سایت نقطه نظر تلاشی برای رفع ابهامات و تعصبات عامه مردم راجع به دیانت بهائی است.
منبع: رادیو زمانه
سال ۱۳۵۷ مانند دیگر بهاییان ایران از محل کارم اخراج شدم. در سال ۱۳۵۸ نیز به همراه سایر دانشجویان بهایی از دانشگاه به علت بهایی بودن اخراج شدم. سال ۱۳۶۲ با همسر، خواهر و چندنفر از فامیل به خیل هزاران بهایی زندانی در سالهای اول انقلاب پیوستم و سهسال زندانی شدم.
چندتن از عزیزان خانوادهام جزو بیش از ۲۰۰ نفری بودند که به دست جمهوری اسلامی ایران به جرم «بهایی بودن» شهید شدند. پس از آزادی از زندان و ورود به زندانِ بیرون، دهها بار به اداره اطلاعات احضار و بازجوییهای تکراری و ایذایی شدم.
کمکم فرزندانم بزرگ شدند و به سن ورود به تحصیلات دانشگاهی رسیدند. این همزمان شد با سالی که در زمان آقای خاتمی، پس از سالها بهاییان توانستند در امتحان کنکور شرکت کنند، اما و اما بهرغم رتبههای حتی تکرقمی هم، فرزندان من و دیگر بهاییان به دانشگاه راه نیافتند.
باورم نمیشد در فاصله سالهای ۱۳۵۸ تا آن زمان، در ظرف ۲۵ سال دونسل از تحصیل محروم مانده باشیم! پدر و مادر و حالا فرزندان! چنان که همین الان هم باورم نمیشود: فرزندان چندین نفر از شهدا و زندانیان بهاییِ اول انقلاب، در همین پنجسال اخیر مانند والدین خود گوشه زندان باشند!
الحمدالله از چندسال قبل از آن، عدهای از استادان اخراجی بهایی توانسته بودند در خانههای بهاییان به جوانان بهایی محروم از تحصیل در چند رشته علم و سواد بیاموزند؛ سفرهای بیریا که فرزند من هم در آن مشغول به تحصیل شد. کمکم این سفره گستردهتر شد و نام و نشانی نیز یافت.*
جمهوری اسلامی اما این را هم نمیتوانست ببیند! چندبار این سفره را از جلوی جوانان محروم کشیده بود تا گرسنگی بکشند! اما دوباره سفره پهن شده بود و کمکم لقمههای اینترنتی نیز به آن اضافه شد و اینبار استادان مسلمان نیز گاه آب و نانی سر سفره میگذاشتند. حیرانم که این استادان مسلمانند یا کسانی که سفره را به هم ریختند؟
دوستان و رفقای مسلمان همشهری، همه نالان بودند که آخر چرا نمیگذارند امثال فرزند من درس بخوانند. از آن طرف، دوستان نامهربان اطلاعاتی برای پاسخ به حیرت آنان، در شهر شایعهها میکردند که من فرزندم را به آمریکا فرستادهام درس بخواند یا اینکه در دانشگاههای خود ایران مشغول تحصیل است! خب البته خوشبختانه به علت ممنوعالخروج نبودن از خانه میتوانستم با فرزندم در خیابانهای شهر قدم بزنم و در عمل استدلال کنم که وی آمریکا نرفته است و در شهر دیگری هم مشغول تحصیل نیست!
نمیدانستم که تا آن زمان ناشکر بودم! چون با آمدن آقای احمدینژاد وضع بدتر شد و بگیر و ببندها بیشتر از قبل شد و مدیران جامعه بهایی را هم بیگناه فرستادند زندان اوین، رجاییشهر و قرچک.
دهها بهایی دیگر را نیز زندانی کردند؛ خانهها و مغازهها سوزاندند و قبرستانها خراب کردند. مرا بردند اداره اطلاعات و گفتند هیچ کاری مربوط به دین بهایی نباید انجام دهم و حتی حق ندارم به فرزند خود «تربیت بهایی» بیاموزم و اگر تعهد ندهم دفعه بعد...! البته تعهد ندادم! چون با روندی که در پیش گرفته بودند، لابد تعهد بعدی ممنوعیت نفس کشیدن بود!
فرزندم لیسانسش را از همین دانشگاه زیرزمینی گرفت؛ اگر چه حضرات تره هم برای آن خرد نمیکنند و کسی را با آن استخدام هم نمیکنند، ولی اشکالی نیست؛ وقتی استادان بهائی دانشگاهها را در اول انقلاب از دانشگاه اخراج کردند و چند نفرشان را هم کشتند که افتخار این آب و خاک بودند و هستند، وقتی ۳۳ سال است به خود بنده هم اجازۀ کار نمیدهند، کجا به فرزند تازه فارغالتحصیل من کار خواهند داد! حتی با شناختی که از این دوستان بیانصاف دارم، میدانم که نه تنها کار و استخدام پیشکش، چه بسا که همچون پدر و مادرش زندان هم برایش مهیا شده باشد!
هنوز داستان تمام نشده! همین چندروز پیش یعنی یکم خرداد، حضرات ریختند در تهران و شیراز و چند شهر دیگر استادان و خادمین موسسه را مثل یورش هفتم مهرماه ۱۳۷۷ دستگیر کردند و دوباره سفره مقدس علم و عشق و عرفان را به هم ریختند. از آقای لاریجانی مسئول حقوق بشر جمهوری اسلامی نمیگویم که مانند رئیسهایش با کمال بیحیایی بارها گفتهاند که بهائیان در ایران از تحصیل محروم نیستند.
اما نمیتوانم از شرافت هممیهنان عزیز و همسایگان و دوستان و همشهریان مسلمانم در داخل و خارج از ایران نگویم که چگونه دوباره از این همه ستم که به نام اسلام بر هممیهنان بهائیشان میرود ناراحتند. اینان همانند اول انقلاب با هممیهنان مظلوم بهایی خود ولو در خفا هم که شده، همدردی میکردند.
همانها هستند که از میانشان بعضی استادان دانشگاهی بر سر سفره موسسه علمی بهائیان لقمه نانی گذاشتند؛ همانانی که بعضیشان در مقام وکالت به دفاع از بیگناهان بهایی پرداختند؛ همانانی که به عنوان فعالان حقوق بشر شرح مظالمی را که بر بهائیان رفته را برملا کردند؛ همانانی که بیانیه صادر کردند و گفتند از ظلمی که یک قرن و نیم است بر بهائیان رفته شرمگیناند؛ همانانی که در ذیل اخبار سایتهای اینترنتی مربوط به یورش به موسسه علمی بهاییان، کامنتها گذاشتند و اظهار تاسف کردند.
همین الان هم که دارم این را مینویسم، حضرات مشغول ادامه دستگیرکردن و احضار مسئولین و استادان موسسه هستند. نکند معنی حدیث حضرت رسول را که فرمودهاند «اطلبوا العلم ولو بالصین» اشتباه فهمیدهاند و گمان میکنند فرزندان بهائیان باید برای تحصیلات دانشگاهی بروند چین! نکند طلب علم را فریضهای صرفاً برای «کل مسلِمٍ» انگاشتهاند! نکند فکر میکنند با دستگیری استاد و دانشجو، بهاییان از علم و سواد محروم میمانند!
دوستان بیانصاف من در هزاران بازجویی فهمیدهاند که بهائیان ستم و بلای ۳۳ ساله را به بازی گرفتهاند. وقتی جان خود را به آسانی دادند، محرومیت از تحصیل سهل است. بهایی نمیتواند زنده نباشد؛ نمیتواند بر عقیده وجدانی دینی خود ثابت نماند؛ ارزان نخریده است که ارزان بفروشد؛ نمیتواند درس نخواند؛ نمیتواند برای هممیهنانش از عقایدش نگوید؛ نمیتواند رفع اتهامات و اکاذیبی را نکند که سیلآسا بر او میبارد؛ نمیتواند دست از کمک به هموطنان مظلومش بردارد. زیرا اینها حداقل حقوقی است که جهانیان برای هر بشری قائلاند و هیچکس حق ندارد این حقوق را از ایشان بگیرد. دانشجوی بهائی میخواهد در همین وطن عزیزش زندگی کند، درس بخواند، خدمت کند، و در همین خاک هم دفن شود.
عزیزانی را که در این روزها دستگیر کردهاند کسانی هستند که به رفع محرومیت تحصیلی جوانان بهائی میپرداختند. دانشجویانِ آنان، چه آنها در کنارشان باشند و چه در زندان باشند، به تحصیل ادامه خواهند داد. دانشجویان میدانند که خواسته و آرزوی استادان زندانیشان جز این نیست که ایشان به درس خواندن ادامه دهند و مهمتر از آن، در کنار درس و مشق بر عرفان معنوی و صفات حسنه خود بیافزایند تا این لیاقت را بیابند که به بهترین وجه بر خدمت ایران عزیز و ایرانیان نازنین مداومت ورزند تا در راه صلح و صلاح بشری ببالند و زینت عالم انسانی شوند. زیرا امروزه خدمت حقیقی به ایران عزیز جز به اخلاق انسانی همچون مهر و محبت، صداقت، امانت، خلوص نیت و عدم ریا و علم و دانش میسر نیست.
دانشجویان محروم بهایی اگر در دانشگاههای دولتی و غیر دولتی ایران، همکلاسی دوستان دانشجوی مسلمان خود نیستند، اما با قلوبی نزدیک به ایشان همپای ایشان پیش خواهند رفت. دوستان نامهربان از وحدت قلبی این مهربانان اطلاع ندارند. نمیدانند که با این ستمها قلوب هممیهنان به هم نزدیک میشود، اما چیزی که نصیب ستمگران بیانصاف خواهد شد این است که ایمان و حیایشان زیر سئوال رفته است؛ چه که حضرت صادق فرمودهاند: «لا ایمان لمن لا حیاء له»
پینوشت:
BIHE: Baha'i Institute for Higher Education*
نظر خود را بنویسید