×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
اصول اعتقاداتاخلاقیاتتاریخاجتماعیاحکامادیان دیگراقتصادبشاراتحقوق بشرسیاستپاسخ به اتهاماتشعر و ادبفهرست تمام مقالات
پیامهای مرکز جهانی بهائی اخبار جامعۀ بهائی گشت و گذار در اخبار بخش سردبیر

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twittertelegraminstagram
×
ببخشید کجا می‌توانم تمام پیامه ... بسیار پرمحتوی و پرمعنا بود یاد ... مهم نیست بهائیت دین است یا هرچ ... واقعا تاسف آوره.این اتفاق در ا ...
در پاسخ به فصلنامه مطالعات تاریخی شماره های 17 و 20 در پاسخ به ویژه نامه 29 ایّام جام جم ندای حق
یوزارسیف هم خاتم النبیّین بود!وقت آن است كه بدانيم دين بهايي چيستدرد دلی با خانم وزیر بهداشتآیا بهاییان در انتخابات شرکت می کنند؟تخریب گورستان‌ و عدم صدور جواز دفن بهاییان در شماری از شهرهای ایران
img

سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.

دادگاهی برای اعدام عدالت
1389/03/26

منبع: سیروس نیوز

بر سر مزارش می روم. سکوت است و گاه تک صدای کلاغی و حرکت شتابزده موری. سالهاست که دفنش کرده اند و بر سنگش گلاب پاشیده اند. بارها زجه های عاشقانش را شنیده ام که چگونه در سوگش جامه دریدند و اشک ریختند و پای دارش افسوس و واویلا گفتند.

سر بر می گردانم باز هم مزار اوست.آن گوشه، این کنار، در میان مدرسه و بازار ، در اتاقهای دانشگاه و دالانهای کوچه، در پستوی خانه و در کورسوی زندان ، بر بالای منابر و در دولت و دیوان ، اما اما انگار آن سو خاکش کرده اند ؛ در زادگاهش ؛ در گاهش بی گاه کرده اند.

ذره های خاک می لرزند، تکان می خورند. انگار هنوز خرده جانی و تنگ نفسی مانده. مردی می آید و خاک را با بیل صاف می کند یکی هم بر سرش می کوبد و می خندد قاه قاه در دادگاه در بیدادگاه.

هر روز کفه های ترازوی دادگاه بالا و پایین می رود و هیچگاه در میان نمی ایستد. هر ساعت دادگاهها برپا می شود و عدالت محاکمه و بر دار.

هر روز میله های زندان ستبرتر و پیکر داد رنجورتر. سیاه چاله ها پر می شود از بی گناهان، اندیشمندان و بهاییان و دادگاهها تهی می شود از دادرسان و عادلان و خردمندان. آنقدر فغان بی عدالتی و سیاهی بلندا می گیرد که فریاد انصاف به جایی نمی رسد؛ به سرفه می افتد کبود می شود و خود نیز به کنجی می افتد در گوشه ای ناآشنا از زندانی آشنا. اوین بر کوهپایه های شمال غرب تهران چمباتمه زده و در دلش غوغاست و آشوب.

اوین اگر زبانش را نبریده بودند چه قصه ها می گفت از بازجویی و شکنجه ها ، از اشکهای پاک و خنده های تلخ، از آخرین وداع و اولین سلام، ازطنابهای دار لرزان و از دیده هایی که روزها در انتظار نگاهی آشنا، به راه راههای میله و سادگی دیوار خو کرده اند. اینکه چگونه اندامهایش را با پیوندی نافرجام عوض می کنند و جای مجرم در سلولهایش، انسانهای بی گناه و پاک می کارند. آنگاه است که از سلولهایش خون می چکد و از اندامهایش فریاد و درد.

2 سال می گذرد؛ دو زن و 5 مرد 730 روز است که با آه و انین این زندان اوین قرین شده اند. فریبا کمال آبادی، مهوش شهریاری، بهروز توکلی، وحید تیز فهم، جمال الدین خانجانی، عفیف نعیمی و سعید رضایی 7 مدیر جامعه بهایی که 2 سال است بدون حکم در زندان اوین روزگار می گذرانند. 4 دادگاه بدون حضور خانواده و به صورت غیر علنی را از سر گذرانده اند و اینک سومین بهار است که بر سنگفرش نمور اوین بی هیچ گناهی می نشینند.

جای سبزه و گل به ترک های دیوار و جای آغوش گرم خانوده به خاطراتشان بسنده می کنند. صدای راز و نیاز این 7 نفر، صخره های سیاه زندان را شکافت و از گوشه تنگ اوین جوشید و جاری شد، به دیگر چشمه ها پیوند خورد و رود بزرگی ساخت به پهنای ایران زمین به ژرفای دنیا؛ رودی که موجهایش آزادی و مهر را فریاد می کنند.

در ایران، سرزمین آزاده مردمان، آزادگان در بندند و ظالمان بر صدر. ظلم بر سر در دادگاهها حکم می راند و عدل در گوشه زندان خاک می خورد. نام خدا بر زبان دادرسان و قاضیان جاریست اما انگار یاد او از دلهایشان پر کشیده و گویا از خاطر برده اند که داور و منتقم و دادرس حقیقی خداوند است.

بی گمان جای خدا در دلهاشان، نفس اماره نشسته و حکم می راند و او را اله خودگرفته اند و سر بر آستانش می گذارند و به فرمانش می رانند. اینانند که ظلم ، پرده ای از جهل بر چشمانشان قلبشان کشیده که حتی بر معنای آیات خداوند نیز نا بینا می شوند و پرستندگان خویشتن خویش.

و وای به روزی که قهر او بر مهرش سبقت گیرد، صبرش به سر آید و آه میلیونها مظلوم را پاسخ دهد و وای به روزی که مکر خدا آشکار شود و طنین آوایش کنگره عرش را بلرزاند که:

" ای عاصیان
بردباری من شما را جری نمود و صبر من شما را به غفلت آورد که در سبیلهای مهلک خطرناک بر مراکب نار نفس بی باک می رانید گویا مرا غافل شمرده اید و یا بی خبر انگاشته اید!"*

بهاالله، کلمات مکنونه فارسی*

نظر خود را بنویسید