سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
منبع: سیروس نیوز
بر سر مزارش می روم. سکوت است و گاه تک صدای کلاغی و حرکت شتابزده موری. سالهاست که دفنش کرده اند و بر سنگش گلاب پاشیده اند. بارها زجه های عاشقانش را شنیده ام که چگونه در سوگش جامه دریدند و اشک ریختند و پای دارش افسوس و واویلا گفتند.
سر بر می گردانم باز هم مزار اوست.آن گوشه، این کنار، در میان مدرسه و بازار ، در اتاقهای دانشگاه و دالانهای کوچه، در پستوی خانه و در کورسوی زندان ، بر بالای منابر و در دولت و دیوان ، اما اما انگار آن سو خاکش کرده اند ؛ در زادگاهش ؛ در گاهش بی گاه کرده اند.
ذره های خاک می لرزند، تکان می خورند. انگار هنوز خرده جانی و تنگ نفسی مانده. مردی می آید و خاک را با بیل صاف می کند یکی هم بر سرش می کوبد و می خندد قاه قاه در دادگاه در بیدادگاه.
هر روز کفه های ترازوی دادگاه بالا و پایین می رود و هیچگاه در میان نمی ایستد. هر ساعت دادگاهها برپا می شود و عدالت محاکمه و بر دار.
هر روز میله های زندان ستبرتر و پیکر داد رنجورتر. سیاه چاله ها پر می شود از بی گناهان، اندیشمندان و بهاییان و دادگاهها تهی می شود از دادرسان و عادلان و خردمندان. آنقدر فغان بی عدالتی و سیاهی بلندا می گیرد که فریاد انصاف به جایی نمی رسد؛ به سرفه می افتد کبود می شود و خود نیز به کنجی می افتد در گوشه ای ناآشنا از زندانی آشنا. اوین بر کوهپایه های شمال غرب تهران چمباتمه زده و در دلش غوغاست و آشوب.
اوین اگر زبانش را نبریده بودند چه قصه ها می گفت از بازجویی و شکنجه ها ، از اشکهای پاک و خنده های تلخ، از آخرین وداع و اولین سلام، ازطنابهای دار لرزان و از دیده هایی که روزها در انتظار نگاهی آشنا، به راه راههای میله و سادگی دیوار خو کرده اند. اینکه چگونه اندامهایش را با پیوندی نافرجام عوض می کنند و جای مجرم در سلولهایش، انسانهای بی گناه و پاک می کارند. آنگاه است که از سلولهایش خون می چکد و از اندامهایش فریاد و درد.
2 سال می گذرد؛ دو زن و 5 مرد 730 روز است که با آه و انین این زندان اوین قرین شده اند. فریبا کمال آبادی، مهوش شهریاری، بهروز توکلی، وحید تیز فهم، جمال الدین خانجانی، عفیف نعیمی و سعید رضایی 7 مدیر جامعه بهایی که 2 سال است بدون حکم در زندان اوین روزگار می گذرانند. 4 دادگاه بدون حضور خانواده و به صورت غیر علنی را از سر گذرانده اند و اینک سومین بهار است که بر سنگفرش نمور اوین بی هیچ گناهی می نشینند.
جای سبزه و گل به ترک های دیوار و جای آغوش گرم خانوده به خاطراتشان بسنده می کنند. صدای راز و نیاز این 7 نفر، صخره های سیاه زندان را شکافت و از گوشه تنگ اوین جوشید و جاری شد، به دیگر چشمه ها پیوند خورد و رود بزرگی ساخت به پهنای ایران زمین به ژرفای دنیا؛ رودی که موجهایش آزادی و مهر را فریاد می کنند.
در ایران، سرزمین آزاده مردمان، آزادگان در بندند و ظالمان بر صدر. ظلم بر سر در دادگاهها حکم می راند و عدل در گوشه زندان خاک می خورد. نام خدا بر زبان دادرسان و قاضیان جاریست اما انگار یاد او از دلهایشان پر کشیده و گویا از خاطر برده اند که داور و منتقم و دادرس حقیقی خداوند است.
بی گمان جای خدا در دلهاشان، نفس اماره نشسته و حکم می راند و او را اله خودگرفته اند و سر بر آستانش می گذارند و به فرمانش می رانند. اینانند که ظلم ، پرده ای از جهل بر چشمانشان قلبشان کشیده که حتی بر معنای آیات خداوند نیز نا بینا می شوند و پرستندگان خویشتن خویش.
و وای به روزی که قهر او بر مهرش سبقت گیرد، صبرش به سر آید و آه میلیونها مظلوم را پاسخ دهد و وای به روزی که مکر خدا آشکار شود و طنین آوایش کنگره عرش را بلرزاند که:
" ای عاصیان
بردباری من شما را جری نمود و صبر من شما را به غفلت آورد که در سبیلهای مهلک خطرناک بر مراکب نار نفس بی باک می رانید گویا مرا غافل شمرده اید و یا بی خبر انگاشته اید!"*
بهاالله، کلمات مکنونه فارسی*
نظر خود را بنویسید