سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
منبع: سیروس نیوز
ایران، سرای ما، بارها زیر سم ستوران و انیرانیان یا ایرانیانی خود کامه و از خود بیگانه ویران گردید؛ با ظلم و بیداد، با خشونت و اعدام، با حبس و تبعید فرزندان ایران زمین. گاه زیر یوغ یونانیان کمر خم کرد و زمانی شمشیر اعراب، گلویش را خراشید، هنگامه ای تیغ تیز مغولان حلقومش را برید و روزگاری دشنه ای از خود ایرانیان جگرگاهش را درید و چه آهی از نهادش بلند شد که درد زخمِ آشنا را فراموشی از پی نیست.
در این سرکوب و آزار که با قتل و غارت و خونریزی عجین گشته بود بسیاری از ایرانیان سر در گریبان خود فروکردند و تسلیم خواستهای بیدادگران شدند یا به سکوت و صبر و تحمل روی آوردند؛ اگر به رضا نه، به اجبار. برخی نیز اندیشه پیکار و خشونت در سر پروردند و دست به قیام و شورش زدند؛ گاه چو ابومسلم خراسانی و کاوه آهنگر، بیخ بدکاران را برکندند و گاهی به تیغ خونریزان کشته شدند و تنها نامشان زیور تاریخ گردید. اما سوال اینجاست که آیا جز تسلیم و پیکار راه دیگری نیز وجود دارد؟ در این مقاله به بررسی مختصر اثرات و نشانگان سرکوب بر پیکر جامعه ایرانی می پردازیم، عفونتِ خشونت که در هیکل جامعه انسانی ممکن است به شکلی یا در جزئی از اجزاء ظاهر گردد و آن را از پویایی و ابتکار باز دارد.
تو درمان غمها ز بیرون مجوی
که پا زهر و درمان غمها تویی(1)
یکی از جلوه های خشونت و سرکوب در مرداب انتظار جلوه می کند؛ انتظاری منفعلانه و راکد که بعد از چندی از آن، رکود و جمود سر بر می آورد. آنچه در فرهنگ ایرانی یا نامهایی چون" ظهور نجات دهنده"، " ظهور منجی"، " موعود" بر زبان و اندیشه ها رانده می شود. در این تفکر که در میان ما بسیار ریشه دوانده و قدمتی به درازای تاریخ ایران زمین دارد، سه رویکرد نمایان است: انفعال و رخوت، امیدبستن به دیگری یا دیگران و سلب مسئولیت در تصمیمات فردی و اجتماعی.
انسانهایی که برای رسیدن به مدینه ای فاضله و آرمان شهر جای تلاش، تولید، بیداد ستیزی و عدالت گستری، فضیلت پروری و رذیلت کشی تنها در انتظار نجات دهنده ای به سر می برند که در آنی و به فسونی مشکلات قرنها به بار آورده همین انسانها را بر باد دهد و جای آن، آرامش و رفاه و سعادت به ارمغان آرد. این موعود می تواند یک انسان معنوی و الهی باشد یا حتی یک دولت یا انسان غیر ایرانی که در ذهن ایرانی به تمثال خوشبختی در آمده باشد. این تفکر که آبستن کاهلی و تنبلی اجتماعی و فردی ست با تاریخ استبدادی ایران رابطه ای تنگاتنگ دارد. سرزمینی که در آن مردمش به علت خو کردن به فرهنگی پدر سالار ، در انتظارند تا گره ها به دست " دیگری " و از "بیرون" گشوده شود. این دیگری حتی می تواند" پدر حکومت" باشد(2) که خود، مردمان را از مشارکت در حل مشکلات منع می کند و ناخودآگاه به فرهنگ سکوت و اطاعت محض و تسلیم و خمود دل می بندند. در این حالت به تعبیر ایران شناسی شهیر، ایران به مرض فلج و سکته(3) مبتلا می شود و جز ورد و ذکر بی عمل کاری از دستش بر نمی آید.
" شراب نوش و غم دل ببر ز یاد"(4)
خشونت بر جامعه ایرانی می تواند به صورت فرار و فراموشی تجلی کند. گروهی دیگر ، ریشه یاس و سرخوردگی را در خردورزی و تفکر درباره اتفاقات و جریانات می یابند. از این رو بر طبل بی عاری می کوبند. از گذشته می گذرند و آینده را به آیندگان وا می گذارند و به شعار" دم غنیمتی" دل می بندند. به روزمرگی و خوشیهای زودگذر خو می کنند. به قهقهه های کم ژرفا و بی دوام. در این حالت تفکر درباره راههای برون رفت از سرکوب و استبداد، به کناری می رود و خوش باشی و بی خیالی، مسکن دردهای ریشه دار تاریخیشان می گردد.
" ما هر چه را که باید از دست داده باشیم، از دست داده ایم" (5)
بر خلاف گروه قبل ، برخی دیگر ممکن است در برابر آزار و خفقان ، به آغوش غم و نا امیدی پناه برند و جای اندیشیدن به راه حل ، تنها گوشه ای بنشینند و انگشت حسرت به دهان گزند و که دیگران چگونه می زیند و ما چگونه.
" کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران یاد باد"(6) " یاد بادها"
روشنفکران عصر مشروطه برای برانگیختن حس حمیت و غیرت ایرانیان ، شکوه و افتخار گذشته ایران زمین را به یادها آوردند. بنده نوازی کورش و کشور گشایی داریوش، عدل پروری انوشیروان و شادی و سرور ایرانیان باستان. در این روزها نیز بسیاری به این حربه دست می برند ولی اینک " یادباد" شکوه ایران ، نه صلایی برای خیزش ایرانیان برای پیشرفت وطن، بلکه شعاری برای تخدیر آنان است. در بسیاری موارد وقتی امید از حال و آینده خویش و محیط اطرافمان می بریم، به گذشته های رویاییمان دل می بندیم و آسوده می نشینم که " من آنم که رستم بود پهلوان". به بیماری بازگشت مبتلا می شویم؛ بیماریی که در آن فرد خود را در دنیای کودکی و با رویاهای خوش آن زمان می پندارد و از زمان و مکان حقیقی خویش بیگانه می گردد. در این حالت از یاد می بریم که باید "امروز را نگران باشیم و سخن از امروز رانیم" (7)مطالعه تاریخ و کنکاش در گذشته برای درس گرفتن از وقایع و جریانات و پی به حقایق بردن است نه به داستانهایش به خواب رفتن و حقیقت امروز را به باد نسیان دادن؛ چه که به گفته بیهقی " این تجربت تاریخی نیاموختندی و کارهای گران به خردان سپردندی و بزرگان را بکشتندی و روزگار مهمل گذاشتندی"(8)
"چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از ضمیرم"(9)
درونگرایی و در خود فرو رفتن، یکی دیگر از نشانه های تسلیم در برابر بیداد و سرکوب است. این سلوک که در بیشتر سیر تاریخ ایران به صورت نحله های عرفانی و صوفیانه یا مرامهای انزوایی و گوشه نشینانه خود را عرضه کرده ، بارها در تاریخ ایران تکرار شده است؛ اما بارزترین آن پس از حمله خونین مغول چهره گشود و چنان مردمان را دچار در خود فرو رفتن و فرار از واقعیت نمود که حتی جلوه های آن در سبک های نوشتاری و ادبیات، تحول و دگرگونی به وجود آورد. سبک عراقی در شعر فارسی ، زاده همین تفکر است که با مشخصه هایی چون عرفان و درون گرایی، غم و مجاز پردازی، توسل به دست نایافتنی ها و انتزاعات و دوری از واقعیات شناخته می شود. در این واکنش هر انسان در فکر رستگاری فردی خویش می گردد. چون در دنیای واقعی مطلوبش را نمی یابد، به عالم معنوی و درونی می آویزد و در پی شکار معنا، از واقعیت چشم می پوشد؛ اما این تزکیه نفسانی که محیط اطراف را به هیچ می انگارد، آرمان شهر را در درون فردی خود می پندارد و نرد عشق با دلبر معنوی می بازد، از آفات اجتماعی بری نیست.
در این حالت ، اصلاح اجتماعی به کناری می رود و از اهمیت می افتد. هر کس در فکر نجات خویش است. نجاتی که گرچه افلیج نمی کند، اما آدمیان را از هم می گسلد. در این تفکر هر کس در اندیشه راهی ست که راهبر او به خدایش گردد. دیگر درد هر جزء، دیگر اجزاء را به درد نمی آورد. دیگر بیکاری ، اخراج، کشتار، بی عدالتی و اعدام، حبس و نفی هم میهن به دغدغه ای برای فرد بدل نمی شود تا در پی راهکارهایی برای رهایی از آن بیفتد. این بی حسی ، اصلاح و بهبود را در عروق و شریان اجتماع به تاخیر می اندازد .
" مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی"(10)
اما گاه این سرخوردگی به جامه تسلیم به تقاضاهای اربابان خشونت در می آید. آنانی که بنده " خداوندان مال" و " خداخوانان قال" (11)می شوند. اینان اعضای خون مرده هیکل ایرانند. از پیکره اصلی جدا شده اند. " نه درد می دانند و نه درمان می شناسند"(12) از دیگر اجزاء بیگانه اند. پیوند خویش را با آب و خاک و هم مرز و بوم خود گسسته اند و برای اندک منفعت، خود را برده و ناتوان بیدادگران ساخته اند.
اما چه باید کرد؟ فرض کنیم از تمام آفات سرخوردگی و رکود به در آمدیم و دست از تسلیم و غم و فراموشی برداشتیم. حال چه باید کرد؟ این سوالی بس شگرف تر از تحلیلهای یاد شده است.
راهکاری که نه به رنگ خشونت و و مقابله به مثل و ظالمان درآید، نه به کینه و نفرت و ناسزاگویی و انتقام ره برد. زیرا که خون را به خون نمی توان شست بلکه تنها می توان روان ترش ساخت و بیخ تلخ این درخت نفرت را ستبرتر کرد و ثمری گس به بارخواهد آورد که حاصلش جدایی میان ایرانیان است و ضعف کارها؛ زیرا که نفرت و خشونت، بری جز ویرانی به بار نخواهد آورد؛ ویرانی اندیشه، روان و اجتماع.
چه راههای اخلاقی و منطقیی می توان یافت که کینه و عداوت را به بارگاهش راهی نباشد؟
بی گمان بررسی این روشها نیاز به پرداختن صدها مقاله و کتاب دارد اما نمی توان از نقش تعیین کننده " تربیت" در جامعه ایران چشم پوشید. مغزهایی که با خرافات و تقالید و اوهام پرورده شده اند و جای تفکر، تنفر در آنها روییده است؛ قلوبی که به رجز خوانی و سخنهای گزاف و بی حاصل ، جای مهر و بشردوستی ، ره به ترکستان خشونت و تکفیر برده اند. گوشهایی که از فغان تعصب کر شده اند و زبانهایی که حرفهایی جز باور خود را به باد دشنام و ناسزا می گیرند. مغزهایی که با دروغ مصلحتی بارور شده اند و مصلحتشان را حتی تا قتل کودکان و جوانان می گسترانند. زنانی که زیر بار تسلیم و غیرت جاهلانه پوسیده اند و استعداد و تواناییهایشان در انزوای خانه مدفون شده است.
اینان را نیز می توان با تربیت به گروه دیگری از جامعه تبدیل کرد؛ نظیر تلاشهایی که در ایران به صورت خود جوش و غیر دولتی برای ارتقای سطح درک و آگاهی حقوق زنان صورت گرفت یا فعالیتهای گسترده ای که برای به دست آمدن حقوق شهروندی ایرانیان و رفع تبعیضات، توسط کانون مدافعان حقوق بشر انجام شد و نتایج بسیاری به بارآورد. اگر فکر کنیم که نمی توان این گروه را به صلح و اخلاق و منطق فراخواند اما کودکان و نوجوانانشان را می توان؛ با کلامی که در آن خاصیت شیر موجود باشد تا" اطفال روزگار تربیت شوند و به غایت قصوای وجود انسانی که مقام درک و بزرگیست فائز گردند"(13). همان کودکانی که آنقدر روانشان با عذاب جهنم و آتش دوزخ زخمی شده که توان آبادانی را از دست داده اند. کودکانی که نور امید خداوندی را از قلبهایشان دزدیده اند ولی هنوز می توانند رشد کنند تا جای خم شدن به ظلمات خاک، سر به سوی نور برآرند و جای آنکه عفریت مرگ و خشونت گردند، پیام آور صلح و مهر و مدارا شوند.
آری طول خواهد کشید اما دوام خواهد آورد. آگاهی باید در ریشه و آوندهای ایرانیان بدود و نمی تواند یک روزه و با زور به آنها تزریق گردد. مهر را نمی توان با چند جمله و ترانه و پند در خاطر کسانی نشاند که شبانگاه با قصه های مسلسل و آرزوی نابودی دگراندیشلن به خواب می روند. این تحول را از " پدر حکومت" نمی توان انتظار داشت. نمی توان در گوشه ای نشست تا برای کمک به این اذهان بیمار صدایمان کنند تا به آنچه در مکتب آرامش و صلح آموخته ایم پاشویه شان کنیم. فرد فرد ما مسئول آبادانی ایرانیم. مسئول برکندن علفهای هرز نادانی و تعصب.
منابع:
1- مولانا، غزلیات شمس، به کوشش محمد رضا شفیعی کدکنی،تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی،1342، ص568 با مطلع:"تماشا مرو! نک تماشا تویی جهان و نهان و هویدا تویی"
2- بشیریه، حسین، فرهنگ توسعه، کتاب توسعه، ص22
3- توکلی طرقی، محمد، تجدد بومی و باز اندیشی تاریخ، نشر تاریخ ایران، 1381، ص99
4- دیوان حافظ شیرازی، نسخه قزوینی-غنی، انجمن خوشنویسان ایران،چاپ اول 1362، ص78، با مطلع" دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد"
5- فروغ فرخزاد، مجموعه" ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"، شعر" بعد از تو"
6- منبع شماره 4، ص 80، با مطلع:" روز وصل دوستداران یاد باد یا باد آن روزگاران یاد باد"
7- بهاالله، دریای دانش، ص3
8- رضا قلی، علی، جامعه شناسی نخبه کشی، تهران، نشر نی، ، 1377، ص 17
9- منبع شماره 4، ص 258، با مطلع: "مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم که پیش چشم بیمارت بمیرم"
10- منبع شماره 1، ص 538، با مطلع" منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی"
11- تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل چند قصیده از حکیم سنایی، محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگاه، چاپ اول ، 1372، ص 124، با مطلع" ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار"
12- بهاالله، دریای دانش، ص3
13- بهاالله، مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی، ص 106
نظر خود را بنویسید