميم گيريهای سياسی و اداری جامعه ی بهائی فقط تشکيلات انتخابی يا همان محافل روحانی و بعدها بيوت عدل اجازه عمل دارند. افراد ميتوانند نظرات خود را بصورت پيشنهاد در اختيار محافل روحانی بگذارند.
۶ - معرفی سيستم روحانی و الهی انتخابات بهائی که تأکيد بر روی گزينشهای آزاد، عمومی و سرّی بدون تبليغات و حزب دارد. فهم اين سيستم فقط از راه درک فرهنگ مشورت، معاشرتی و گردهم آئيهای بهائی ميسر است...
۷ - تکليف کردن دينی به بهائيان که از هيئت انتخابی يا محافل روحانی اطاعت کنند زيرا که اينها عامل اتحاد و نتيجه بخشی تلاشهای فردی در مسير اشاعه ی انسانيت و عدالت هستند. چگونه ميشود افرادی را انتخاب کرد، آنها را تنها گذاشت و بعد تابع نظرات شخصی خود شد و از آنها بت ساخت؟ آيا خردمندان نمي بينند که بسياری از ايرانيان بخاطر بت ساختن از افکار و احساسات خود قادر به اتحاد فکری نيستند. بقول بعضيها دو نفر ايرانی را پيدا نميکنيد که با هم همفکر باشند و بتوانند مدت طولانی با هم همکاری کنند. آيا متفکران ايرانی امکان ندارند يک نظری به جامعه ی بهائی بيندازند که چگونه افراد آن در کمال وحدت باهم تشريک مساعی ميکنند؟ همه ی ايرانيان عزيزند مخصوصاً انديشمندان ايرانی. آرزوی قلبی ماست که همه از گذشته پند بگيريم تا بتوانيم بال و پر يکديگر بشويم.

هرکدام از اين جنبه ها البته بحث مفصّل لازم دارد مخصوصاً برای کسانيکه هميشه با فکر خود دنيا و حقايق را ساخته و پرداخته اند بدون آنکه از عوامل تأثيرگذار در ساختار فکری خود با خبر شده باشند و علتهای "بيخردی خرد" انسان را يافته باشند. زيرا تا اين علتها شناخته نشوند، آزادی فکر و خرد واقعی جلوه نخواهد کرد.

سؤتعبير از عدم دخالت بهائيان در سياست
آقای گرگين لطف کرده اند و بهائيان را به خاطر عدم دخالت در سياست متجاوز به حقوق بشر خوانده اند: "از سوی دیگر عدم دخالت در سیاست از سوی بهائیت، ... چیزی جز تجاوز به حقوق بشر نیست، چون خود اش تجاوز به حقوق بشر را دامن می زند"(همانجا). بطور روشنتر اگر کسی با ظلمهای سياسی مبارزه نکند به دوام آن کمک کرده است. اين نکته فقط نصف حقيقت است. چگونه ميشود مسائل را اينقدر يک بعدی بررسی کرد؟

در مسائل سياسی، اجتماعی و روانی ابعاد مختلف وجود دارد. جهان بينی و تصوير از انسان تعیين کننده ی سياست کلی است. عامل ها و کارگزاران سياسی و ماهيت دمکراتيک يا غير دموکراتيک بودن آنان در کنش و واکنش بهائيان نقش بازی ميکنند. در کشورهائی که حقوق بشر محترم شناخته نشده باشد، اقليتها اگر زيرزمينی نشوند، يک قدم سياسی هم نميتوانند بر دارند. اگر زيرزمينی شوند، بازيچه ی سوداگران و دسيسه کاران خواهند شد. رشد اخلاقی و فداشدن بخاطر ايده آل ها تبد يل به فدا کردن انسانها به بهانه ی ايده آل ها خواهد شد. اگراقليتی قصد خودکشی نداشته باشد راهی برايش نميماند بجز دست کشيدن از سياست و متوجه کردن همه ی دست اندکاران حکومتی و اپوزيسيون به حقوق انسانی همه ی شهروندان. اين کار خرج دارد و آن تحمل همه ی سختيها و بيعدالتيهاست، باشد که بزرگان ملت درد را ببينند، بشناسند و اقدام به چاره کنند.

در واقع تمام کارهای بهائيان جنبه ی سياسی دارد منتهی سياست انسانی و اخلاقی و متحد کننده. سياست بهائيان گفتن "مرده باد اين، زنده باد آن" نيست. يا جمع کردن انسانها در يک حزب، کسب قدرت با کوبيدن دگرانديشان و تحميل کردن سليقه های خود بر ديگران راه بهائی نميباشد. ولی بايد دقت کرد که بهائيان رئوس مهم سياسی را با صدای بلند اعلام ميکنند مثلاً ميگويند که دين برای انسان است نه انسان برای دين. بهاءالله ميگويد که "ای پسران انسان دين اللّه و مذهب اللّه از برای حفظ و اتّحاد و اتّفاق و محبّت و الفت عالم است او را سبب و علّت نفاق و اختلاف و ضغينه و بغضاء منمائيد اينست راه مستقيم و اسّ محکم متين. آنچه براين اساس گذاشته شود حوادث دنيا او را حرکت ندهد و طول زمان او را از هم نريزاند"(۱۵) عبدالبهاء ميگويد " دين بايد سبب الفت و محبت بين بشر باشد. اگر دين سبب نزاع و جدال شود بی دينی بهتر است..."(۱۶).

سياست بهائی بطور کل بر مبنای محبت، انسانيت و عدالت قرار دارد. در سياستهائی که در آن ظلم، تحريف حقايق، خراب کردن اعتبار افراد و يا از بين بردن مخالفان جريانات روزمره است دخالتی نميکنند. ولی با صدای بلند و با جانفشانی با تبليغ تعاليم بهائی به همه و همه ميگويند که شرافت انسانی در خدمت به همنوع و مخصوصاً هموطنان است نه مجبور کردن آنان به خفه شدن(۱۷). بهائيان با اعتقاد به تقسيم نسبی ثروت (اصل تعديل معيشت)(۱۸) برای همه ی نونهالان و جوانان شانس کافی برای شکوفائی استعدادهای آنان بوجود ميآورند. حتی در بسياری از طرحهای سازندگی بهائی، غيربهائيان هم از آن امکانات بهره ميبرند( به نشريه ی One Country رجوع شود)(۱۹).

يک تعليم مهم سياسی بهائی قبول مسئوليت شخصی است. در فرهنگ بهائی نميشود افرادی را بعنوان مرجع تقليد انتخاب کرد و مسئوليت اعمال خود را به گردن آنان انداخت. اصلاً تقليد در ديانت بهائی حرام است. انتخابات راستين بدون وعده وعيد های انتخاباتی روش سياسی بهائی در داخل جامعه است و بعنوان نمونه ی عملی در مقابل ديد همگان قرار دارد تا معلوم شود که روش مبتنی بر روحانيت و اخلاقيات و مسئوليتهای فردی چه تأثير فوق العاده در متمرکز کردن نيروهای سازنده جامعه دارد. ولی بهائيان کسی را با توهين و متلک و يا با زور و قهر وادار به قبول اين روشها نکرده و نميکنند. اين مسئوليت به گردن خود افراد مخصوصآً تحصيل کرده ها، روشنفکران و صاحبان قدرت است که ببينند، بشناسند و اگر پسنديدند با چشم باز انتخاب نمايند.

نکته ی مهّم ديگری که بهائيان را از دخالت در سياست حزبی بازميدارد اين حقيقت است که امروزه بخاطر آماده نبودن زمينه های حقوق بشری دعوا بر سر لحاف ملـّانصرالدين يا همان قدرت خودکامه است. گذشته از اين اگر بهائيان دخالتی کنند و حزبی و يا سيستمی بعلت غلط بودن دکترين و روشهايش شکست بخورد آن را به گردن بهائيان مياندازد که اگر بهائيان چنين و چنان نکرده بودند ما کشور را بهشت کرده بوديم. پس تنها راه سياست برای بهائيان همان ميماند که با دليل و منطق قلبها را به هم نزديک کنند. آنان با ارائه ی جامعه ی خود بعنوان نمونه ی قابل لمس به همه بندگان خداوند نشان دهند که اين ايده آل ها مدينه ی فاضله نيست بلکه کاملاً عملی است. روش جديد انتخابات را که بر زيربنای روحانيات و جهان بينی انسانی قرار دارد به دوستداران دموکراسی معرفی نمايند...

در اين راستا بايد توجه کرد که پيروان تمام اديان که بهائی ميشوند خود را بنده يک خداوند ميشمارند، جنبه های زيبا و جاودانه ی دين خود را در آئين بهائی باز شناسی ميکنند و دوست همه انسانها ميشوند حتی دوست آنهائی که بهائی نشده و يا اصلاً نميخواهند بشوند.

بهائيان برای هموطنان غيربهائی خود نسخه نميپيچند بلکه آنان را دعوت به تحرّی حقيقت ميکنند. هر کس خود داند؛ ميتواند دعوت را قبول و يا ردّ کند. ولی اگر اکثريت مردم با فرهنگ نوين آشنا شوند قادر خواهند بود که زمينه ی فرهنگی دموکراسی واقعی را پيريزی کنند. هرکسی که در رأس قدرت قرار بگيرد با انسانهائی روبرو خواهد شد که از خرافات بری شده اند اهل علم و دانش وخرد تربيت يافته و اخلاقيات و همبستگی هستند. همه را خودی ميدانند چه مسلمان چه زرتشتی چه مسيحی چه يهودی چه بهائی و چه بيد ين. چنان آدمهائی قدرت را در خدمت رسيدگی به انسانها و انسانيت خواهند خواست نه در به کرسی نشاندن تصورات خود و تحريف حقايق.

اين گفته ها تلاش برای براندازی حکومت در هيچ کشوری نيست بلکه تقويت قدرت روحی ملتهاست که بجای استقرار "تنازع بقا"، در تمام زمينه ها "تعاون بقا" را حاکم کنند. زيرا تا زيربنا قوی نشود ملتها انسانهای بزرگ توليد نخواهند کرد و حکومتها برای حفظ خود هميشه بايد فتيله ی ظلم را بالاتر بکشند. ولی چون چنين کنند لاجرم روزی آتش خانمان سوزی برافروخته خواهد شد که عواقبش غير قابل پيش بينی است. چنين چيزی را بهائيان برای هيچ کشوری مخصوصاً ايران عزيز آرزو نميکنند.

تبليغ يک عمل زشت؟
آقای گرگين تبليغ دين بهائی را مثل بسياری از هموطنان عزيزمان که بطور مستقيم و يا غير مستقيم تحت تأثير تبليغات بعضی از آخوندها بودند، يک عمل ناپسند ميشمارند. ايشان ميگويند که " مسلما بچه های گرسنه ی آفریقایی را خیلی راحت می توان با ساختن یک مدرسه و چند لقمه نان مسیحی و یا بهائی کرد. این کار زشت است. انسانیت آن است که گاندی به یک هندو گفت: در حالی که در اعتراض به درگیری میان مسلمان ها و هندوها اعتصاب غذا کرده بود، هندویی بر سر بالین اش می آید و می گوید مسلمانی فرزند او را کشته است، او نیز به کین خواهی یک بچه مسلمان را کشته است. گاندی می گوید برو و یک بچه مسلمان را که پدر و مادر اش را هندوها کشته اند به فرزندی قبول کن، به خانه ات ببر و مانند یک مسلمان بزرگ اش کن. این یعنی انسانیت و از خود گذشتگی، و نه هر جا و هر زمانی را فرصتی شمردن برای تبلیغ و هر آدمی را ماده ی خامی دیدن برای تبدیل به یک همدین."( خط کشی زيرجمله ازبنده است). اين نظريه گويای اين حقيقت است که هر انسانی که تحت تأثير تبليغات بعضی از رهبران دينی باشد و يا دنيا را مصراً از پشت عينک پيشداوريهای خود بخواهد ببيند در دام مخلوط کردن موضوعات ميافتد. کار براستی بزرگ گاندی برای آشتی هندوها و مسلمانان بود که مانع کشتارهای بسياری شد ولی متأسفانه در دلها اثر دائمی نکرد. گاندی براستی در عالم روحانی گوهر تابناکی بود... با تمام اينها بايد دانست که ميان رسالت گاندی و بهاالله تفاوت بسيار است. رسالت بهاالله تربيت کردن تمام بشريت به تعاليمی است که به باور بهائيان برای نيل به صلح جهانی، وحدت عالم انسانی، اشاعه ی انسانيت و شادی در تمام جهان شرط لازم و غير قابل اجتناب است. روشن کردن اين مطلب همان "تبليغ" است که در نظر جناب گرگين زشت مينمايد. و اين برای بنده حيرت آور است.

از طرف ديگر پديدار شدن يک دين غنی تر کردن فراورده های " سوپرمارکت اديان" نيست. بلکه نياز بشر به نوآوريها و تجديد قوای مادی و معنوی بشريت است. خود حضرت زرتشت به مردم نگفت برويد و به دين ميترائی معتقدتر بشويد. آن حضرت ۱۰ سال مردم را به آئين خود دعوت فرمود و غير از پسر عمويش و احتمالاً چند نفر از افراد خاندانش کسی به او ايمان نياورد تا اينکه پيش گشتاسب شاه رفت و او را از مفيدی تعاليمش قانع کرد(۲۰). هر پيامبری از مردم هميشه انتظار توجه و شناختن داشته است و تبليغ آئين خود را کرده است.

دين وقتی ارزش دارد که رفتار انسانها را متعالی کند و ادعاهای پيروان را از حرف به عمل بياورد و الّا چه ثمری غير از درد سرها و بر هم با ليدنها. حال عمل يک مسيحی و يا يک بهائی که به نصيحت مولای خود عمل کرده، بيمارستانی درست نموده و خدمت نوع بشر ميکنند البته جای تحسين و تشکر دارد. چه خوب بود که پيروان اديان ديگر هم بطور سيستماتيک چنين ميکردند. بنده که خود شاهد تلاشهای طاقت فرسای همنوعان مسيحی و همدينان بهائی بوده و هستم صميمانه از آنان سپاسگزارم و با رقيقترين احساسات دعايشان ميکنم. حال اگر چنين "کردارهای نيک" توجه انسانها را به اين اديان جلب ميکند، اينهم طبيعی است. مردم عمل ميخواهند. از حرف و شعار و جلوه فروشی خسته شده اند. انسانهای محروم دوست دارند که در دامن چنين جوامع مذهبی زندگی کنند که چنين احساسات عالی انسانی در قلب و رفتار مؤمنين شان ايجاد کرده اند.

تنها چيزی که در آئين بهائی با روشهای مرسوم در اديان ديگر فرق ميکند اينست که تنها شرط ايمان به آئين بهائی شناخت مقام الهی بهاالله است(۲۱). افراد و محافل بهائی نهايت دقت را ميکنند که آيا فرد علاقه مند اين شناخت و ايمان را بدست آورده است يا نه. برای دوست شدن با بهائيان و استفاده از امکانات آنان نيازی به بهائی شدن نيست( به نشريه ی One Country و پانويس ۱۹ رجوع شود). بهائيان به جای دادن ماهی به گرسنه گان ماهی گيری را يادشان ميدهند که از هرچيز غير از خدا بی نياز بشوند. باشد که اگر ايمان مياورند بخاطر جاذبه ی تعاليم باشد نه نياز.

يک کسی که ميخواهد بهائی بشود تشويق ميگردد که تحرّی حقيقت کند و با چشم باز دين را انتخاب کند. بسياری از مومنين به حضرت باب و حضرت بهاءالله از فرهيختگان وارسته بودند که برای ايمانشان نيازی به بيمارستان يا هيچ مؤسسه ی خيريه نداشتند. اگر آن آفريقائی در وهله ی اول به آسانی ايمان مياورد، بعدها آنقدر در معرض اطلاعات و مباحث مختلف قرار ميگيرد که ميتواند دين خود را بازنگری نمايد. و هر بهائی وقتی هم نخواهد بهائی بماند ميتواند از آن روی برگرداند بدون اينکه از دلهره ی "لعنت ابدی" رنج ببرد. زيرا که در ديانت بهائی آنچه که مهّم است حقيقت است نه تصّوری از حقيقت. انسانها از جهنم ترسانده نميشوند و به بهشت وعده داده نميشوند. جهنم و بهشت واقعی بعد از شناخت حقيقت مطرح ميشوند و معنی پيدا ميکنند نه اينکه خود وسيله ی فشار برای باقی ماندن در دين گردند. اين وضع در اصل فراموش شده ی همه ی اديان قابل مشاهده است که ظاهراً مورد التفات همه متفکران نيست و نياز به دقت و تحقيق دارد.

موضوع اصلی در ديانت بهائی در واقع اتحاد نوع بشر در راه صلح و انسانيت است. در استفاده از نعمت های بيشمار الهی برای انسانهاست. در فراهم کردن سرور زندگی برای همه ازطريق علم و دانش و خرد است. عواملی که انسانها را ازهم دور ميکند و موجب پيدايش بدفهميها، دشمنيها و کشت و کشتارها ميشود با ان نصيحت گاندی بزرگ و براستی "ماهاتما"(۲۲) از بين نميروند. راه بهاءالله راه کنار گذاشتن تعصبات کورکننده از هر نوعش است. استفاده از روش تحرّی حقيقت برای پيدا کردن وآزاد کردن حقيقت است. عشق و اميد و توکل به همان اهورامزداست که زرتشت در سروده هايش دست به دامن او بود. وجود يک طرح قابل اجرای اهورائی وحدت در کثرت است(۲۳). تأسيس و تحکيم يک جامعه ای است که اراده ی انسانها را بر عدالت و محبت پايه ريزی کرده و آن را در تصميمات جامعه ساری و جاری سازد...

پس تبليغ نه تنها کار زشت نيست بلکه تنها راه انسانی و موجّه برای معرفی و اشاعه ی فرهنگ نوين است.

آيا بهائيان "ايران گريز" و "نا ايرانی" هستند؟
اگر آثار بهائی منحصر به نوشتارهای فارسی سره نيست و در آن کلمات و نوشته های عربی به وفور پيدا ميشود دليل به ايران گريزی نميتواند باشد بلکه بر عکس نشانه ی عشق به کليت ايرانی است. ايران منحصر به عصر ايران باستان با زبانهای فراموش شده نيست. ايران زنده مانده وفرزندان زيادی بدست آورده است مثل کردها، آذری ها، بلوچها، فارسها و عربهای ايرانی و بقيه ی نور چشمهای ايرانی. ايرانيان به اديان مختلف معتقدند که بهائيان صادقانه و صميمانه به همه ی آن دينها و پيروانشان احترام ميگذارند.

زبان فارسی و عربی هم زبان ريشه دار در فرهنگهای متنوع ايرانی بوده و هست. اگر عربی را دليل بر بيگانگی بدانيم بايد عذر سعدی و حافظ را هم بخواهيم. ابن سينا و فارابی را از ليست ايرانيان خارج کنيم. اگر خيلی وسواس بخرج دهيم حتی فردوسی هم از انتقادها در امان نخواهد بود. نه! اجازه بدهيد که سعدی را ايرانی بدانيم و به گلستانش و همه ی آثارش افتخار کنيم...

حضرت بهاءالله در کشور اسلامی بزرگ شد که اکثريت مردمانش به اسلام معتقد و به آن عشق ميورزيدند هرچند که اين اعتقاد اکثراً آميخته به تعصبات افراطی بود. هر فردی که سواد ياد ميگرفت حتماً بايد عربی هم مياموخت. هر جمله ای که به عربی گفته ميشد مردم به معنی آن بيشتر دقت ميکردند. بهاءالله در چنين محيطی ظاهر شد. آيا خرد اهورائی ايجاب نميکرد که حقايق نجات دهنده ی بشريت و از جمله ايران را بغير از فارسی به زبان عربی هم گفت؟ بسياری ازمخاطبين بهاءالله بزبان عربی تکلم ميکردند و يا لااقل انتظار مکاتبه به زبان عربی داشتند. حضرت بهاءالله ۱۰ سال در بغداد و حدود ۲۴ سال در شهرهای مختلف مثل ادرنه، حيفا و عکا تبعيد بودند که مردمش از جمله به عربی حرف ميزدند. حال پيامبر ايرانی که عربی هم ميدانست اشکال داشت به عربی هم بگويد و بنويسد؟ آيا دانشمندان ايرانی که در آمريکا زندگی و کار ميکنند و کتابهائی به انگليسی مينويسند ايران گريزند؟ آيا اهورامزدا فقط ايرانيان را خلق کرد؟ آيا عربها، هنديها، فرانسويان و بقيه ی آدمها آفريده های اهورامزدا نيستند و حق خوشبخت شدن ندارند؟ اميد است که تعصبات محدودکننده جای خود را به محبت دربرگيرنده بدهد. بقول هموطنان عزيز مسلمان مان: الهی آمين!

تساوی زنان آيا نوآوری بهائی نيست؟
تا حدودی ميشود به آقای گرگين حق داد که به فرهنگ باستان ايرانی افتخار کند. آقای هاشم رضی ايران شناس معروف هم در کتابش اشاره به تساوی حقوق زنان و مردان در عصر اوستائی ميکند و تعاليم حضرت زرتشت را گويای اين تساوی ميداند. امّا افسوس ميخورد که بتدريج مردم آن تعاليم را فراموش ميکنند و در عصر هخامنشی و مخصوصاً ساسانی عرصه بر زنان تنگ و تنگتر ميشود۲۴).

من هميشه با افتخار به غربيان ميگفتم ما ايرانيان ضمير مونث نداريم. ضمير"او" را هم به مردان ميگوئيم و هم به زنان. ما زن فرمانده ناوگانهای هخامنشی و پادشاهان زن ساسانی داشتيم. البته بعدها خواندم که ايراندخت و پوراندخت برای اين شاه شدند چون هيچ فرد ذکوری از خاندان ساسانی از تيغ بشرويه، پسر ناخلف خسروپرويز، سالم در نرفته بود و زنده نمانده بود... از اينها که بگذريم بايد بگوئيم که اينها نشانه ای از ارزش يکسان زن و مرد دارد و حقيقت هستند ولی دليل کافی و جامع برای تساوی نميباشند.

با توجه به اينکه در تاريخ ايران زنان بزرگ بسيار کم بوده اند ميشود متوجه شد که فرهنگ باستان هم نميتوانست به زنان ميدان مساوی با مردان را عرضه کند. در آن ايّام نيروی بدنی و کارآئی جنگی در برتری مردان بر زنان نقش مهمی را بازی کرده است. وجود استثنا ها دليل فرهنگ تساوی نيست. مثل اينست که بگوئيم چون طاهره قرة العين ناطق، شاعر و نويسنده و رهبر بزرگی بوده است پس اکثر زنان در دوره ی قاجاريه باسواد و همپايه ی مردان بودند. کسی که تاريخ را ميشناسد چنين تصوری را حتی برای يک لحظه به مغز خود راه نميدهد.

اين به معنی اين نيست که پيامبران پيشين از حقيقت يکسانی زن ومرد آگاه نبودند. بلکه به اين معنی است که رشد زمانه برای اجرای آن کافی نبوده است. در زمان بهاءالله اين ممکن شد و بتدريج در صدر برنامه ها قرار گرفت. در قضيه ی بدشت بهاءالله حامی و حافظ اصلی طاهره در رفع حجاب بود. فقط در جامعه ی بهائی است که زنان بسرعت عجيبی در همه ی زمينه ها همپای مردان شدند و حتی در بعضی موارد مثل تربيت کودکان، نو جوانان و جوانان و اداره کلاسهای درس اخلاق از مردان پيشی گرفتند. در تشکيلات مختلف بهائی زنان همه جا حاضرند؛ در مدارج علم و دانش فرقی احساس نميشود. تلاشهای مردان و تشکيلات بهائی در ميدان دادن به خانمها از همان شروع واقعاً قابل تحسين است... در چند سال پيش بگزارش يک دوست بهائی تعداد اعضای زن محفل ملی بهائی آلمان ۵ به ۴ بود که روزنامه های آن کشورهم با تحسين به آن اشاره کردند. کسی به آن خانمهای بهائی رأی هديه نکرده بود. آنان با لياقت خود توجه ها را بخود جلب کرده بودند.

جوامع بهائی در ايران علی رغم مشکلات فکری، عاطفی و اجتماعی که در قبال يکسانی ارزش زن و مرد داشتند ولی به نيروی ايمان و تفکر راه صدساله را چند شبه پيمودند و به تربيت يکسان زنان و مردان رسيدند. درهای انتخابات محافل رادر سال ۱۹۵۰ بالاخره به روی زنان باز کردند(۲۵)، در حاليکه در آمريکا زنان بهائی ۹ سال زودتر از همجنسان خود در آن سرزمين، يعنی در سال ۱۹۱۱، اين حق را دارا شدند (به پانويس ۲۵ رجوع شود)...

هموطنان عزيزمان نبايد تصور کنند که بهائيان سعی ميکنند دين خودرا بهتر از اديان ديگر جلوه بدهند. پيامبران در واقع يک نفس هستند و با هم رقابتی ندارند. همه آنان پيام خدای واحد را بگوش مردم ميرسانند منتهی هر يک مناسب مقتضيات زمان خود. بهاءالله و جانشينانش عبدالبهاء، شوقی ربانی و بيت العدل اعظم اين تساوی را جزو برنامه ی جدائی ناپذير زندگی بهائيان قراردادند و تحولات زمانه هم بسيارکمک کرد. اگر بهاءالله در زمان زرتشت و بجای او ظاهر شده بود کلمه ای غير از آنچه زرتشت گفت نمی گفت.

خطر بزرگ هميشگی
ايران و ايرانيان هميشه تاوان تحريف حقايق و پيروی از احساسات دوره ای و مد روز را داده اند و ظاهراً پايانی بر تکرار اين اشتباه خطرناک نيست. نبايد بالاخره از تاريخ پند گرفت؟ حقيقت تنها راه نجات ايران و ايرانی و بلکه تمام مردم دنياست. از متفکران ايرانی انتظار ميرود که خود اصول "تحّری حقيقت " را ياد گرفته باشند تا بتوانند بياری مردم عادی ايرانی بشتابند. والّا مردم را از اين چاله درآوردن و به آن چاه انداختن چه جاذبه ای دارد؟ آيا گفتن اينکه " چه فکر ميکرديم و چه شد" جبران زندگيهائی را خواهد کرد که تباه شدند يا ميشوند؟ مسئوليت متفکران همه ی اديان و همه ی نگرشها بسيار بزرگ است.

راه نه مجادله کردن است نه مناظره و نه احتجاج. اينها طريق کشتی گيری لفظی است. کسی برنده ميشود که هنر بازی با کلمات، جوّ سازی و استفاده از موقعيت را بهتر بلد باشد. حقيقت را فقط از راه " تحّری حقيقت" ميشود يافت. آدم از اين طريق حتی از يک کودک هم ميتواند الهام بگيرد...

تحّری حقيقت يعنی افکار و باورهای خود را مورد سوال قرار دادن و همه چيز را از نو مورد بررسی قرار دادن. جوينده ی حقيقت بايد خود را از حبّ و بغض نسبت به نظريه ها، اديان و افکار و حتّی سليقه های شخصی آزاد کند. او بايد بداند که عقل انسان در معرض خطاست و وابسته به اطلاعات و متأثر ازاحساسات آگاه و ناآگاه ميباشد. ولی علیرغم توجه به اين نکته ی حياتی، او بايد باز هم محتاطانه از عقل و خرد خود استفاده کند. در اين راه برايش بايد فقط حقيقت مهم باشد نه اين آئين يا آن سليقه( با بيان بهاءالله مقايسه شود)(۲۶). فرد متحّری بايد عقايد ديگران را طوری بشناسد که صاحب نظرانٍ منصف آن عقايد بتوانند اقرار کنند که او واقعاً مطلب را فهميده است.

فرد اگر اهل دين است در اين راه بايد توکّل به خدا نمايد و از او هدايت و کمک بخواهد. او بايد صبور و منصف باشد(۲۷). اگر بخدا اعتقاد ندارد کافی است صادق، صبور و منصف باشد. به تصّور بهائيان خدا او را دير يا زود بسوی حقيقت هدايت خواهد کرد. آدمها در نهايت برای کشف حقيقت نياز به لطف الهی دارند. آدمهای مغرور در وسط راه بازميمانند. اگر نکته ای در اين مبحث مبهم باشد شايسته است که از سايتهای اينترنتی بهائی سوال شود. واقعاً حيف است که اين نوشدارو از سهرابها دور بماند.

بطور خلاصه انسانها و به نظر من بيشتر از همه، ما ايرانيان نياز مبرم به آموزش روش تحّری حقيقت داريم تا وعده های الهی در مورد آينده ی درخشان ايران به تحقق بپيوندد. اشکها به لبخندها مبدل گردد و گريه ها به خنده. و همه و همه يار و ياور همديگر شوند. بقول عبدالبهاء،" ...اگر تحّری حقيقت ميشد همه متحّد ميگشتند. زيرا حقيقت يکی است. تعدّد ندارد..." (۲۸)

اميد است که همه ی ما ايرانيان و در پيشاپيش ما مسئولين با وجدان دولتی و روشنفکران ايرانی خطری را که ذکر شد جدی بگيرند و چاره نمايند.

در خاتمه البته انصاف حکم ميکند که از احساسات انسانی جناب گرگين نسبت به همه ی مظلومان و از جمله بهائيان تشکر کرد و با آرزوی ايشان برای "ایرانی متعهد بر شرافت و حقیقت" همراه شد.

با آرزوی شادکامی و بهروزی برای همه ی هموطنان ايرانی و همه ی مردم دنيا.

مراجع:

(۱) ttp://www.ohamzodai.com/Sepehr%20Aria/Sepehr%20Aria%20be%20Site%20Iran%20
Global-April2009.htm

(۲) //iranglobal.info/meinungedit.php?fileid=archive/komentar/040122Tq… ( به ديانت بهائی هم در آثار بهائی "آئين يا دين بهی" هم گفته شده است. ولی آقای گرگين منظورشان آئين زرتشتی است.

(۳) //www.sepandarmazd.com/mataleb_zartoshti.htm؛ "زرتشت پيامبر ايرانی" نوشته ی ايران شناس نامی هاشم رضی
(۴) مجموعه ی الواح مبارکه حضرت بهاالله ص. 264
(۵) //reference.bahai.org/fa/t/b/TB/tb-6.html#pg36
(۶) //reference.bahai.org/fa/t/ab/SWA1/swa1-148.html " اس اساس سيئات نادانی و جهالت است" سيئات يعنی کارهای زشت
(۷) پشت سرهم آمدن اديان و علت آن که در ديانت بهائی نظريه ی وحدت بخشی مطرح شده است
(۸) سوره 16 آيه 90
(۹) سوره 2 آيه 256
(۱۰) سوره 16 آيه 125
(۱۱) postmodern
(۱۲) //www.youtube.com/watch?v=2CJ7CFttYiU ؛ //news.bahai.org/community-news/regional-conferences/

(۱۳)//reference.bahai.org/fa/t/c/GTB/gtb-413.html#pg403 ،به اين سايت هم توجه شود:
//reference.bahai.org/fa/t/b/MR/mr-260.html#pg259

(۱۴) به آموزشهای حرفه ای جوامع بهائی در کشورهای عقب افتاده توجه شود!
(۱۵) //reference.bahai.org/fa/t/b/TB/tb-11.html#pg102
(۱۶)//reference.bahai.org/fa/t/ab/KA3/ka3-70.html#pg68
(۱۷)//reference.bahai.org/fa/t/se/TM1/tm1-250.html#pg205
(۱۸) //reference.bahai.org/fa/t/o/RU/ru-289.html#pg289 ؛ //reference.bahai.org/fa/t/o/DJIE/djie-392.html
(۱۹) در ايران همه ی طرحهای بهائی تعطيل شده و دست اندر کاران آن به زندان انداخته شده اند. در هندوستان 70% محصلين مدرسه ی پنج گنی از کودکان و نوجوانان غير بهائی تشکيل ميشود. در آسيا، آفريقا و آمريکای لاتين هم و ضع شبيه به اين است.
(۲۰) هاشم رضی، "زرتشت پيامبر ايرانی"، انتشارات بهجت، 1383،ص 41-37
(۲۱) کتاب اقدس آيه ی 2-1
(۲۲) روح بزرگ
(۲۳) بمرور زمان تعاليمی در جامعه ی بهائی استنتاج شدند که به 12 تعليم معروف گشتند. مثل تحرّی حقيقت، دين بايد سبب الفت و محبت باشد و غيره. هرچند آئين بهائی تعاليم مهم بسيار ی دارد اما شناخت اين 12 تعاليم به فهم ديانت بهائی کمک شايانی ميکند.
(۲۴) هاشم رضی، "زرتشت پيامبر ايرانی"، انتشارات بهجت، 1383،ص 166-160
(۲۵) //en.wikipedia.org/wiki/Spiritual_Assembly
(۲۶) //reference.bahai.org/fa/t/b/KI/ki-2.html#pg1
(۲۷) //reference.bahai.org/fa/t/b/SV/sv-2.html اط آخر ص 2 تا اواخر ص 4
(۲۸) //reference.bahai.org/fa/t/ab/KA3/ka3-56.html

نظر خود را بنویسید


بسيار عالي !

مهين
ارسال شده در : 1388/4/6

منادي بسيار عزيز ! ضمن تشكر فراوان از مقاله بروز و بجايتان ، اين عبارت از جملات نغز و دلنسين شما چقدر مناسب اوضاع و احوال كنوني كشورمان ايران است با اين بحرانهاي غمبار و دلخراش بوجود آمده كه بدون اغراق عواقب فاجعه اش بدتر از قربانيان ملت مظلوم غزه فلسطين است ، و اما آن عبارت كلامتان :

" خطر بزرگ هميشگی
ايران و ايرانيان هميشه تاوان تحريف حقايق و پيروی از احساسات دوره ای و مد روز را داده اند و ظاهراً پايانی بر تکرار اين اشتباه خطرناک نيست. نبايد بالاخره از تاريخ پند گرفت؟ حقيقت تنها راه نجات ايران و ايرانی و بلکه تمام مردم دنياست. از متفکران ايرانی انتظار ميرود که خود اصول "تحّری حقيقت " را ياد گرفته باشند تا بتوانند بياری مردم عادی ايرانی بشتابند. والّا مردم را از اين چاله درآوردن و به آن چاه انداختن چه جاذبه ای دارد؟ آيا گفتن اينکه " چه فکر ميکرديم و چه شد" جبران زندگيهائی را خواهد کرد که تباه شدند يا ميشوند؟ مسئوليت متفکران همه ی اديان و همه ی نگرشها بسيار بزرگ است. "

واقعا ، در اين چند هفته اخير ايران ما شاهد شديدترين مظالم و نقض حقوق بشر و سركوبهاي متوحشانه شده است . وقتي اخبار وقايع غمبار ايران را در طهران و شهرستانها دنبال مينمودم .، آنقدر غم و درد قلبم را فشار ميداد و بغض گلويم را خفه ميكرد كه اصلا نميتوانستم براي چند روز به كارهاي عادي زندگي مشغول شوم. هنوز غم جانكاه سجن دوستان بي گناه بهايي و اذيتهاي فراواني كه به جامعه مظلوم بهايي در اين ساليان شده ، سبك نشده كه بيداد و ظلمهاي سازمان دهي شده از جانب بي انصافان بر هيكل جامعه عزيز و مقدس ايران بر قلوب همگنان و هموطنان محبوبمان به اشد اشراق وارد آمد و چشمان ميليونها ايراني را در اين هفته ها خون نمود و جامه سياه بر تنشان نمود و آه جانسوزي از دلهاي صاف و مهربان و صميمي شان به عنان آسمانها رسيد .... و همه اينها به فرمايش شما دوست معنوي ام بخاطر عدم پذيرش حقايق و تحريف آن است كه مانع و رادع اعتلاي ايران و ايراني شده است و اگر ادامه يابد شاهد تلي از ويرانه هاي تمدن پر شكوه ايران خواهيم بود.
البته در اين فضاي غم و بهت فراوان ،هرگز از درگاه پر عظمت خداوند بيمانند نا اميد نخواهيم شد و همانطور كه در آثار مهيمن بهايي امده " ايران مركز انوار خواهد شد و صيت شهرت و بزرگي اش فراگير " " گريه ابر بهار سبب خنده چمن گردد."
" اي طهران محزون نشو ! تو مطلع فرح عالميان خواهي شد! .( نقل به مضمون عربي بيان مباركه بهاالله ) "
باميد آنكه هموطنان جمال مبارك به پيام نجات بخش بها گوش هوش فرا دارند و به موجب آن عمل نمايند تا ايران از اين مصاريف مسرفه و زايده رهايي يابد و ديگر اين هيكل نازنين ايران عزيز رنگ جنگ و دشنام و تخريب را نبيند و به جامه تقديس و تنزيه و صلح و وحدت و عدالت ملبس شود .

صميمانه از مقاله زيبايتان سپاسگزارم !