سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
بعث پیامبران واعراض ازآنان، مسئله سنت الهی در هنگام بعث پیامبران و اعراض ناس بر پیامبر و افرادی كه به او ایمان میآورند.
یكی از مسائلی كه به مرور ایام فراموش شده و تفكری درست مخالف و متضاد آن در اذهان مومنین جای میگیرد، میتواند همین امر مهم باشد كه حوادث ابتدای ظهور پیامبر آنان چگونه بودهاست. این مسئله به جزئیات دیگری نیز مربوط میگردد كه با پیامبر حق چگونه رفتاری میشده و یا مدعای او چگونه مورد داوری و نقد قرار می گرفته است. چه گروهی بیشتر در این مورد صاحب نظر بوده و نظرات آنان بر سایرین مقدم و موثر واقع میگردیده است. اینكه صاحب امر الهی از نظر موقعیت اجتماعی و منزلت اقتصادی و دنیوی در چه وضعیت و حالتی بوده و چگونه همین موقعیت كمك و توجیهی بودهاست بر رفتار و اعتراضات بسیاری كه بر او وارد میشده است. مقام و رتبه افرادی كه دعوت جدید را قبول مینمودند چگونه بوده و .... مسائل بسیاری وجود دارد كه میتوان به طور مشروح از آنها بحث كرد و یا در ظهورو دعوت هر رسولی مورد بررسی قرار داد. اما این سوالات و مسائل، با وجودی كه در زمان هر رسول الهی متفاوت بوده؛ اما بنا برموقعیتی كه مدعی رسالت داشته و دراجتماعی كه این دعوی را علنی ساخته و نیزبا توجه به قدرت سیاسی و حاكمیت دنیوی كه بر جامعه مسلط بوده؛ میتوان گفت كه از یك الگو برخوردار بوده و شباهت ها به حدی است كه میتوان به یك قاعده كلی دست یافت و این قاعده را خارج از مكان و فارغ از زمان بر تمامی آنها صادق دانست. تنها كافی است كه در این قاعده و فرمول كلی نام پیامبران را متناسب بازمان و مكان و مردمی كه بر آنان ظاهر شده، قرار داد و شاهد حصول نتیجه واحدی بود.
استفاده از منابع تاریخی گر چه باید كمك بسیاری به این مطالعه بنمایند؛ اما هر گاه در واقعیت و عمل به آن منابع مراجعه شود ملاحظه میگردد كه در این قسمت، منابع تاریخی و مورخین، بسیار ضعیف و ناكارامد عمل نمودهاند. حتی تاریخ تولد و یا ظهور و بعث انبیاء الهی بدرستی و دقت ثبت نشده و در برخی موارد حتی وجود واقعی آن ها نیز مورد شك است؛ چنانچه در مورد حضرت مسیح برخی مورخین اینگونه میاندیشند(1). در مورد حضرت موسی نیز به همین صورت است؛ اگر متوقع نباشیم كه تاریخ تولدو بعث او را دقیق نمی دانیم به جهت اینكه مورد توجه چندانی نبودهاست؛ اما حتی تاریخ وفات آن حضرت نیز معین نیست و چگونگی وفاتش نیز واضح و مشخص گزارش نشده است. در حالی كه در مورد صاحبان قدرت و حاكمان زمان و جنگهایی كه رخ میداده، شروح و توصیفات دقیقتری در تاریخ آمده و بعبارتی تاریخ حول این مسئائل (مهم به زعم اهل آن زمان و مورخین) میگردیده و مسئله مدعی ظهور جدید، تنها به جهت گروه اندكی مهم بوده و برای سایرین امر مهم و عظیمی محسوب نمیشده تا تاریخ خود را به آن اختصاص دهند. حتی در اكثر موارد توصیفی كه از پیامبر الهی آمده از آن جهت است كه او معمولا با دستگاه حاكمه وقت و قدرت علمای دین در تقابل بوده و آن را به نقد میكشیده و از این باب بعنوان فردی خاطی و مخالف دین و امنیت و آسایش ناس مورد توصیف است. از سویی گزارشهای مومنین و گروه اندك پیروان اگر هم وجود داشته، همواره در معرض خطر و نابودی واقع میشده، تا جایی كه حتی از نسخ كتاب مقدس هر دین نیز (به استثنای قرآن كریم) تا چند مرتبه انهدام كامل سابقهای موجود است. یكی از نتایج این بحث همین است كه نشان میدهد رسولان الهی در هنگام ظهور و حیات قبل از اظهار دعوی چندان مورد توجه نبوده و بعنوان یك فرد كاملا عادی در بین مردم زندگی میكردهاند؛ حتی به خصوصیاتی منفی نیز شهرت داشته اند؛ چنانچه حضرت موسی به قتل مشهور بود و حضرت مسیح را تهمت بیپدری میزدند.(2)
در ادامه برخی شواهد كه نشان دهنده عكس العمل خلق در برخورد با پیامبران است، ذكر میگردد تا واضح گردد كه همواره این مبعوثان الهی معرض اتهام و اعتراض و انكار و اذیت و آزار قرار میگرفتند.
یكی از عللی كه سبب مخالفت مردم با پیامبر است همین اصل است كه دین الهی بتدریج در بین مردم به صورت یك امر مرسوم و مسلم در آمده و به عنوان روشی غیر قابل تغییر و قانون ثابت الهی تلقی میگردد و نسلها این آداب و سلوك و روش به نحوی تثبیت میگردد كه هر روشی غیر آن و هر دینی غیر از آن را محال بلكه مخالف خداوند و راه او تلقی مینمایند و به نوعی به دین آباء و اجدادی مبدل میگردد كه همراه مراسم خاص آن، از آباء به فرزندان منتقل میگردد. نتیجه چنین تفكری این است كه این متدینین با وجودیكه همواره به سبب بشارات كتب خود منتظر ظهور منجی جدیدی هستند، در ضمن او را مقید به تایید و اشاعه بیشتر روشها و مراسم و آدابی كه بدان عادت كردهاند می دانند و هر چه راغیر آن باشد به نوعی مخالف خدا فرض می كنند. بنابر این، روش جدید همواره مورد مخالفت و به عنوان بدعت شمردهمیشود. این است كه در قران كریم به این واقعیت كه همواره جریان داشته اشاره میفرمایند كه هر گاه برای شما رسولی فرستادیم كه چیزی آورد و برای شما ناخوشایند بود، پاسخ شما تكذیب برخی و كشتن برخی دیگربود. البته در ابتدای آیه به حضرت موسی و رسولانی كه بعد از ایشان پی در پی آمدند، اشاره میكنند و سپس به حضرت عیسی تا كسی گمان ننماید كه برخی پیامبران چیزی آوردند كه خوشایند مردم باشد، بلكه نشانه این اصل كلی است كه دعوت پیامبران همواره ناخوشایند ناس بوده و بدیهی است كه دعوت هر پیامبر به جهت مومنین و متدینین دین قبل ناخوشایند ترین بوده، آنرا بعنوان موضوع جدید، مخالف دینشان تلقی مینموده اند.«وَ لَقَدْ آتَینا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّینا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَینا عیسَى ابْنَ مَرْیمَ الْبَیناتِ وَ أَیدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَریقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُونَ»(3) برخی بر خلاف سنت الهی كه یك دین و یك روش را در بین ناس جاری نموده و دین واحدخداوندنامیده و پیامبران مصدق یكدیگر بوده و اختلاف به سبب زمان و مكان است و تغییر قوانین نه ذاتی و اصلی است، هر گاه كه رسولی ظهور مینماید دعوی او را تازه و جدید محسوب داشته و هر گاه آنرا بشنوند، به مسخره و بازی میگیرند؛ چنانچه فرمود «ما یأْتیهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یلْعَبُونَ» (4) و یا به اعتراض و اذیت میپردازند«وَ ما یأْتیهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضینَ »(5) و این است كه هر كتاب و دعوی جدید به جهت كتاب قبل «محدث» محسوبست؛ چنانچه علامه طباطبایی در توضیح این آیه میآورد «و مراد از كلمه «ذكر» هر چیزى از قبیل وحىهاى الهى، مانند كتب آسمانى است كه خدا را به یاد آدمى بیندازد، كه یكى از آنها قرآن كریم است، و مراد «از آمدن ذكر»، نازل شدن آن براى ایشان است، به اینكه بر پیغمبر نازل شود و او به گوش ایشان برساند، و كلمه «محدث» به معناى جدید و نو است، و این معنا معنایى است نسبى، كه صفت ذكر است، پس اگر قرآن مثلا ذكرى نو است، براى این است كه بعد از انجیل نازل شده، هم چنان كه انجیل نیز به خاطر اینكه بعد از تورات نازل شده نسبت به آن ذكرى است جدید، و همچنین بعضى از سورههاى قرآن به خاطر اینكه بعد از بعضى دیگر نازل شده نسبت به آنها جدید و نو است ».(6) عباد و بندگان حق به سبب ناسپاسی و جهل با حسرت یاد میشوند «یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ».(7) در اینجا نیز كلیت درنظر است و استثنایی نیست. همواره این حسرت وجود داشته كه بعثی از سوی خداوند نبود مگر آنكه به جای قبول و خضوع و بهرهمندی از این نعمت الهی به استهزاء و تمسخر پرداختند. در جایی دیگر به اهتمامی كه تمام امتها در این مورد بكار بستند اشاره میشود كه هر گاه رسولی بر آنان مبعوث شد، بر اخذ و قتل او قیام نموده، به مجادله بر میخیزند. این مسئله تازهای نیست و سبب تعجب نباید قرار گیرد؛ زیرا قبل از آنان قوم نوح مرتكب این امر شدند و احزاب بعد از او نیز به همینگونه رفتار نمودند «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَیفَ كانَ عِقابِ»(8)و البته تمام این امتهای كاذب نیز به عقاب الهی دچار شدند؛ اما اینكه این عقاب بسرعت بر آنان وارد نمیشدو به اصطلاح قرانی مهلتی برای آنان قرار میگرفت، بیشتر به جای اینكه سبب انتباه آنان گردد؛ سبب شدت تعرض و خصومتشان میشد و این مهلت به گفته تفسیرنمونه، در مورد مومنین آزمایش بوده وبرای مخالفین كه همان مومنین قبلند عذاب؛ « خلاصه، هدف از این مهلت ها یا اتمام حجت بر كافران است، یا آزمایش مؤمنان، و یا افزایش گناهان كسانى كه تمام راههاى بازگشت را به روى خود بستهاند.»(9) در جای جای قران نیز میتوان در قصص اقوام قبل نذیر این رفتارها را از سوی مردم در هر زمان كه رسولی بر آنان مبعوث شده، مشاهده كرد؛ چنانچه حضرت نوح نیز مدتها به دعوت قوم مشغول بود و جز اندكی قبول رسالت آن منبع نور ننمودند و این گروه اندك نیز به بی خردی و پستی موقعیت اجتماعی، متهم بودند و بعبارتی از طبقات خاصة مورد احترام و منزلت اجتماع نبودند «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِی الرَّأْی وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَینا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبینَ» (10) در اینجا نیز به یكی دیگر از مهمترین مسائلی كه سبب جسارت خلق و رد انبیاء شده اشاره میگردد كه به گفته مفسر المیزان آن را در سه مطلب مهم میتوان آورد «مدلول حجت اول این است كه دلیلى بر وجوب متابعت كردن از تو نیست، و این حجت به سه طریق بیان شده:
اول اینكه گفتند: «ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً ...- نمىبینیم تو را به جز یك بشر معمولى ...» دوم اینكه گفتند: «وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ ...- نمىبینم كسى- به جز اراذل- تو را پیروى كند ...» و سوم اینكه گفتند: «وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَینا...- نمىبینیم شما بر ما فضیلتى داشته باشید ...» و این حجت كه گفتیم، داراى سه جزء است، اساس و زیربنایش انكار هر چیزى است كه محسوس نباشد- به زودى این معنا را توضیح خواهیم داد- و دلیل این معنا این است كه در هر سه جزء حجت و دلیل، كلمه «نمىبینى و نمىبینیم» را آوردهاند. پس جمله «ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا» آغاز پاسخ كفار از ادعاى رسالتى است كه نوح (ع) كرده، و در این جمله به مقابله به مثل تمسك كردهاند. و این سنخ مقابله بطورى كه قرآن كریم فرموده و نمونههایى نیز حكایت كرده عادت و سیره همه امتها در برخورد با پیغمبرانشان بوده، قرآن كریم مىفرماید نوعا امتها در پاسخ پیغمبران خود مىگفتند: «تو نیز در بشریت مثل مایى و اگر به راستى فرستاده خدا به سوى ما مىبودى اینطور نبودى، و ما اصلا از تو چیزى جز این مشاهده نمىكنیم كه بشرى مثل خود ما هستى، و چون تو بشرى مثل خود ما هستى (پس) هیچ سبب و موجبى نیست كه پیروى كردن از تو را بر ما واجب كند.»(11) این تمسخر و اذیت در هنگامی بودكه قرار بود وعده عذاب الهی نیز نازل گردد؛ زیرا حضرت نوح به درگاه الهی نابودی معرضین را خواستار شد «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرینَ دَیاراً »(12) اما رزایای پیام آور كاهش نیافت وعلی رغم این انذار نیز به اذیت خود ادامه میدادندو هر گاه بر او میگذشتند بیهودگی عمل او را تاكید می نمودند و پاسخ الهی این بود كه به همین گونه نیز مورد تمسخر ما قرار خواهند گرفت «وَ یصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَیهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ »(13)خداوند این مسئله را كه حضرت رسول اكرم نیز از سوی معاندان بدان مبتلا بود دارای سابقه اعلان فرموده و وعده میدهد كه تمسخر آنان بی پاسخ نخواهد ماند«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ»(14) حضرت صالح نیز متهم به این امر قرار گرفت كه ذكر تازه او مخالف است با آنچه نسلها بین ناس جاری بوده و پدران آن قوم میپرستیدهاند و بدینواسطه شك و تردید خود را در قبول آن دعوت اعلان داشتند.«قالُوا یا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفی شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیهِ مُریبٍ »(15)همچنانكه در مورد حضرت هود اعلان نمودند كه ترك عبادت آنچه روش پدران ما بودهاست امری ناپسند است و آیا نماز تو اینگونه حكم مینماید«قالُوا یا شُعَیبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما یعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلیمُ الرَّشیدُ»(16) چنانچه بر او منت مینهادند كه اگر بواسطه عشیره او نبود او را سنگسار مینمودند؛ زیرا او را بسیار ضعیف میدیدند «قالُوا یا شُعَیبُ ما نَفْقَهُ كَثیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فینا ضَعیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَینا بِعَزیز» (17) آنچه بر حضرت موسی از سوی جبابره زمان وارد شد نیازی به ذكر و یادآوری ندارد اما خالی از لطف نیست كه فرعون و همراهان او نیز خود را صاحب دین و عادت و آدابی جاری و غیر قابل تغییر میدانستند كه كسی را حق تغییر آنها نیست وچونكه حضرت موسی دعوی خود را اعلان نمود آنرا مخالف دین آباء و اجداد خود یافته، به مخالفت او برخواستند و حتی هدف او را از بین بردن دین جاری و صحیح خود دانستند كه اشاعه آن سبب ایجاد فساد در زمین است و آنكه اصلاح ارض بواسطه او بود، معرض اتهام فساد قرار گرفت «وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسى وَ لْیدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یبَدِّلَ دینَكُمْ أَوْ أَنْ یظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ»(18)مخالفت قوم اسرائیل با حضرت عیسی نیز به گونهای صفحات تاریخ را سیاه نموده كه حاضر ذهن همگان است؛ به وجهی كه آن موعود خود را به جای تصدیق در پی تصلیب شدند و تاجی از خار بر سر او گذارده، به استهزای او میپرداختند كه آیا اینگونه است پادشاه یهود كه باید بیاید. آزار و ایذایی كه بر حضرت رسول وارد شد بیش از آنست كه بلفظ آید و در نوشته جای گیرد. در حدیث از انحضرت است كه هیچ نبی ای به مثل من مورد اذیت وآزار قرار نگرفت (19) و نیز استقامت در ابلاغ امر به نحوی مشكل و سخت بودكه سبب پیری و فرسودگی ایشان شد (20)به همین نحو است كه به مدت هفت سال ابلاغ امر می فرمود و جز معدودی به او نگرویدند و امر بر ایشان روز بروز سخت تر میشد تا مجبور بر ترك دیار و هجرت گردید. در قران كریم آیات زیادی هست كه لحن معرضین و شدت عمل آنان را در برخورد با این دعوت جدید روشن میسازد؛ چنانچه حاضر نبودند به جهت فردی مجنون ترك كننده خدایان خود باشند و به عبارتی دین و خدایان خود را باارزشتر از خدا و دعوتی میدانستند كه آن حضرت برایشان آورده بود، « وَ یقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ»(21) و نیز در المیزان در توضیح این آیه آمده است كه « وَ یقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ»، مىگویند آیا خدایان خود را به خاطر مردى شاعر و دیوانه رها كنیم؟ این كلام ایشان، در حقیقت انكارى است نسبت به رسالت پیامبر (ص)، بعد از آن استكبارى كه درپذیرفتن توحید ورزیدند و آن را انكار كردند و جمله بعدى كه مىفرماید:«المیزان وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً »(22) و نیز آن حضرت را به عنوان كسی كه یك كتاب بر او نازل شده مورد خطاب قرار میدادند و از نامیدن او بعنوان رسول خدا اكراه داشتند؛ حتی در جایی ایشان را مورد طعن قرار داده اند: «وَ قالُوا یا أَیهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ »(23) و اظهار نظر قطعی خود را در مورد جنون آنحضرت اعلان مینمودند: «قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذی أُرْسِلَ إِلَیكُمْ لَمَجْنُونٌ»(24)و یا در جایی دیگر كه می گفتند: «وَ إِنْ یكادُ الَّذینَ كَفَرُوا لَیزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ یقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ» (25) و این كلیت را خداوند به ایشان یادآوری می نماید كه تمام رسل الهی مورد این طعن و رفتار بوده اندك «كَذلِكَ ما أَتَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ» (26) تمسخر آن حضرت در هنگام ملاقات، به جای احترام و خضوع وخشوع، امری است كه درجایی دیگر ذكر شده: «وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ یتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً»(27)
انشاء الله در ادامه به مسئله افراط و تفریط خلق در مورد برخورد با قضیه رسالت و پیامبری خواهیم پرداخت و آنچه رادر مورد حضرت یوسف نقل شده، ذكر خواهیم كرد كه چگونه برخورد خلق با این مسئله دو گانه و خارج از اعتدال بوده است، موضوعی كه برای نمونه درآیات زیربارزوعیان است : غافر : 34 : «وَ لَقَدْ جاءَكُمْ یوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیناتِ فَما زِلْتُمْ فی شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ یبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ یضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ»المؤمنون : 44،«ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یؤْمِنُونَ»
منابع:
1- منبعی كه وجود حضرت مسیح را بعنوان شخص واقعی تاریخی انكار مینماید معرفی كنم
2- آیه ای از قران كریم كه حضرت مریم را به سبب زاییدن فرزندی بی پدر متهم میداشتند...معرفی كنم
3- البقرة : 87
4- الأنبیاء : 2
5- الشعراء : 5
6- ترجمه تفسیر المیزان، ج14، ص: 346
7- یس : 30
8- غافر : 5
9- در تفسیرنمونه، ج20، ص: 20 و 21 در مورد این آیه توضیح داده شده كه « كرارا در آیات قرآن با این سخن روبرو مىشویم كه مؤمنان محروم هرگز تصور نكنند امكانات وسیعى كه گاهى در اختیار افراد یا جمعیتهاى ظالم و ستمگر و بىایمان قرار دارد دلیل بر سعادت و خوشبختى آنها، و یا نشانه پیروزیشان در پایان كار است.
مخصوصا قرآن براى ابطال این پندار كه معمولا براى افراد كوتهبین پیدا مىشود و امكانات مادى افراد را احیانا دلیل بر حقانیت معنوى آنها مىگیرند، تاریخ اقوام پیشین را در برابر افكار مؤمنان و رق مىزند و انگشت روى نمونههاى واضحى مىگذارد همچون قدرتمندان فرعونى در مصر، و نمرودیان در بابل، و قوم نوح و عاد و ثمود در عراق و حجاز و شامات، مبادا مؤمنانى كه تهى دست و محرومند احساس كمبود و ضعف كنند و از" كر" و" فر" ظالمان بىایمان مرعوب یا سست شوند.
البته قانون خداوند این نیست كه هر كس را كار خلافى كرد فورا به سزایش برساند، همانگونه كه در آیه 59 كهف مىخوانیم" وَجَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً"( ما براى نابودى آنها موعدى مقرر داشتیم.) در جاى دیگر مىفرماید: "فَمَهِّلِ الْكافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیداً"( اندكى به كافران مهلت ده تا سرانجام كارشان روشن شود) (سوره طارق آیه 17) و در جاى دیگر آمده است:" إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً"( ما به آنها مهلت مىدهیم تا بر گناهانشان افزوده شود)! (آل عمران 178).
خلاصه هدف از این مهلت ها یا اتمام حجت بر كافران است، یا آزمایش مؤمنان، و یا افزایش گناهان كسانى كه تمام راههاى بازگشت را به روى خود بستهاند.
نظیر این احساس حقارت در برابر كشورهاى قدرتمند مادى ظالم در مورد بعضى از اقوام مؤمن كه از نظر مادى عقب افتادهاند پیدا مىشود كه باید با همان منطق قرآنىِ بالا، با آن به شدت مبارزه كرد.
افزون بر این، باید به آنها حالى نمود كه این محرومیت و عقب افتادگى شما در درجه اول معلول ظلم آن ستمگران است، و اگر زنجیرهاى ظلم و اسارت را پاره كنید با تلاش و كوشش مستمر مىتوانید عقبماندگیها را جبران نمائید.
10- هود : 27
11- ترجمه تفسیر المیزان، ج10، ص: 301
12- نوح : 26
13- هود : 38
14- الأنبیاء : 41
15- هود : 62
16- هود : 87
17- هود : 91
18- غافر : 26
19- منبع را معرفی و اصل را نقل كنم
20- منبع و اصل حدیث
21- الصافات : 36
22- المیزان ج 17 ص 203
23- الحجر : 6
24- الشعراء : 27
25- القلم : 51
26- الذاریات : 52
27- الفرقان : 41
نظر خود را بنویسید
نسخه ويرايش شده اين مقاله لطفا با مقاله
بببارسال شده در : 1386/2/9
اصلاح شده مقاله «بعثت پيامبران و اعراض از آنان نگارش محبوبي تاريخ 26 خراد 85»
مقاله :تکذیب پیامبران در ابتدای دعوت آنان و اتهاماتی چون جنون و فساد ومحو دین
موضوعات اصلی: قرانی ٬ تفسیری ٬ شدت اعراض و تکذیب در ابتدای دعوت پیامبران ٬ انبیاء همواره متهم به جنون و فساد و محو دین بوده اند
موضوعات فرعی: گمنامی پیامبران در ابتدای ظهور دعوت انبیاء همواره به جهت مومنین دین قبل ناخوشایند می باشد ٬ قلت اهل ایمان در ابتدای ظهورات الهيه ٬ وجود و عوارض بشری مانع شناخت مقام پیامبران می باشد ٬ تازگی یک امر الهی سبب رشد اعراض و اعتراض است
يكي از مسائلي كه به مرور ايام فراموش شده و تفكري درست مخالف و متضاد آن در اذهان مومنين جاي ميگيرد ميتواند همين امر مهم باشد كه حوادث ابتداي ظهور پيامبر آنان چگونه بودهاست. اين مسئله به جزئيات ديگري نيز مربوط ميگردد كه با پيامبر حق چگونه رفتاري ميشده و يا مدعاي او چگونه مورد داوري و نقد قرار مي گرفتهاست. چه گروهي بيشتر در اين مورد صاحب نظر بوده و نظرات آنان بر سايرين مقدم و موثر واقع ميگرديده است. اينكه صاحب امر الهي از نظر موقعيت اجتماعي و منزلت اقتصادي و دنيوي در چه وضعيت و حالتي بوده و چگونه همين موقعيت كمك و توجيه بودهاست بر رفتار و اعتراضات بسياري كه بر او وارد ميشده است. مقام و رتبه افرادي كه دعوت جديد را قبول مينمودند چگونه بوده و .... مسائل بسياري وجود دارد كه ميتوان به طور مشروح از آنها بحث كرد و يا در هر دعوت و ظهور رسولي مورد بررسي قرار داد. اما اين سوالات و مسائل با وجوديكه در زمان هر رسول الهي متفاوت بوده و بنا بر موقعيتي كه مدعي رسالت داشته و در اجتماعي كه اين دعوي را علني ساخته است و نيز قدرت سياسي و حاكميت دنيوي كه بر جامعه مسلط بوده و تمامي موقعيتهاي وابسته به مكان و زمان متفاوت بوده است اما ميتوان گفت كه از يك الگو برخوردار بوده و شباهتها به حدي است كه ميتوان به قاعده كلي دست يافت و اين قاعده را خارج از مكان و فارغ از زمان بر تمامي آنها صادق دانست. تنها كافي است كه در اين قاعده و فرمول كلي نام پيامبران را متناسب زمان و مكان و مردمي كه بر آنان نازل شده قرار داده و شاهد نتيجه واحدي بود.
استفاده از منابع تاريخي گر چه بايد كمك بسياري به اين مطالعه بنمايند اما هر گاه در واقعيت و عمل به آن منابع مراجعه شود ملاحظه ميگردد كه در اين قسمت منابع تاريخي و مورخين بسيار ضعيف و ناكارامد عمل نمودهاند حتي تاريخ تولد و يا ظهور و بعث انبياء الهي بدرستي و دقت ثبت نشده و در برخي موارد حتي وجود واقعي او نيز مورد شك است چنانچه در مورد حضرت مسيح برخي مورخين اينگونه ميانديشند در مورد حضرت موسي نيز به همين صورت است اگر متوقع نباشيم كه تاريخ تولدو بعث او را دقيق بدانيم به جهت اينكه مورد توجه چنداني نبودهاست اما حتي تاريخ وفات آنحضرت نيز معين نيست و چگونگي وفات نيز واضح و مشخص گزارش نشده. در حالي كه در مورد صاحبان قدرت و حاكمان زمان و جنگهايي كه رخ ميداده شروح و توصيفات دقيقتري در تاريخ آمده و بعبارتي تاريخ حول اين مسئائل (مهم به زعم اهل آن زمان و مورخين) ميگرديده و مسئله ظهور مدعي جديد تنها به جهت گروه اندكي مهم بوده و براي سايرين امر مهم و عظيمي محسوب نميشده تا تاريخ خود را به آن اختصاص دهند. حتي در اكثر موارد توصيفي كه از پيامبر ا لهي آمده از آن جهت است كه او معمولا با دستگاه حاكمه وقت و قدرت علماي دين در تقابل بوده و آن را به نقد ميكشيده و از اين باب بعنوان فردي خاطي و مخالف دين و امنيت و آسايش ناس مورد توصيف است. از سويي گزارشهاي مومنين و گروه اندك پيروان اگر هم وجود داشته همواره در معرض خطر و نابودي واقع ميشده تا جايي كه حتي از نسخ كتاب مقدس هر دين نيز (به استثناي قران كريم) تا چند مرتبه انهدام كامل سابقهاي موجود است. يكي از نتايج اين بحث همين است كه نشان ميدهد رسولان الهي در هنگام ظهور و حيات قبل از اظهار دعوي چندان مورد توجه نبوده و بعنوان يك فرد كاملا عادي در بين مردم زندگي ميكردهآند حتي به خصوصياتي منفي نيز شهرت داشته اند چنانچه حضرت موسي به قتل مشهور بود و حضرت مسيح را تهمت بيپدري ميزدند و در تولد حضرت روح خطاب به مادر او فرياد بر آوردند كه اي مادر مسيح براستي كه تو عمل زشتي را مرتكب شدي واين درحالي بود كه نه مادر تو بدكاره نبود و پدرت هم مردي نادرست نبود و …..
در ادامه برخي شواهد كه نشان دهنده عكس العمل خلق در برخورد با پيامبران است ذكر ميگردد تا واضح گردد كه همواره اين مبعوثان الهي معرض اتهام و اعتراض و انكار و اذيت و آزار قرار ميگرفتند.
يكي از عللي كه سبب مخالفت مردم با پيامبر است همين اصل است كه دين الهي بتدريج در بين مردم به صورت يك امر مرسوم و مسلم در آمده و به عنوان روشي غير قابل تغيير و قانون ثابت الهي تلقي ميگردد و نسلها اين آداب و سلوك و روش به نحوي تثبيت ميگردد كه هر روشي غير آن و هر ديني غير از آن را محال بلكه مخالف خداوند و راه او تلقي مينمايند و به نوعي به دين آباء و اجدادي مبدل ميگردد كه همراه مراسم خاص آن از آباء به فرزندان منتقل ميگردد. نتيجه چنين تفكري اين است كه اين متدينين با وجوديكه همواره به سبب بشارات كتب خود منتظر ظهور منجي جديدي هستند در ضمن او را مقيد به تاييد و اشاعه بيشتر روشها و مراسم و آدابي كه بدان عادت كردهاند بدانند و هر چه غير آن باشد به نوعي مخالف خدا فرض كنند. بنابر اين روشي جديد همواره مورد مخالفت و به عنوان بدعت شمردهميشود. اين است كه در قران كريم به اين واقعيت كه همواره جريان داشته اشاره ميفرمايند كه هر گاه براي شما رسولي فرستاديم كه چيزي آورد و براي شما ناخوشايند بود پاسخ شما تكذيب برخي و كشتن برخي از پيامبران بود. البته در ابتداي آيه به حضرت موسي و رسولاني كه بعد از ايشان پي در پي آمدند اشاره ميكنند و سپس به حضرت عيسي تا كسي گمان ننمايد كه برخي پيامبران چيزي آوردند كه خوشايند مردم باشد بلكه نشانه اين اصل كلي است كه دعوت پيامبران همواره ناخوشايند ناس بوده و بديهي است كه دعوت هر پيامبر به جهت مومنين و متدينين دين قبل ناخوشايند ترين بوده است و بعنوان موضوع جديد و مخالف دينشان تلقي مينموده اند. هر گاه که فردی مخالف عادت و هوس مردم سخن می گفت یا به تکذیب مبتلا می شد و یا قتل را بر او مباح می دانستند و اينكه برخي بر خلاف سنت الهي كه يك دين و يك روش را در بين ناس جاري نموده و دين خداوند واحد است و پيامبران مصدق يكديگر بوده و اختلاف به سبب زمان و مكان است و تغيير قوانين نه ذاتي و اصلي هر گاه كه رسولي دعوي مينمايد دعوي او را تازه و جديد محسوب داشته و هر گاه آنرا بشنوند به مسخره و بازي ميگيرند چنانچه فرمود ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ و نيز ممكن نيست ذكر جديدي از سوي خداوند بيايد مگر اينكه خلق به اعتراض و اذيت نپردازند وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ و اين است كه هر كتاب و دعوي جديد به جهت كتاب قبل «محدث» محسوبست چنانچه علامه طباطبايي در توضيح اين آيه ميآورد «و مراد از كلمه" ذكر" هر چيزى از قبيل وحىهاى الهى، مانند كتب آسمانى است كه خدا را به ياد آدمى بيندازد، كه يكى از آنها قرآن كريم است، و مراد" از آمدن ذكر"، نازل شدن آن براى ايشان است، به اينكه بر پيغمبر نازل شود و او به گوش ايشان برساند، و كلمه" محدث" به معناى جديد و نو است، و اين معنا معنايى است نسبى، كه صفت ذكر است، پس اگر قرآن مثلا ذكرى نو است، براى اين است كه بعد از انجيل نازل شده، هم چنان كه انجيل نيز به خاطر اينكه بعد از تورات نازل شده نسبت به آن ذكرى است جديد، و همچنين بعضى از سورههاى قرآن به خاطر اينكه بعد از بعضى ديگر نازل شده نسبت به آنها جديد و نو است ». عباد و بندگان حق به سبب ناسپاسي و جهل با حسرت ياد ميشوند حسرتی که بر خلاف مبادی ایمان همواره به تمسخر انبیای الهی می پرداختند يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ در اينجا نيز كليت درنظر است و استثنايي نيست همواره اين حسرت وجود داشته كه بعثي از سوي خداوند نبود مگر آنكه به جاي قبول و خضوع و بهرهمندي از اين نعمت الهي به استهزاء و تمسخر پرداختند. در جايي ديگر به اهتمامي كه تمام امتها در اين مورد بكار بستند اشاره ميشود كه هر گاه رسولي بر آنان مبعوث بر اخذ و قتل او قيام نموده و به مجادله بر ميخيزند. اين مسئله تازهاي نيست و سبب تعجب نبايد قرار گيرد زيرا قبل از آنان قوم نوح مرتكب اين امر شدند و احزاب بعد از او نيز به همينگونه رفتار نمودند كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ و البته تمام اين امتهاي كاذب نيز به عقاب الهي دچار شدند اما اينكه اين عقاب بسرعت بر آنان وارد نميشدو به اصطلاح قراني مهلتي براي آنان قرار ميگرفت بيشتر به جاي اينكه سبب انتباه آنان گردد سبب شدت تعرض و خصومتشان ميشد و اين مهلت به گفته تفسيرنمونه هم در مورد مومنين آزمايش بوده و هم براي مخالفين كه همان مومنين قبلند عذاب «خلاصه هدف از اين مهلتها يا اتمام حجت بر كافران است، يا آزمايش مؤمنان، و يا افزايش گناهان كسانى كه تمام راههاى بازگشت را به روى خود بستهاند.» در جاي جاي قران نيز ميتوان در قصص اقوام قبل نذير اين رفتارها را از سوي مردم در هر زمان كه رسولي بر آنان مبعوث شد مشاهده كرد چنانچه حضرت نوح نيز مدتها به دعوت قوم مشغول بود و جز اندكي قبول رسالت آن منبع نور ننمودند و اين گروه اندك نيز به بي خردي و پستي موقعيت اجتماعي متهم بودند و بعبارتي از طبقات خاصه مورد احترام و منزلت اجتماع نبودند در نظر مردم پیامبر قوم یک بشر معمولی و عادی است و پیروان هم ارازلی هستند که بدون تحقیق و امعان نظر قبول دعوت تو را نموده اند و اما مهمتر از همه این است که فضیلت و برتری در آنها مشاهده نمی کنند تا لازم باشد به آنان توجه کنند بلکه بیشتر تصور دروغزنی و کذب را در مورد آنان دارند فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبينَ در اينجا نيز به يكي ديگر از مهمترين مسائلي كه سبب جسارت خلق و رد انبياء شده اشاره ميگردد كه به گفته مفسر الميزان در سه مطلب مهم ميتوان آورد « مدلول حجت اول اين است كه دليلى بر وجوب متابعت كردن از تو نيست، و اين حجت به سه طريق بيان شده:
اول اينكه گفتند:" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً ...- نمىبينيم تو را به جز يك بشر معمولى ...".
دوم اينكه گفتند:" وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ ...- نمىبينم كسى- به جز اراذل- تو را پيروى كند ...".
و سوم اينكه گفتند:" وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا ...- نمىبينيم شما بر ما فضيلتى داشته باشيد ...".
و اين حجت كه گفتيم، داراى سه جزء است، اساس و زيربنايش انكار هر چيزى است كه محسوس نباشد- به زودى اين معنا را توضيح خواهيم داد- و دليل اين معنا اين است كه در هر سه جزء حجت و دليل، كلمه" نمىبينى و نمىبينيم" را آوردهاند.
پس جمله" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا" آغاز پاسخ كفار از ادعاى رسالتى است كه نوح (ع) كرده، و در اين جمله به مقابله به مثل تمسك كردهاند. و اين سنخ مقابله بطورى كه قرآن كريم فرموده و نمونههايى نيز حكايت كرده عادت و سيره همه امتها در برخورد با پيغمبرانشان بوده، قرآن كريم مىفرمايد نوعا امتها در پاسخ پيغمبران خود مىگفتند: تو نيز در بشريت مثل مايى و اگر به راستى فرستاده خدا به سوى ما مىبودى اينطور نبودى، و ما اصلا از تو چيزى جز اين مشاهده نمىكنيم كه بشرى مثل خود ما هستى، و چون تو بشرى مثل خود ما هستى (پس) هيچ سبب و موجبى نيست كه پيروى كردن از تو را بر ما واجب كند.» حقيقت ديگري كه همراه اين آيات و مفاهيم است نديدن جنبه الهي و بزرگواري رسل الهي است كه در پس حجاب بشري نهفته و پنهان مي گردد و خلق را چنان گستاخ مي نمايد كه با اطمينان بر مخالفت و اعتراض لجاجت مي نمايند و حتي هنگامي كه قرار بود وعده عذاب الهي نيز نازل گردد از شدت آن كم نشد زيرا حضرت نوح به درگاه الهي نابودي معرضين را خواستار شد وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً و در اين عمل نيز به اذيت خود ادامه ميدادند هر گاه بر او ميگذشتند بيهودگي عمل او را تاكيد نموده و پاسخ الهي اين بود كه به همين گونه نيز مورد تمسخر ما قرار خواهند گرفت وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ خداوند اين مسئله را كه حضرت رسول اكرم نيز از سوي معاندان بدان مبتلا بود داراي سابقه اعلان فرموده و وعده ميدهد كه تمسخر آنان بي پاسخ نخواهد ماند وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ حضرت صالح نيز متهم به اين امر قرار گرفت كه ذكر تازه او مخالف است با آنچه نسلها بين مردم جاري بوده و پدران آن قوم ميپرستيدهاند و بدينواسطه شك و ترديد خود را در قبول آن دعوت اعلان داشتند. گفتند: «اى صالح، به راستى تو پيش از اين، ميان ما مايه اميد بودى. آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستيدند باز مىدارى؟ و بىگمان، ما از آنچه تو ما را بدان مىخوانى سخت دچار شكّيم.» همچنانكه در مورد حضرت هود اعلان نمودند كه ترك عبادت آنچه روش پدران ما بودهاست امري ناپسند است و آيا نماز تو اينگونه حكم مينمايد چنانچه ترجمه آيه اين است گفتند: «اى شعيب، آيا نماز تو به تو دستور مىدهد كه آنچه را پدران ما مىپرستيدهاند رها كنيم، يا در اموال خود به ميل خود تصرّف نكنيم؟ راستى كه تو بردبارِ فرزانهاى چنانچه بر او منت مينهادند كه اگر بواسطه عشيره او نبود او را سنگسار مينمودند زيرا او را بسيار ضعيف ميديدند قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فينا ضَعيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيز ٍ آنچه بر حضرت موسي از سوي جبابره زمان وارد شد نيازي به ذكر و يادآوري ندارد اما خالي از لطف نيست كه فرعون و همراهان او نيز خود را صاحب دين و عادت و آدابي جاري و غير قابل تغيير ميدانستند كه كسي را حق تغيير آنها نيست و هر گاه كه حضرت موسي دعوي خود را اعلان نمود آنرا مخالف دين آباء و اجداد خود يافته به مخالفت او برخواستند و حتي هدف او را از بين بردن دين جاري و صحيح خود دانستند كه اشاعه آن سبب ايجاد فساد در زمين است و آنكه صلاح ارض بواسطه او بود معرض اتهام فساد قرار گرفت چنانچه فرعون گفت «مرا بگذاريد موسى را بكشم تا پروردگارش را بخواند. من مىترسم آيين شما را تغيير دهد يا در اين سرزمين فساد كند.» مخالفت قوم اسرائيل با حضرت عيسي نيز به گونهاي صفحات تاريخ را سياه نموده كه حاضر ذهن همگان است به وجهي كه آنموعود خود را به جاي تصديق در پي تصليب شدند و تاجي از خار بر سر او گذارده به استهزاي او ميپرداختند كه آيا اينگونه است پادشاهي يهود كه بايد بيايد. آذار و ايذايي كه بر حضرت رسول وارد شد بيش از آنست كه بلفظ آيد و در نوشته جاي گيرد. در حديث از انحضرت است كه هيچ نبي به مثل من مورد اذيت وآزار قرار نگرفت و نيز استقامت در ابلاغ امر به نحوي مشكل و سخت بود كه سبب پيري و فرسودگي من شد به همين نحو است كه به مدت هفت سال ابلاغ امر مي فرمود و جز معدودي به او نگرويدند و امر بر ايشان روز بروز سخت تر ميشد تا مجبور بر ترك ديار و هجرت گرديد در قران كريم آيات زيادي هست كه لحن معرضين و شدت عمل آنان را در برخورد با اين دعوت جديد روشن ميسازد چنانچه حاضر نبودند به جهت فردي مجنون ترك كننده خدايان خود باشند و به عبارتي دين و خدايان خود را بارارزشتر از خدا و دعوتي ميدانستند كه آنحضرت برايشان آورد است. وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ و نيز در الميزان در توضيح اين آيه آمده است كه " وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ" مىگويند آيا خدايان خود را به خاطر مردى شاعر و ديوانه رها كنيم؟ اين كلام ايشان در حقيقت انكارى است نسبت به رسالت پيامبر (ص) بعد از آن استكبارى كه از پذيرفتن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند. و جمله بعدى كه مىفرمايد: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً و نيز آنحضرت را به عنوان كسي كه يك كتاب بر او نازل شده مورد خطاب قرار ميدادند و از ناميدن او بعنوان رسول خدا اكراه داشتند حتي در جايي كه مورد طعن قرار ميدادند چنانچه لفظ پیامبر را در مورد ایشان بکار نمی برند و به نام کسی که ذکر بر او نازل شده خطاب می نمایند یعنی حتی از بردن نام قران بر زبان استنکاف می ورزند و با ذکر نامیدن آن تخفیفی بر آن قائل می شوند و با این سخیف اقوال رسول خدا را مجنون می خوانند َ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ و يا در جايي كه مي گويند وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ و اين كليت را خداوند به ايشان يادآوري مي نمايند كه نه تنها تو ای رسول خدا مورد این اتهام قرار گرفته ای بلکه تمامی رسل الهي مورد اين طعن و رفتار بودهآند گویا این سنت همواره جاری بوده است كَذلِكَ ما أَتَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ تمسخر در هنگام ملاقات آنحضرت به جاي احترام و خضوع وخشوع امري است كه درجايي ديگر ذكر شده که با لحنی منکرانه و بسیار سخیفی همراه تمسخر بیان می دارند که این همان کسی است که خداوند او را فرستاده خود قرار داده وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً
حال اگر فردی مدعی رسالت شده و مورد این اتهامات قرار نگیرد جای عجب است و البته این سنت الهی است که در هر ظهور واقع می شود و با وجودیکه در کتاب خدا بسیار موکد و صریح این مسائل را روشن می سازند اما گویی مهری هم بر دلها می زنند تا هر کسی که خود عامل این سخیف اعمال و باطل گفتار است خود را از این مسائل مبرا و منزه تصور نماید و در مورد خود اصلا شک و شبهه ای به خرج ندهد بلکه نفس خود را استغفر الله منزه از امتحان واشتباه و خطا شمرد تا بتواند در این تعرضات منتهای سعی خود را به خرج دهد و البته وصف او نیز در سوره کهف چنین آمده است که آیا مایلید زیانکارترین مردم را به شما معرفی کنم خصوصیت این گروه که زیانکارترین محسوبند همین است که کوشش آنها در دنیا به هدر رفته و اما با این وجود تصور می کنند که بهترین کار را انجام می دهند. قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَلاً(103) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُُمْ فىِ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحَْسَبُونَ أَنهَُّمْ يحُْسِنُونَ صُنْعًا(104) از این رو افرادی که با اطمینان به اعراض و اعتراض و تهمت و ایراد بر مدعي رسالت و افراد اقبال نموده بسوي رسول گمنام در ابتدای ظهور دست می یازند این چنین خود را صاحب بهترین اعمال تصور می کنند که اعمال خود را در جهت دین و حفظ سنت الهی می شمرند . این خطری عظیم است که اهل ادیان را همواره مورد امتحان و آزمایش قرار داده و با این وجود کمتر اهل عبرتی یافت می شود و امری است که با وجود تجربه طولانی در تاریخ سبب اشعار نمی گردد و همه مدعیان ایمان را به ورطه خود می کشاند. چنانچه حضرت روح فرمود: نجات یافتگان قلیل و مدعیان کثیر می گردند.